سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جلوه معشوق

بازسازی کعبه


بازسازی کعبه
مورخان نوشته اند
که بارها کعبه ویران شد و بارها سیل پایه هاى آن را فرو ریخت . از این رو ، خانه برآمده به دست ابراهیم و اسماعیل ، بر جا نماند . لیکن افراد دوره جاهلى که سخت دلبسته حفظ شکل ؛ جاى و بنیادش بودند ، پس از هر ویرانى یا آسیبى ، تا آن جا که مقدورشان بود ، مى کوشیدند خانه را به شکلى که در روزگار پدران و نیاکانشان داشت ، بازگردانند و آن را برآورند . لذا هیچ تغییرى در آن راه نمى دادند و صورت بنا را دگرگون نمى کردند .
بیت الحرام ، بنایى «مکعب» شکل است . لذا بدان «کعبه» گفته شده است . مورخان آن را چنین وصف کرده اند : تا پنج سال پیش از اسلام ، دیوارهاى کعبه سنگ چین بود و سنگ ها بى آن که ملاطى آن ها را به هم بپیوندد ، تا بالاى قد آدمى، روى هم چیده شده بود. نیز گفته اند که در عهد اسماعیل نُه ذراع ارتفاع داشت و مسقف نبود و درى داشت که به زمین چسبیده بود . نخستین کسى که براى آن چفت گذاشت «تُبّع» بود و سپس عبدالمطّلب درى آهنى براى آن ساخت و آن را با زر به دست آمده از دو آهوى زرین [ که بر اثر حفر چاه زمزم کشف شده بود ] بیاراست . این نخستین بارى بود که کعبه را مى آراستند . وصفى که مورخان این گونه از کعبه ارائه مى کنند ، ما را بر آن مى دارد تا آن را ویرانه اى ابتدایى و ساده تصور کنیم ؛ حیاطى مربع گونه که دیوارهاى سنگى ـ بى هیچ ملاطى که آن ها را به یکدیگر بپیوندد ـ آن را در برگرفته است و پرندگان شکارى در آن مأوى گزیده اند و هیچ حائلى کف آن را از اشعه سوزان خورشید و باران هایى که بر مکه فرود مى آید و گاه به شکل آب از دهانه هاى چاه ها بیرون مى زند ، حفظ نمى کند . این خانه ، در حقیقت ، چهار دیواریى است سنگى که ارتفاع آن از قامت انسان تجاوز نمى کند .
پاره اى از مورخان گفته اند که عامر بن جادر ازدى ، پس از اسماعیل ، نخستین کسى بود که براى کعبه جدار (دیوار) گذاشت . لذا «جادر» (برآورنده جدار) لقب گرفت .
باز به گفته مؤرخان ، در نیمه اول قرن هفتم میلادى ؛ یعنى پنج سال پیش از اسلام و زمانى که رسول خدا ، سى و پنج ساله بود ، کعبه دچار آتش سوزى شد . در این هنگام بر آن شدند تا خانه را بازسازى کنند و برایش سقفى چوبى بگذارند . لذا دست به کار شدند و دیوارها را ـ که پیشتر نُه ذراع ارتفاع داشت ـ تا هیجده ذراع بر آوردند و سقفى بر دو ردیف سه ستونه چوبى بر آن گذاشتند . همچنین درِ آن را از سطح زمین بالاتر آوردند ، که جز با پلکان نمى شد بدان وارد شد . دیوارها را نیز با یک ردیف سنگ و یک ردیف چوب برآوردند . در اخبار آمده است که رسول خدا صلّى الله علیه و آله چون در سال فتح مکه وارد کعبه شد ، کنار ستونى ایستاد و دعا کرد . در آن هنگام در خانه شش ستون بود .
مورخان درباره دلیل بازسازى کعبه گفته اند که دیوارهاى سنگى که ملاطى نداشت و ارتفاع آن از قامت آدمى تجاوز نمى کرد ، به تدریج از هم گسیخته شده و سنگ هایش بر زمین فرو ریخته بود . لذا بر آن شدند ، تا دیوارهایش را برآورند و چون تنى چند از قریش و دیگران گنج خانه را که در چاهى در میان آن قرار داشت ، دزدیده بودند ، مردم بر مسقف کردن آن هم داستان شدند .
این بناى تازه نیز آن گونه که از وصفش در کتاب هاى مورخان بر مى آید ، بنایى فاخر نبود . تنها اتاقى بود که اینک سقفى چوبى بر شش ستون در دو ردیف آن را مى پوشاند . دیوارهایش که پیشتر نُه ذراع ارتفاع داشت و کمى بیشتر یا کمتر از قامت آدمى بود ، تا هیجده ذراع بالا آمده بود . این بار مواد ساختمانى محکمى در این بنا به کار رفت ؛ ردیفى از چوب و ردیفى از سنگ و در مجموع پانزده ردیف چوبى و شانزده ردیف سنگى دیوارهایش را تشکیل مى داد . سقف آن را نیز مسطح کرده بودند و برایش ناودانى گذاشته بودند که آب باران از آن سرازیر مى شد .
در مجموع ، این بنا از جهت مساحت ، هنر ، زیبایى و عظمت با هیچ یک از معبدهاى عربى جنوب عربستان ، مانند معبد «المقه» در شهر «مأرب» یا دیگر معابدى که پژوهشگران به آثار و بقایاى آن ها دست یافته اند ، سنجیدنى نبود .


دنیا در فرهنگ وحى

دنیا در فرهنگ وحى
در تعبیرات بلند امیرالمؤمنین (صلوات‏الله و سلامه علیه) آمده است که:

«مثل الدنیا کمثل الحیة لین مسها قاتل سمها» (1)

یعنى دنیا با زرق و برق فریبایى که دارد مانند مارى است که ظاهرى خوش‏خط و خال دارد و درونش سم است.

آنچه انسان را از یاد خدا غافل کند و رنگ گناه داشته باشد و بوى بد معصیت از آن‏استشمام شود، دنیاست; بنابر این، دنیاى مذموم در فرهنگ وحى غیر ازآسمان، زمین، دریا و صحراست، اینها مخلوقات و آیات الهى است و قرآن ازاینها به عظمت‏یاد مى‏کند:

«ان فى السموات و الارض لایات للمؤمنین و فى خلقکم و ما یبث من دابة ایات لقوم یوقنون‏» (2)

«و فى انفسکم ا فلا تبصرون‏» (3)

«ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار لایات لاولى الالباب‏» (4) .

قرآن کریم از زیبایى آسمان و زمین، مکرر سخن گفته است. دریا، صحرا،سلسله جبال، درختان ماهیهاى دریا، اختران آسمان و ... در فرهنگ وحى، آیت الهى است نه دنیا. گرچه حیات دنیا در مقابل حیات آخرت، بر اینهااطلاق مى‏شود; ولى از هیچ یک آنها نکوهش نشده‏است. «دنیا» تعلقات،اعتبارات و «ما» و «من‏» هایى است که آدمى را به گناه وادار مى‏کند.دنیا، عبارت از لهو و لعب، زینت، تفاخر و تکاثر در اموال و اولاداست:

«و اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فى الاموال و الاولاد» (5)

دنیا، در این مراحل پنجگانه خلاصه مى‏شود و هر کسى رادرهر سنى با ابزار خاصى فریب مى‏دهد و این فریب، سم روح است و روح‏مسموم براى ابد در رنج است و ذات اقدس خداوند از آن جهت که «ارحم الراحمین‏» است، پاکترین و شایسته‏ترین انسانها را به عنوان پزشکان روح فرستاده است.

دوام طهارت و ادامه رزق

یکى از اصحاب رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم نزد آن حضرت از تنگدستى شکایت کرد. آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:

«ادم الطهارة یدیم علیک الرزق‏» (6)

اگر دائما با طهارت باشى، روزى تو ادامه مى‏یابد. خداوند که رازق است‏بر طبق مصلحت، براى برخى، روزى زیاد و براى بعضى، روزى کم مقدر مى‏کند; ولى انسان طاهر و پاکدامن را تهى‏دست نمى‏گذارد و روزى او را تامین مى‏کند. البته از آن جا که آلودگى «درکات‏» دارد، طهارت نیز «درجات‏» خواهد داشت; بنابراین، رزق هم اقسامى پیدا مى‏کند.

این حدیث، معارف زیادى را دربر دارد. معناى دوام طهارت تنها این نیست که انسان، همیشه با وضو باشد; وضوى دائم یکى از اقسام طهارت است; مثلا، کسى که اهل کار و کسب نیست، طاهر نیست. چون براى کسى که بخواهد خود و عایله خود را تامین کند کسب، واجب است و او هرگز آلودگى ترک کسب را نمى‏تواند با وضوى دایمى ترمیم کند. چون دائم الوضو بودن، کارى مستحب و ترک کسب، کارى حرام است و حرام را نمى‏شود با مستحب جبران کرد. اگر کسى دائم الطهاره باشد، اولا وظیفه‏هاى فقهى خود را مى‏شناسد و آنگاه به آنها عمل مى‏کند. کاسب طاهر، حلال مى‏خرد و حلال مى‏فروشد و احتکار، گران‏فروشى و کم فروشى نمى‏کند:

«ویل للمطففین الذین اذا اکتالوا على الناس یستوفون و اذا کالوهم او وزنوهم یخسرون‏» (7) .

قرآن کریم هشدار مى‏دهد که روزى وافر و فراوان، مصلحت همه نیست:

«و لو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فى الارض‏» (8) :

اگر وضع مالى گروه خاصى در جامعه، رو به «تکاثر» برود، فساد آنان دامنگیر عده‏اى مى‏شود. در جاى دیگر مى‏فرماید:

«ظهر الفساد فى البر و البحر بما کسبت ایدى الناس‏» (9)

یا مى‏فرماید:

«ان الانسان لیطغى ان راه استغنى‏» (10) :

انسان، طغیان مى‏کند و طغیانش بر اثر بى‏نیاز دیدن خود از خدا یا از خلق است. «تکاثر» زمینه‏اى براى طغیان است. پس مصلحت نیست که همگان با تکاثر به سر برند; ولى کوثر که مال حلال کافى، براى اداره یک زندگى متوسط آبرومندانه است‏با مواظبت‏بر طهارت، تحصیل مى‏شود.

راههاى تحصیل طهارت

قرآن کریم، ایمان و اعتقاد را طهارت مى‏داند و شرک را آلودگى معرفى مى‏کند:

«کذلک یجعل الله الرجس على الذین لا یؤمنون‏» (11)

و با خطاب به پیغمبر به همه دستور مى‏دهد که از رجس و آلودگى هجرت کنید:

«و الرجز فاهجر» (12)

هجرت از رجس، به طهارت معنوى، مهم است نه هجرت جغرافیایى. اگر کسى از جهل به علم و از کفر به ایمان، و از رذایل اخلاقى به فضایل اخلاقى هجرت کند، چنین سیر و سلوکى، هجرت کبرى و یا هجرت وسطى است.

براى پرهیز از آلودگى و حصول پاکى نیز چند راه وجود دارد. گاهى آلودگى، تبدیل به طهارت و گاهى محو مى‏شود.

گاهى جرم آلوده‏اى در پاى بوته گلى قرار مى‏گیرد و کم کم جذب و به طاهر تبدیل مى‏شود و به صورت گل معطرى در مى‏آید. همان جرم آلوده‏اى که شامه رهگذرى را مى‏آزرد آنگاه که به گل معطرى تبدیل شود عابر منزجر را وادار به استشمام مى‏کند.

خداى سبحان آلودگیها را از دو راه «محو» و «تبدیل‏» برطرف مى‏کند، درباره محو مى‏فرماید:

«ان الحسنات یذهبن السیئات‏» (13)

کارهاى خیر، بدیها را از بین مى‏برد; و درباره تبدیل مى‏فرماید:

«فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات‏» (14) .

خداوند، بدیهاى انسانى را که در مسیر مستقیم حرکت مى‏کند، به خوبى تبدیل مى‏کند. بنابراین، گاهى پاکها آلوده، وگاهى آلوده‏ها پاک مى‏شوند. اگر آلوده‏ها پاک شوند، به طبیعت اولى خود برمى‏گردند. از این رو آلودگیها و «روث‏» را «رجیع‏» (برگردانده) مى‏گویند.

مراتب دوام طهارت

نکته مهم آن است که روا نیست نیت‏شخص طاهر از طهارت، رسیدن به روزى فراوان باشد، چون او طهارت جان را وسیله رفاه تن قرار مى‏دهد. به عبارت دیگر اگر کسى سعى کند، گناه نکند و جانش را از آلودگى برهاند به این منظور که روزى مادى او زیاد بشود، او هدف والایى را وسیله چیزى پست قرار داده و درست مانند این است که به حکیم فرزانه‏اى دستور دهند اتاقى را رفت و روب کند. پس انسان باید بکوشد این طهارت را وسیله رزق مادى قرار ندهد.

نماز «استسقاء» نیز، همین گونه است: کسانى که گرفتار خشکسالى هستند، اگر نماز باران بخوانند، دعایشان مستجاب مى‏شود ولى آنان نباید نماز را براى باران بخوانند. گرچه چنین نمازى باطل نیست و هدفشان هم برآورده مى‏شود; ولى این، مرحله نازله اخلاق است. نماز استسقاء را معصومین (علیهم السلام) نیز مى‏خواندند; اما فرقى هست‏بین این که انسان، نماز بخواند براى این که باران بیاید و بین این که نماز مى‏خواند و مى‏داند که خدا به وعده‏اش وفا مى‏کند; ولى او به این قصد نماز نمى‏خواند و «چو گدایان به شرط مزد» عبادت نمى‏کند. گرچه مى‏داند که خدا پاسخ نمازگزاران را با بارش باران مى‏دهد که در این صورت، آنان خدا را شکر مى‏کنند و اگر باران نداد، شکر آمیخته با صبر دارند که این مرحله براى افراد عادى آسان نیست; اما براى سالکان کوى حق، یعنى کسانى که راه را مدتى طى کرده‏اند، آسان است.

مرحله بالاتر آن است که نه تنها انسان، نماز استسقا یا دوام طهارت را وسیله رزق مادى قرار ندهد بلکه وسیله بودن آن را نیز از یاد ببرد; چنین شخصى اصلا غافل از آن است که این نماز براى ریزش باران است.

1. نهج البلاغه، نامه 68.

2. سوره جاثیه، آیات 3-4.

3. سوره ذاریات، آیه 21.

4. سوره آل عمران، آیه 190.

5. سوره حدید، آیه 20.

6. بحار،ج 105،ص 16; «ففعل ذلک فوسع علیه الرزق‏»(مستدرک الوسائل،ج 1،ص 300).

7. سوره مطففین، آیات 1-3.

8. سوره شورى، آیه 27.

9. سوره روم، آیه 41.

10. سوره علق، آیه 6-7.

11. سوره انعام، آیه 125.

12. سوره مدثر، آیه 5.

13. سوره هود، آیه 114.

14. سوره فرقان، آیه 70.

 منبع :تفسیر موضوعی قرآن کریم آیه الله جوادی آملی

 

 


هیزم جهنم

ظالمان هیزم جهنمند!
و اما القاسطون فکانوا لجهنم حطبا» (1) :

 

هیچ عاقلى، حاضر نیست‏بسوزد و کسى که دست‏به تبهکارى مى‏زند خیال مى‏کند گناه، امرى اعتبارى است و امر اعتبارى با گذشت دوره اعتبار، از حوزه حقیقت، رخت‏بر مى‏بندد; غافل از این که گناه امرى حقیقى است و ریشه تکوینى دارد. چنان که ثواب، امرى حقیقى تکوینى است و اعتبار و قرارداد نیست که بر اثر تغییر زمان اعتبار و مکان قرار داد، عوض شود.

بهشت و جهنم اخلاقى

قرآن کریم، حقیقت اخلاق بد و خوب را به بهشت و جهنم ارجاع داده است، باطن اخلاق بد جهنم و حقیقت اخلاق خوب بهشت است. قرآن، بهشت و جهنم را مظاهر اسماى حسناى خداوندمى‏داند و خداى سبحان را غفار و قهار«ارحم‏الراحمین‏»و«اشد المعاقبین‏»معرفى مى‏کند; یعنى خدا هر حکمى که دارد، اسماى حسناى او دارد و هر حکمى که اسماى حسناى او دارد، مظاهر او دارد و هر حکمى که مظاهر او دارد آثار آن مظاهر دارد.

قرآن درباره ذات اقدس اله، مرحله به مرحله گاهى با پرده و گاهى بى‏پرده سخن مى‏گوید، گاهى از اصل هستى خدا و گاه از قرب او به نیایشگران:

«و اذا سالک عبادى عنى فانى قریب اجیب دعوة الداع‏» (2)

«نحن اقرب الیه منکم و لکن لا تبصرون‏» (3)

«و لقد خلقنا الانسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید» (4)

و گاهى بى‏پرده به عنوان «شاهد بازارى‏» مى‏فرماید:

«و اعلموا ان الله یحول بین المرء و قلبه‏» (5)

قلب انسان، همان حقیقت انسان است. بنابراین، معناى آیه شریفه این است که خدا میان انسان و حقیقت وى فاصله مى‏شود.

همان گونه که قرآن کریم درباره ذات اقدس اله، نخست از اصل هستى و آنگاه از نزدیکى او، سپس از نزدیکتر بودن او به محتضر از دیگران، سخن به میان مى‏آورد و بعد مى‏فرماید: من به انسان از رگ گردن او نزدیکترم و بین انسان و حقیقت وى فاصله مى‏شود; درباره بهشت و جهنم نیز گاهى از اصل وجود بهشت و جهنم سخن مى‏گوید که بسیارى از آیات قرآن کریم ناظر به این بخش است. و گاهى از مظاهر و قرب و تجلى و مانند آن بحث مى‏کند. چنانکه بسیارى از آیات توحیدى ناظر به اصل وجود مبدء و نیز راجع به مظاهر الهى است.

به طور فشرده مى‏توان بیان قرآن کریم را درباره دوزخ و بهشت، چنین دسته بندى کرد:

1 بهشت و جهنم موجود است.

2 نه تنها در قیامت، بلکه هم اکنون نیز موجودند.

3 نه تنها بهشت و جهنم هم اکنون موجودند، بلکه به انسان نزدیکند.

4 نه تنها نزدیکند، بلکه از چیزهاى دیگر به انسان نزدیکترند.

5 نه تنها به انسان از چیزهاى دیگر نزدیکترند بلکه از رگ گردن او نیز نزدیکترند.

6 حقیقت انسان را بهشت و جهنم تشکیل مى‏دهد و هم اکنون انسان در جهنم یا در بهشت‏به سر مى‏برد.

البته همه این مراحل حق است، اما بسیارى از مردم در مرحله اول به سر مى‏برند. برخى، گذشته از طى مرحله اول، به مرحله دوم مى‏رسند. چون توده مردم چنین فکر مى‏کنند که بهشت و جهنم در قیامت، یافت مى‏شود، در حالى‏که از بیان نورانى امام رضا (علیه السلام) کاملا برمى‏آید که:

«از ما نیست‏یعنى آن فضیلت‏برتر را ندارد کسى که بگوید بهشت و جهنم هم اکنون مخلوق نیست، بلکه بهشت و جهنم هم اکنون مخلوقند» (6) .

قرآن کریم درباره تک‏تک مراحل یاد شده گاهى به صورت «شاهد بازارى‏» و گاهى به صورت «پرده نشین‏» سخنى دارد; گاهى مى‏فرماید بهشت‏«اعدت للمتقین‏» (7) یا جهنم و آتش‏«اعدت للکافرین‏» (8) ;یعنى بهشت و جهنم نه تنها هم اکنون موجود است، بلکه هم اکنون آماده است. گاهى از این مرحله بى‏پرده‏تر مى‏گوید:«و ازلفت الجنة للمتقین‏» (9) هشت‏براى مردان پرهیزکار آماده است.

گاهى ظریفتر از این مى‏گوید:«ازلفت الجنة للمتقین غیر بعید» (10) نه تنها آماده شده و نزدیک است، بلکه تاکید کرده و چنین فرمود که بهشت گذشته از همه اوصاف قرب‏آمیز خود، داراى وصف دیگرى است که دور نیست و گاهى هم به عنوان شاهد بازارى مى‏فرماید:

«فاما ان کان من المقربین فروح و ریحان و جنة نعیم‏» (11)

خود مؤمن مقرب، روح و ریحان و بهشت نعیم است نه اینکه براى او روح و ریحان هست; چنانکه در مورد مؤمنان آمده:«هم درجات‏» (12) خود آنان درجات هستند، نه اینکه براى آنان درجاتى است.

امام صادق (علیه السلام) خطاب به اهل ولایت فرمود:

«شما اهل بهشتید، اکنون نیز در بهشت هستید. چون معتقد به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) هستید; پس، دعا کنید که از بهشت‏بیرون نروید» (13) .

مرحوم صدوق نقل مى‏کند که پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم به امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) فرمود:

«یا علی! انا مدینة الحکمة و هی الجنة و انت‏یا علی بابها» (14)

من شهر حکمتم و حکمت‏بهشت است و تو اى على، در این بهشتى.

پس «جنة الحکمة‏» و «جنة الولایة‏» اکنون نیز موجود است، و حیکم الهى و ولى‏الله هم اکنون در بهشتند.

درباره اهل جهنم نیز همین گونه مى‏فرماید:

«الذین یاکلون اموال الیتامى ظلما انما یاکلون فى بطونهم نارا و سیصلون سعیرا» (15)

مال یتیم خواران هم اکنون آتش مى‏خورند. در بخش دیگرى مى‏فرماید:

«ان جهنم لمحیطة بالکافرین‏» (16)

جهنم، محیط بر کفار است. این مشتق «محیطة‏» حقیقت در «متلبس بالفعل‏» است. بنابراین، جهنمى‏ها هم اکنون در جهنم هستند.

تعبیر لطیف قرآن کریم این است:

«فلیدع نادیه سندع الزبانیه‏» (17)

آن شخص تبهکار، اعضاى انجمن خود را بخواند، ما هم آتش را مى‏خوانیم. «زبانیه‏» آتش جهنم در حقیقت همان مجلس بزم و محفل میگسارى و نامحرم‏بینى، ندا کننده است، به طورى که نادیه امروز همان زبانیه فرداست! فردا ظهور مى‏کند نه آنکه حادث گردد.

بنابراین، همان گونه که توحید، بهشت و جهنم در چند بخش در قرآن کریم ارائه شده، اخلاق نیز چنین است. عبادات در سفیدرو کردن و روسفید شدن انسان سهم موثرى دارد; در این زمینه قرآن مى‏فرماید:

«یوم تبیض وجوه و تسود وجوه‏» (18)

برخى در قیامت روسفید و سفیدرو و عده‏اى دیگر روسیاه و سیاه‏رو هستند.

در روایتى از امام صادق (علیه‏السلام) آمده است که وقتى حضرت آدم (علیه السلام) به سراغ درخت ممنوع رفت و چیزى را خورد که نباید بخورد، در اثر آن، لکه سیاهى در صورتش پیدا شد، اما پس از چندین نماز، این لکه سیاه به تدریج زایل شد (19) .

ائمه (علیهم السلام) با این تشبیه معقول به محسوس به ما آموختند که خطیئه و گناه، مایه سیه‏رویى و روسیاهى در قیامت است و نماز سهم موثرى در تبدیل روسیاهى به روسفیدى دارد.

مهمترین عضو ظاهرى انسان صورت اوست، به همین جهت، انسان هنگامى‏که شرمنده مى‏شود، صورتش عرق مى‏کند و سرخ مى‏شود; نه دست و پاى او، ارتباط ویژه‏اى بین صورت و جان آدمى وجود دارد، حیا نیز در چشم ظهور خاصى دارد. در اسلام، دستور داده شده است که حتى صورت حیوان را نزنید! در قیامت، ممکن است همه بدن انسان تبه‏کار سیاه باشد ولى قرآن فقط از سیاهى صورت او خبر مى‏دهد. قرآن نمى‏فرماید: عده‏اى در قیامت، سیاه‏پوست محشور مى‏شوند، بلکه مى‏فرماید: سیاه روى محشور مى‏شوند. به این ترتیب مى‏بینیم ذات اقدس اله، مسائل اخلاقى را به این برمى‏گرداند که باطن اخلاق بد، جهنم است و حقیقت اخلاق خوب، بهشت است.

1. سوره جن، آیه 15.

2. سوره بقره، آیه 186.

3. سوره واقعه، آیه 85.

4. سوره ق، آیه 16.

5. سوره انفال، آیه 24.

6. بحار، ج 4، ص 3، ح 4.

7. سوره آل عمران، آیه 133.

8. سوره بقره، آیه 24.

9. سوره شعراء، آیه 90. «ازلفت‏» از «اعدت‏» رقیقتر است; چون اعداد و استعداد، گاه استعداد بعید و متوسط را نیز شامل مى‏شود، ولى «ازلاف‏» آمادگى نزدیک را مى‏گویند.

10. سوره ق، آیه 31.

11. سوره واقعه، 87 88.

12. سوره آل عمران، آیه 163.

13. «انتم فی الجنة فاسئلوا الله ان لا یخرجکم منها» (بحار، ج 65، ص 102، ح 11).

14. همان، ج 40، ص 201، ح 2.

15. سوره نساء، آیه 10.

16. سوره توبه، آیه 49.

17. سوره علق، آیات 17 18.

18. سوره آل عمران، آیه 106.

19. «لما اهبط الله آدم من الجنة ظهرت فیه شامة سوداء فی وجهه...»(علل الشرایع،ج 2،ص 34، ح 2).

مراحل اخلاق در قرآن . ایه الله جوادی آملی


حسادت

حسادت و پیامدهای آن

حضرت امام خمینی (ره) پنجمین حدیث از کتاب چهل حدیث خود را به بررسی ویژگی ها ، پیامدها و درمان علمی و عملی صفت حسادت اختصاص داده است.

ایشان باب سخن را در این مقوله با روایتی از امام صادق علیه السلام به نقل از رسول اکرم صلی الله علیه و آله می گشاید که : « خدای عزوجل به موسی بن عمران فرمود : ای پسر عمران ! بر مردم نسبت به آنچه از فضل خود به آنها داده ام حسادت نورز و چشمان خود را به سوی آن خیره مکن و نفس خود را به دنبال آن نفرست ؛ زیرا حسود نسبت به نعمت من خشمگین است. از قسمتهایی که بین بندگان خود پخش نموده ام روی گردان است و کسی که چنین باشد ، من از او نیستم و او هم از من نیست. »

حسادت و تفاوت آن باغبطه

حسادت ، حالتی است که حسود زوال و نیستی نعمتی را از غیر خود خواستار باشد ، چه این که این نعمت را خود دارا باشد و یا نباشد ، و یا اینکه خود خواستار آن نعمت باشد و یا نباشد.

همچنین چه بسا حسود ، زوال نعمتی موهوم را در محسود خواهان باشد. یعنی آنچه حسود خواستار زوال آن باشد در حقیقت نعمت نیست ، اما حسود به دلیل کوته اندیشی ، آن را نعمت می پندارد و زوال و نیستی آن را خواستار است.

"غبطه" حالتی است که شخص ، نعمتی را در غیر خود ملاحظه می کند و آن را برای خود نیز خواستار می شود ، بدون اینکه خواستار زوال آن نعمت در غیر خود باشد.

اسباب ایجاد حسادت

عوامل مختلفی در ایجاد حسادت مؤثرند که البته عامل اصلی به "خواری و شکستگی نفس" مربوط می شود ، و این حالت نقطه مقابل تکبر است ، زیرا متکبر خود را صاحب کمال می بیند ، و از این رهگذر حالت سرکشی در او ایجاد می گردد ، اما حسود طرف مقابل را کامل و صاحب کمال می پندارد ، در نتیجه احساس خواری و شکست کرده و هر گاه عوامل خارجی و خودسازی درونی مداخله نکند ، تداوم این حالت او را به ورطه سقوط سوق می دهد.

حسادت و برخی پیامدهای آن

حسد یک بیماری قلبی است که بیماریهای فراوان دیگری را به همراه دارد ، که هر یک به تنهایی برای هلاکت انسان کافی خواهد بود.

امام باقر علیه السلام فرمود :

" مرد با هر لغزشی ( عملی یا زبانی که در حال خشم از او سر می زند ) بیاید ، چه بسا مورد آمرزش خداوند قرار بگیرد اما حسد ایمان را می خورد ، همان طور که آتش ، هیزم را."

پیامدها و دستاوردهای حسد همگی با صفات باطنی و ظاهری که لازم است در مؤمن وجود داشته باشد بیگانه اند : مؤمن به خداوند متعال و آنچه در میان بندگانش تقسیم کرده خوش گمان است ، در حالی که حسود نسبت به این امر خشم می ورزد. مؤمن ، بدی دیگری را نمی خواهد ، اما حسود خلاف این حالت را داراست. بر مؤمن دوستی دنیا چیره نگردیده ، خوش برخورد و گشاده رو ، متواضع و فروتن است ، در حالی که شخص حسود خلاف این صفات را داراست. و از همه بدتر اینکه شخص حسود موجب خشم خدا می شود.

از امام صادق علیه السلام روایت شده است:

" کسی که از من روی گردان و به من خشمگین باشد ، نه من از او هستم و نه او از من است"

پیامد دیگری که بر حسادت مترتب است ، فشار قبر و تاریکی آن است. زیرا همانطور که حسادت ، صاحب خود را در دنیا در فشار و کدورت قرار می دهد ، در عالم برزخ و آخرت نیز این فشار و کدورت به صورت فشار و تاریکی قبر نمود پیدا می کند ، همان طور که وسعت و گشایش قبر تابع بزرگی ظرفیت انسان است.

و چه بسا حسادت ، صاحب خود را به گناهانی همچون غیبت ، تهمت و بدگویی بکشاند و از این راه نیز نیکی های او را به طرف مقابل منتقل کند.

راه درمان حسادت

علاوه بر علاج علمی حسادت از طریق اندیشیدن در پیامدهای آن ، با اعتقاد قلبی به عادلانه بودن نظام خلقت و غیره لازم است ، عملاً به درمان این بیماری پرداخت.

از جمله اقدامات عملی برای رفع این بیماری ، محبت است به کسی که به او حسادت می ورزی ، زیرا این کار خلاف میل نفسانی تو است. تو بر خلاف میل درونی بر او ترحم نما، او را بزرگ بشمار ، زبان به بیان نیکی های او بگشا و به نفس خود بگو که این بنده خداست ؛ شاید خداوند به او نظر لطف داشته و او را مشمول عنایت خود قرار داده است ، خصوصاً اگر طرف مورد حسادت از اهل علم باشد.

ای عزیز ، شیخ جلیل و عارف مرحوم شاه آبادی (ره) گفته است:

" تا قوای جوانی وجود دارد ، بهتر می توان در مقابل مفاسد اخلاقی قیام کرد. اجازه ندهید قوای جوانی از دست برود و آن وقت به فکر اصلاح درون برآیید ، زیرا اقدام به این کار در پیری یا غیر ممکن است و یا خیلی زحمت می طلبد. "منبع : http://www.Hamsafar.com/ 


تاثیر و تاثرها

 تاثیر و تاثرها
کسى که قلبش منزل فرشته‏ها بشود، بسیارى از معارف الهى را مى‏فهمد. بسیارى از بزرگان، شاگرد نماز بودند، یعنى براى حل هر مطلب مشکلى، وضوگرفته، به مسجد مى‏رفتند و با خلوص، دو رکعت نماز مى‏خواندند و از خدا حل آن مشکل را طلب مى‏کردند; چنانکه افراد متمرد وقتى بخواهند دست‏به شیطنت‏بزنند، در حال پلیدى دست مى‏زنند; مثلا اگر بخواهند مردى را فریب داده یا به دام شیطان بکشانند، در حال آلودگى و ترک نماز دو طرف، او را به دام مى‏کشند; یا اگر خواستند زنى را به دام بکشند، در حال ترک انجام فریضه الهى او را به دام مى‏کشند این سخن بلند را جناب ابوالحسن عامرى، که تقریبا بعد از فارابى و معاصر با مرحوم بوعلى (رحمه الله) بوده، ذکر کرده است.

آثار تاثیر و تاثرها
اگر دل ما براى دیگران نسوزد، لااقل باید براى خودمان بسوزد. این گونه از رذایل، سمى درونى و آتشى گدازنده است. انسانى که بیهوش است، نه درد سم را احساس مى‏کند و نه سوزش آتش را. انسانهاى عادى مادامى که در دنیا هستند، یا در حال خواب و یا مخمور اثر جوانى، پست، مقام یا ثروت هستند و به هر حال، سرگرمى دارند، این سرگرمیها نمى‏گذارد اثر سهمگین سم یا سوزش آتش احساس شود، اما وقتى بیدار شد، متوجه سم و آتشى مى‏شود که بسیار بى‏رحم است.
هیچ سمى به اندازه گناه و هیچ آتشى به اندازه جهنم، بى‏رحم نیست; زیرا سم و آتش دنیا رحمى نسبى دارد. آتش دنیا انسان را مى‏سوزاند; وقتى سوزاند تا آن حد که انسان احساس درد مى‏کند، درد مى‏کشد اما وقتى بى‏هوش شد، دیگر دردى احساس نمى‏کند; مانند کسى که در اتاق عمل، بى‏هوش است‏بدن او را قطعه قطعه مى‏کنند ولى دردى را احساس نمى‏کند; اما آتش قیامت و جهنم، آن‏قدر بى‏رحم است که دائما مى‏سوزاند و دائما هم انسان احساس سوزش مى‏کند و درد مى‏کشد. درخواست کسانى که در جهنم هستند این است که: «یا مالک لیقض علینا ربک‏» (1) اى مالک دوزخ! از خدا بخواه که جان ما را بگیرد! ولى آنان، نه حیات گوارا دارند و نه مى‏میرند تا راحت‏شوند: «ثم لا یموت فیها و لا یحیى‏» (2)
حضرت على (علیه السلام) در وصف آتش جهنم و «دار جحیم‏» مى‏فرماید:
«دار لیس فیها رحمة‏» (3) یعنى هیچ رحمى در جهنم نیست.
کسى که مطیع خالص شیطان شد، ممکن است دست‏به کارهاى غیر عادى بزند اما جهنم بى‏رحمى را هم به همراه دارد; ولى کسى که راه فرشته‏ها را پیمود، بهشت‏برین به انتظار و اشتیاق اوست. نعمتهاى معنوى یا بهشت‏به اندازه نعمتهاى مادى یا باغ دنیا کم اثر نیست.
آتش و سم دنیا رحمى نسبى دارند و در حقیقت، ناشى از ضعف آنهاست و بعد بى اثر مى‏شوند، نعمتهاى دنیا هم بى مهرى دارند که ناشى از ضعف آنهاست، مثلا کسانى که از منطقه سوزان، به منطقه‏اى معتدل و خوش آب و هوا سفر مى‏کنند، چند صباحى لذت مى‏برند اما وقتى زندگى عادى شد، دیگر لذتى احساس نمى‏کند. بیمار، وقتى درمان شده و از بیمارستان به منزل بیاید، چند صباحى از سلامتى لذت مى‏برد ولى با ادامه سلامتى دیگر از دوام آن لذت نمى‏برد، یعنى با آن که غرق نعمت است، احساس نشاط نمى‏کند، اصولا هر نعمتى در دنیا چنین است در مقابل، نعمتها و لذتهاى بهشت است که انسان دائما در آن متنعم و همواره در حال التذاذ است. از این جا معلوم مى‏شود کسانى که بدنشان در دنیا و قلبشان در بهشت است «دائم السرور» هستند، در نهج البلاغه آمده است که: مؤمنان صالح و علماى راستین، کسانى هستند که:
«قلوبهم فى الجنان و اجسادهم فی العمل‏» (4)

یعنى، بدنشان در دنیا مشغول کارهاى عادى و عبادى است ولى روحشان در بهشت است. آنان دائما از علم، لذت مى‏برند کسى هم که شاگرد و متعلم بوده، چیزى نمى‏دانست و با سعى و کوشش مطلبى را فهمید، لذت مى‏برد; ولى وقتى همین مطلب علمى که در بدو پیدایشش لذیذ و گوارا بود، براى او در مرحله بقا عادى شد، دیگر لذتى احساس نمى‏کند. علت آن است که گرچه علم، «دائم اللذة‏» است اما انسان دنیایى چون سرگرم مطالب دیگر هم هست از مطالب علمى خود دائما لذت نمى‏برد; ولى کسانى هستند که همیشه در حال التذاذند; آنهایى که همیشه به یاد حق هستند: «الذین هم فى صلاتهم دائمون‏» (5)
و چون همیشه لذت مى‏برند فراز و نشیب روزگار، آنها را نمى‏رنجاند; و اگر انسان به این حد نرسد، از اقبال مردم لذت مى‏برد و از ادبار آنان مى‏رنجد; مى‏گوید: این همه تحصیل کرده‏ایم و علمى آموخته‏ایم; اما کسى خریدار آن نیست!
براى این که وى علم را براى عرضه به دیگران آموخته نه براى کمال نفسانى. روزى هم که عالم شد در این فکر بود که علم فروشى کند و چون مى‏بیند دانش او خریدار ندارد نگران است; اما کسى که علم را براى «تقرب الى الله‏» بیاموزد خود علم، کمال است و اولین لحظه‏اى که او بدن را رها کند از این کمال، لذت مى‏برد; و با کم شدن اشتغالات دنیایى او یا برطرف شدن آن، لذت‏بخشى علم و کمالات دیگر شروع مى‏شود.
مگر نماز و روزه، لذیذ نیست؟ سایه همین نماز و روزه است که به صورت میوه‏هاى بهشت در مى‏آید که میوه‏هاى دنیا با آن، قابل قیاس نیست. کسى که دوستى داشته و به او دسترسى نداشته باشد، به تمثال وى دل مى‏بندد، در حالى که عکس او جز پاره‏اى کاغذ و مقدارى رنگ، چیز دیگرى نیست; اما چون نمونه صاحب عکس است از آن لذت مى‏برد. میوه‏هاى بهشت نیز عکس نماز و روزه است; در این صورت، خود نماز و روزه چقدر لذیذ است؟ همین که سرگرمى ما نسبت‏به عالم طبیعت کم شود، مى‏فهمیم در چه حالتیم. یا در روح و ریحانیم; بلکه خود روح و ریحانیم یا در دوزخى هستیم که: «ثم لا یموت فیها ولا یحیى‏» (6) : نه مرگ، انسان را مى‏رهاند و نه انسان، زنده و برخوردار از زندگى است!
پى‏نوشت‏ها:
1. سوره زخرف، آیه 77.
2. سوره اعلى، آیه 13.
3. نهج البلاغه، نامه 27.
4. همان، خطبه 192. 
5. سوره معارج، آیه 23.
 6. سوره اعلى، آیه 13.

منبع  :مبادى اخلاق در قرآن کریم  ؛ حضرت آیة الله جوادى آملى  ؛جلد دهم مرکز نشر اسراء


پیامد وسوسه شیطان

پیامد وسوسه شیطان
در مقابل صالحان، طالحانى هستند که شیطان از دور، آنان را وسوسه مى‏کند، قلبشان منزل او مى‏شود و بالاخره با دست و بدنشان هم تماسى برقرار کرده و مصافحه مى‏کند. قرآن حکیم، هر سه گروه را بیان کرده است:
آنها که از راه دور، تحت کنترل شیطان هستند و شیطان در قلبشان وسوسه کرده آنها را فریب مى‏دهد، در آیاتى از قبیل : «ان الشیاطین لیوحون الى اولیائهم‏» (1) بیان شده است. گاهى در ذهن انسان، مغالطه‏اى ترسیم مى‏شود و به طور ناخود آگاه به دام مغالطه مى‏افتد. البته ابتدا نمى‏فهمد که مغالطه مى‏کند، اما وقتى خوى مغالطه‏گرى براى او ملکه شد، عمدا مغالطه مى‏کند و در اثر آن، هنگام سخنرانى یا در نوشته‏ها، حقى را باطل و باطلى را حق نشان مى‏دهد. وقتى عده‏اى تحت ولایت‏شیطان قرار گرفته وساوس او را پذیرفتند و بر اساس آن عمل کردند، به تدریج قلبشان منزل شیطان شده مهماندار او مى‏گردند; این نکته در بخش دیگرى از آیات قرآن کریم آمده است: «هل انبئکم على من تنزل الشیاطین تنزل على کل افاک اثیم‏» (2) . بیگانگان مى‏پندارند آنچه را که رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم بیان کرده نعوذ بالله بر اثر وسوسه‏هاى شیطانى بوده و قلب او منزل شیطان است! همان حرفى که «سلمان رشدى‏» یا «عزیز نسین‏» پلید گفته‏اند، که حرف تازه‏اى نیست، در جاهلیت کهن نیز بوده. مشرکان بت پرست‏حجاز مى‏گفتند: این حرفها، آیات شیطانى است! و خدا مى‏فرماید: آیا من شما را با خبر کنم که شیطان بر چه کسى نازل مى‏شود و قلب چه گروهى، منزل اوست؟ قلب انسان دروغگو و دروغ پرداز، جایگاه نزول شیاطین است; اما کسى که هم در مسائل علمى امین و صادق الوعد است و هم در مسائل مالى و امور عملى، امین و صادق العهد، منزه از آن است که قلبش منزل شیطان باشد. پس مغالطه‏گران، گذشته از اینکه در آغاز با وساوس شیطانى حرکت مى‏کنند، بتدریج قلبشان منزل شیاطین مى‏شود.

یار شیطان
از این مرحله پایینتر، کسى است که نه تنها مهماندار شیطان، بلکه با وى «قرین‏» و یار است. در آیات دیگر به این نکته اشاره شده که:
«و من یعش عن ذکر الرحمن نقیض له شیطانا فهو له قرین‏»
(3)
اگر کسى «تعاشى‏» کند و خود را عمدا به کورى بزند و آیات فراوان الهى را نبیند، «قرین‏» بدى به نام شیطان براى او مقرر مى‏شود و در نتیجه نه تنها در امور علمى، بلکه همیشه گرفتار مغالطه است و هر چه شما بخواهید او را تفهیم کنید نمى‏فهمد و نه تنها در امور عملى گرفتار رذایل است و اگر بخواهید با پند و اندرز، رذایل او را به فضایل تبدیل کنید نمى‏توانید، بلکه در کارهاى روزانه، حرکتها، قیام و قعودهاى او نیز شیطان نفوذ دارد. درباره این گروه، حضرت على (علیه السلام) در اوایل نهج‏البلاغه مى‏فرماید: «فنظر باعینهم و نطق بالسنتهم‏» (4) یعنى گوینده، شیطان است اما با زبان آنان سخن مى‏گوید; بیننده، شیطان است اما با چشم آنان مى‏بیند.
پس در این قسم دوم، انسانها دو دسته‏اند; به این معنى که در هر سه مرحله عده‏اى، از فرشته‏ها و عده‏اى، از شیاطین کمک مى‏گیرند; اما باید توجه داشت که هر دو گروه باید خالص باشند. آنها که از فرشته در مراحل سه‏گانه مدد مى‏گیرند، در مسائل عبادى، بنده خالص حق هستند و جز خدا به چیزى نمى‏اندیشند و آنها هم که در مراحل سه‏گانه تحت ولایت‏شیطانند جز شیطنت‏به چیزى نمى‏اندیشند; نه اینکه گاهى آدم خوب و گاهى آدم بدى هستند یا گاهى کار خوب و گاهى کار بد مى‏کنند، از قبیل: «خلطوا عملا صالحا و اخر سیئا»
(5)
بلکه چون فرشتگان افراد خالص را مى‏پذیرند و بر آنها نازل مى‏شوند و قلب آنها را منزل خود قرار مى‏دهند و شیاطین هم افراد خالص رامى‏پذیرند. قلب کسى که در کفر یا نفاق، که همان کفر قلبى است، ممحض شده منزل شیطان است. از این رو کسانى که فقط کارهاى شیطنت آمیزى مى‏کنند، سحر و شعبده‏اى دارند و «النفاثات فى العقد» (6) هستند، بد محض‏اند. گرچه بد محض به معناى فلسفى آن در هیچ جاى عالم نیست، منظور از بد، بد مقایسه‏اى است. حتى مار، عقرب، جهنم و شیطان، بد مقایسه‏اى هستند نه بد محض و گرنه همان گونه که موجودات دیگر از زندگى خود و فرشته‏ها از هدایت لذت مى‏برند، شیاطین نیز از زندگى خود یا از اغواى دیگران لذت مى‏برند
.... منبع :مراحل اخلاق در قرآن  آیه الله جوادی آملی

1. سوره انعام، آیه 121.
2. سوره شعراء، آیات 221 222.
3. سوره زخرف، آیه 36.
4. نهج البلاغه، خطبه 7.
5. سوره توبه، آیه 102.
6. سوره فلق، آیه 4.


بهائیه پس از بهاءالله

بهائیه پس از بهاءالله
پس از مرگ میرزا حسینعلی، پسر ارشد او عباس افندی (1260-1340 هـ.ق) ملقب به عبد البهاء جانشین وی گردید.

البته میان او و برادرش محمد علی بر سر جانشینی پدر مناقشاتی رخ داد که منشاء آن صدور «لوح عهدی» از سوی میرزا حسینعلی بود که در آن جانشین خود را عباس‍ افندی و بعد از او محمد علی افندی معین کرده بود. در ابتدای کار اکثر بهائیان از محمد علی پیروی کردند، اما در نهایت عباس افندی غالب شد.

عبد البهاء ادعایی جز پیروی از پدر و نشر تعالیم او نداشت و به منظور جلب رضایت مقامات عثمانی، رسما و با التزام تمام در مراسم دینی از جمله نماز جمعه شرکت می کرد و به بهائیان نیز سفارش کرده بود که در آن دیار به کلی از سخن گفتن درباره آیین جدید بپرهیزند.

در اواخر جنگ جهانی اول، در شرایطی که عثمانیها درگیر جنگ با انگلیسیها بودند و آرتور جیمز بالفور، وزیر خارجه انگلیس در صفر 1336/ نوامبر 1917 اعلامیه مشهور خود مبنی بر تشکیل وطن ملی یهود در فلسطین را صادر کرده بود، مسائلی روی داد که جمال پاشا، فرمانده کل قوای عثمانی، عزم قطعی بر اعدام عبدالبهاء و هدم مراکز بهائی در عکا و حیفا گرفت. برخی مورخان منشاء این تصمیم را روابط پنهان عبدالبهاء با قشون انگلیس که تازه در فلسطین مستقر شده بود، می دانند.

لرد بالفور بلافاصله به سالار سپاه انگلیس در فلسطین دستور داد تا با تمام قوا در حفظ عبد البهاء و بهائیان بکوشد. پس از تسلط سپاه انگلیس بر حیفا، عبد البهاء برای امپراتور انگلیس - ژرژ پنجم - دعا کرد و از اینکه سراپرده عدل در سراسر سرزمین فلسطین گسترده شده به درگاه خدا شکر گزارد.پس از استقرار انگلیسی ها در فلسطین، عبد البهاء در سال 1340 هـ.ق درگذشت و در حیفا به خاک سپرده شد. در مراسم خاکسپاری او نمایندگانی از دولت انگلیس حضور داشتند و چرچیل، وزیر مستعمرات بریتانیا، با ارسال پیامی مراتب تسلیت پادشاه انگلیس را به جامعه بهائی ابلاغ کرد.

از مهمترین رویدادهای زندگی عبدالبهاء، سفر او به اروپا و امریکا بود. این سفر نقطه عطفی در ماهیت آیین بهایی محسوب می گردد. پیش از این مرحله، آیین بهایی بیشتر به عنوان یک انشعاب از اسلام یا تشیع و یا شاخه ای از متصوفه شناخته می شد و رهبران بهائیه برای اثبات حقانیت خود از قرآن و حدیث به جستجوی دلیل می پرداختند و این دلایل را برای حقانیت خویش به مسلمانان و بویژه شیعیان ارائه می کردند. مهمترین متن احکام آنان نیز از حیث صورت با متون فقهی اسلامی تشابه داشت. اما فاصله گرفتن رهبران بهائی از ایران و مهاجرات به استانبول و بغداد و فلسطین و در نهایت ارتباط با غرب، عملا سمت و سوی این آیین را تغییر داد و آن را از صورت آشنای دینهای شناخته شده، بویژه اسلام دور کرد.

عبد البهاء در سفرهای خود تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا تحت عناوین روشنگری و مدرنیسم و اومانیسم متداول بود، آشتی داد. البته باید توجه داشت که خود بهاء الله نیز در مدت اقامتش‍ در بغداد با برخی از غربزده های عصر قاچار مثل میرزا ملکم خان که به بغداد رفته بودند، آشنا شد.

همچنین در مدت اقامتش در استانبول با میرزا فتحعلی آخوند زاده که سفری به آن دیار کرده بود آشنا گردید. افکار این روشنفکران غربزده در تحولات فکری میرزا حسینعلی بی تأثیر نبود. نمونه ای از متأثر شدن عبد البهاء از فرهنگ غربی مسأله وحدت زبان و خط بود که یکی از تعالیم دوازده گانه او بود. این تعلیم برگرفته از پیشنهاد زبان اختراعی اسپرانتو است که در اوایل قرن بیستم طرفدارانی یافته بود، ولی بزودی غیر عملی بودن آن آشکار شد و در بوته فراموشی افتاد.موارد دیگر تعالیم دوازده گانه عبارت است از: ترک تقلید (تحری حقیقت)، تطابق دین با علم و عقل، وحدت اساس ادیان، بیت العدل، وحدت عالم انسانی، ترک تعصبات، الفت و محبت میان افراد بشر، تعدیل معیشت عمومی، تساوی حقوق زنان و مردان، تعلیم و تربیت اجباری، صلح عمومی و تحریم جنگ. عبد البهاء این تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد می کرد و معتقد بود پیش از او چنین تعالیمی وجود نداشت.

پس از عبد البهاء شوقی افندی ملقب به شوقی ربانی فرزند ارشد دختر عبد البهاء، بنا به وصیت عبد البهاء جانشین وی گردید. این جانشینی نیز با منازعات همراه بود، زیرا بر طبق وصیت بهاء الله پس از عبد البهاء باید برادرش محمد علی افندی به ریاست بهائیه می رسید. اما عبد البهاء او را کنار زد و شوقی افندی را به جانشینی او نصب کرد و مقرر نمود که ریاست بهائیان پس از شوقی در فرزندان ذکور او ادامه یابد.

برخی از بهائیان ریاست شوقی را نپذیرفتند و شوقی به رسم معهود اسلاف خود به بدگویی و ناسزا نسبت به مخالفان پرداخت. شوقی بر خلاف نیای خود تحصیلات رسمی داشت و در دانشگاه آمریکایی بیروت و سپس در آکسفورد تحصیل کرده بود.

نقش اساسی او در تاریخ بهائیه، توسعه تشکیلات اداری و جهانی این آیین بود و این فرایند بویژه در دهه شصت میلادی در اروپا و امریکا سرعت بیشتری گرفت و ساختمان معبدهای قاره ای بهائی موسوم به مشرق الاذکار به اتمام رسید. تشکیلات بهائیان که شوقی افندی به آن «نظم اداری امر الله» نام داد، زیر نظر مرکز اداری و روحانی بهائیان واقع در شهر حیفا در کشور اسرائیل که به «بیت العدل اعظم الهی» موسوم است، اداره می گردد.

در زمان حیات، شوقی از تأسیس این دولت حمایت کرد و مراتب دوستی بهائیان را نسبت به کشور اسرائیل به رئیس جمهور اسرائیل ابلاغ کرد.

بنابر تصریح عبد البهاء پس از وی بیست و چهار تن از فرزندان ذکورش، نسل بعد از نسل با لقب ولی امرالله باید رهبری بهاییان را بر عهده می گرفتند و هر یک باید جانشین خود را تعیین می کرد. اما شوقی افندی عقیم بود و طبعا پس از وفاتش دوران دیگری از دو دستگی و انشعاب و سرگشتگی در میان بهائیان ظاهر شد.

سرانجام همسر شوقی افندی، «روحیه ماکسول» و تعدادی از گروه 27 نفری منتخب شوقی ملقب به «ایادیان امرالله» اکثریت بهائیان را به خود جلب و مخالفان خویش را طرد و بیت العدل را در 1963 تأسیس کردند. گروه ایادیان امرالله با کمک افراد منتخب بیت العدل که به «مشاورین قاره ای» معروف اند رهبری اکثر بهائیان را بر عهده دارند.به موازات رهبری روحیه ماکسول، چارلز میس ریمی نیز ادعای جانشینی شوقی افندی را کرد و گروه «بهائیان ارتدکس» را پدید آورد که امروزه در آمریکا، هندوستان و استرالیا و چند کشور دیگر پراکنده اند....منبع :وبلاگ\جوانی وشیطان

عده ای دیگر از بهائیان به رهبری جوانی از بهائیان خراسان، به نام جمشید معانی که خود را «سماء الله» می خواند، گروه دیگری از بهائیان را تشکیل دادند که در اندونزی، هند، پاکستان و آمریکا پراکنده اند. بر طبق آمارهای بهائیان جمعیت آنان در سالپنج میلیون نفر منبع :وبلاگ\جوانی وشیطان.


آیینها و باورهای بهائیان

آیینها و باورهای بهائیان
نوشته های سید علی محمد باب، میرزا حسینعلی بهاء الله و عبد البهاء، تا حدی نیز شوقی افندی ربانی، از نظر بهائیان مقدس است، اما کتب باب عموما در دسترس بهائیان قرار نمی گیرد و دو کتاب اقدس و ایفان میرزا حسینعلی نوری در نزد آنان از اهمیت خاصی برخوردار است.

تقویم شمسی بهائی از نوروز آغاز گشته به نوزده ماه، در هر ماه به نوزده روز تقسیم می شود و چهار روز (در سالهای کبیسه پنج روز) باقیمانده ایام شکرگزاری و جشن تعیین شده است. بهائیان موظف به نماز روزانه و روزه به مدت نوزده روز در آخرین ماه سال و زیارت یکی از اماکن مقدسه ایشان، شامل منزل سید علی محمد باب در شیراز و منزل میرزا حسینعلی نوری در بغدادند.

بهائیان همچنین به حضور در ضیافات موظف اند که هر نوزده روز یک بار تشکیل می گردد. در آیین بهایی نوشیدن مشروبات الکلی و مواد مضر به سلامت منع شده و رضایت والدین عروس و داماد در ازدواج ضروری شمرده شده است.

آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید علی محمد باب با توجه به احادیث قطعی پذیزفته نبود. ویژگیهای مهدی در احادیث اسلامی به گونه ای تبیین شده که راه هرگونه ادعای بیجا را بسته است.

در احادیث ادعای بابیت امام غایت به شدت محکوم شده است. ادعای دین جدید توسط باب و بهاء الله با اعتقاد به خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله که توسط همه مسلمانان پذیرفته شده است، سازگار نبود. از این رو علی رغم تبلیغات گسترده، بهائیان در میان مسلمانان و شیعیان جایگاهی نیافتند.

تاریخ پر حادثه رهبران بهائی، نادرست درآمدن پیشگویی های آنان و منازعات دور از ادب از یکسو و حمایتهای دولتهای استعماری در مواضع مختلف از سران بهایی و بویژه همراهی آنان با دولت اسرائیل از سوی دیگر، زمینه فعالیت در کشورهای اسلامی، خصوصا ایران را از بهائیان گرفت.

مؤلفان بسیاری در نقد این آیین کتاب نوشتند. علمای حوزه های علمیه شیعه و دانشگاه الازهر و مفتیان بلاد اسلامی جدا بودن این فرقه از امت اسلامی را اعلام داشتند و آنان را مخالفان ضروریات اسلام معرفی کردند. بازگشت برخی مقامات و مبلغان بهائی از این آیین و افشای مسائل درونی این فرقه نیز عامل مهم فاصله گرفتن مسمانان از این آیین بوده است.  منبع :وبلاگ\جوانی وشیطان.


بهائیت

تاریخچه فرقه ضاله بهائیت

آیین بهایی از ابتدای پیدایش در میان مسلمانان به عنوان یک انحراف اعتقادی (فرقه ضاله) شناخته شد. ادعای بابیت و سپس قائمیت و مهدویت توسط سید علی محمد باب با توجه به احادیث قطعی پذیزفته نبود.
فرقه بهائیه منشعب از فرقه بابیه است. بنیان گذار آیین بهائیت، میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله است و این آیین نیز نام خود را از همین لقب برگرفته است.

پدرش از منشیان عهد محمد شاه قاجار و مورد توجه قائم مقام فراهانی بود و بعد از قتل قائم مقام از مناصب خود برکنار شد و به شهر نور رفت. میرزا حسینعلی در 1233 در تهران به دنیا آمد و آموزشهای مقدماتی ادب فارسی و عربی را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند.

پس از ادعای بابیت توسط سید علی محمد شیرازی در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از فعال ترین افراد بابی شد و به ترویج بابیگری، بویژه در نور و مازندارن پرداخت. برخی از برادرانش از جمله برادر کوچکترش میرزا یحیی معروف به «صبح ازل» نیز بر اثر تبلیغ او به این مرام پیوستند.

پس از اعدام علی محمد باب به دستور امیر کبیر، میرزا یحیی ادعای جانشینی باب را کرد. ظاهرا یحیی نامه هایی برای علی محمد باب نوشت و فعالیتهای پیروان باب را توضیح داد. علی محمد باب در پاسخ به این نامه ها وصیت نامه ای برای یحیی فرستاد و او را وصی و جانشین خود اعلام کرد.

برخی گفته اند این نامه ها توسط میرزا حسینعلی و به امضای میرزا یحیی بوده است و حسینعلی این کار و نیز معرفی یحیی به عنوان جانشینی باب را برای محفوظ ماندن خود از تعرض مردم انجام داده است و علی محمد در پاسخ به نامه ها میرزا یحیی را وصی خود ندانسته بلکه به او توصیه کرده که در سایه برادر بزرگتر خویش حسینعلی قرار گیرد. در هر حال، پس از باب عموم بابیه به جانشینی میرزا یحیی معروف به صبح ازل معتقد شدند و چون در آن زمان یحیی بیش از نوزده سال نداشت، میرزا حسینعلی زمام کارها را در دست گرفت.

امیر کبیر برای فرونشاندن فتنه بابیان از میرزا حسینعلی خواست تا ایران را به قصد کربلا ترک کند و او در شعبان 1267 به کربلا رفت؛ اما چند ماه بعد، پس از برکناری و قتل امیرکبیر در ربیع الاول 1268 و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری، به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت.

در همین سال تیراندازی بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیری و اعدام بابیها انجامید و چون شواهدی برای نقش حسینعلی در طراحی این سوء قصد وجود داشت، او را دستگیر کردند. حسینعلی به سفارت روس ‍ پناه برد و شخص سفیر از او حمایت کرد. سرانجام با توافق دولت ایران و سفیر روس، میرزا حسینعلی به بغداد منتقل شد و بدین ترتیب بهاء الله با حمایت دولت روس از مرگ نجات یافت.

او پس از رسیدن به بغداد نامه ای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت روس برای این حمایت قدردانی کرد. در بغداد کنسول دولت انگلستان و نیز نماینده دولت فرانسه با بهاء الله ملاقات کردند و حمایت دولتهای خویش را به او ابلاغ کردند و حتی تابعیت انگلستان و فرانسه را نیز پیشنهاد نمودند. والی بغداد نیز با حسینعلی با احترام رفتار کرد و حتی برای ایشان مقرری نیز تعیین شد.

میرزا یحیی که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب می دانستند، با لباس درویشی مخفیانه به بغداد رفت و چهار ماه زودتر از بهاء الله به بغداد رسید. در این هنگام بغداد و کربلا نجف مرکز اصلی فعالیتهای بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده می شد. در این زمان برخی از بابیان ادعای مقام «من یظهر اللهی» را ساز کردند.

می دانیم که علی محمد باب به ظهور فرد دیگری پس از خود بشارت داده بود و او را «من یظهر الله» نامیده بود و از بابیان خواسته بود به او ایمان بیاورند. البته از تعبیرات وی برمی آید که زمان تقریبی ظهور فرد بعدی را دو هزار سال بعد می دانسته است، بویژه آنکه ظهور آن موعود را به منزله فسخ کتاب بیان خویش ‍می دانسته است. اما شماری از سران بابیه به این موضوع اهمیت ندادند و خود را «من یظهره الله» یا «موعود بیان» دانستند.

گفته شده که فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند که بیشتر این مدعیان با طراحی حسینعلی و همکاری یحیی یا کشته شدند یا از ادعای خود دست برداشتند.آدمکشی هایی که در میان بابیان رواج داشت و همچنین دزدیدن اموال زائران اماکن مقدسه در عراق و نیز منازعات میان بابیان و مسلمانان باعث شکایت مردم عراق و بویژه زائران ایرانی گردید و دولت ایران از دولت عثمانی خواست تا بابیها را از بغداد و عراق اخراج کند. بدین ترتیب در اوایل سال 1280 ق . فرقه بابیه از بغداد به استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه منتقل شدند در این زمان میرزا حسینعلی مقام «من یظهر اللهی» را برای خود ادعا کرد و از همین جا نزاع اصلی و جدایی و افتراق در میان بابیان آغاز شد.

بابیهایی که ادعای او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزا یحیی صبح ازل باقی ماندند، ازلی نام گرفتند و پذیرندگان ادعای میرزا حسینعلی بهاءالله، بهائی خوانده شدند. میرزا حسینعلی با ارسال نوشته های خود به اطراف و اکناف رسما بابیان را به پذیرش آیین جدید فرا خواند و دیری نگذشت که بیشتر آنان به آیین جدید ایمان آوردند.منازعات ازلیه و بهائیه در ادرنه شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و کشتار رواج یافت و هر یک از دو طرف بسیاری از اسرار یکدیگر را باز گفتند. بهاء الله در کتابی به نام بدیع، وصایت و جانشینی صبح ازل را انکار کرد و به افشاگری اعمال و رفتار او و ناسزاگویی به او و پیروانش پرداخت. در برابر، عزیه خواهر آن دو در کتاب تنبیه النائمین کارهای بهاء الله را افشا کرد و یک بار نیز او را به مباهله فرا خواند. نقل شده است که در این میان صبح ازل برادرش بهاء الله را مسموم کرد و بر اثر همین مسمومیت بهاء الله تا پایان عمر به رعشه دست مبتلا بود.

سرانجام حکومت عثمانی برای پایان دادن به این درگیریها، بهاء الله و پیروانش را به عکا در فلسطین و صبح ازل را به قبرس تبعید کرد، اما دشمنی میان دو گروه ادامه یافت. بهاء الله مدت نه سال در قلعه ای در عکا تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگی در 1308 قمری در شهر حیفا از دنیا رفت.میرزا حسینعلی پس از اعلام «من یظهره اللهی» خویش، به فرستادن نامه (الواح) برای سلاطین و رهبران دینی و سیاسی جهان اقدام کرد و ادعاهای گوناگون خود را مطرح ساخت. بارزترین مقام ادعایی او ربوبیت و الوهیت بود. او خود را خدای خدایان، آفریدگار جهان، کسی که «لم یلد و لم یولد» است، خدای تنهای زندانی، معبود حقیقی، رب ما یری و ما لا یری نامید. پیروانش نیز پس از مرگ او همین ادعاها را درباره اش ‍ ترویج کردند و در نتیجه پیروانش نیز خدایی او را باور کردند و قبر او را قبله خویش گرفتند.گذشته از ادعای ربوبیت، او شریعت جدید آورد و کتاب اقدس را نگاشت که بهائیان آن را «ناسخ جمیع صحائف» و مرجع تمام احکام و اوامر و نواهی می شمارند. بابیهایی که از قبول ادعای او امتناع کردند، یکی از انتقاداتشان همین شریعت آوری او بود، از این رو که به اعتقاد آنان، نسخ کتاب بیان نمی توانست در فاصله بسیار کوتاهی روی دهد. بویژه آنکه احکام بیان و اقدس هیچ مشابهتی با یکدیگر ندارند؛ اساس بابیت، از بین بردن همه کتابهای غیر بابی و قتل عام مخالفان بود، در حالی که اساس ‍ بهائیت، «راءفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جمیع ملل» بود. با این حال میرزا حسینعلی در برخی جاها منکر نسخ بیان شد.

مهم ترین برهان او بر حقانیت ادعایش، مانند سید باب، سرعت نگارش و زیبایی خط بود. نقل شده که در هر شبانه روز یک جلد کتاب می نوشت. بسیاری از این نوشته ها بعدها به دستور میرزا حسینعلی نابود شد. نوشته های باقیمانده او نیز مملو از اغلاط املایی، انشایی، نحوی و غیر آن بود. مهمترین کتاب بهاء الله «ایقان» بود که در اثبات قائمیت سید علی محمد باب در آخرین سالهای اقامت در بغداد نگاشت....
اغلاط فراوان و نیز اظهار خضوع بهاءالله نسبت به برادرش صبح ازل در این کتاب سبب شد که از همان سالهای پایانی زندگی میرزا حسینعلی پیوسته در معرض تصحیح و تجدید نظر قرار گیرد....       منبع :وبلاگ\جوانی وشیطان.


 

اغلاط فراوان و نیز اظهار خضوع بهاءالله نسبت به برادرش صبح ازل در این کتاب سبب شد که از همان سالهای پایانی زندگی میرزا حسینعلی پیوسته در معرض تصحیح و تجدید نظر قرار گیرد.                               این مطلب  ادامه دارد    منبع :وبلاگ\جوانی وشیطان.htm


سماع؛ عبادت یا رقص

سماع؛ عبادت یا رقص

... حال که این مدعیان در عقل را تعطیل و فرمان فرمانبرداری کامل از مراد را صادر کردند، خود باید راهی را نیز نشان دهند. آنان عبادتی را به نام سماع اختراع کردند که در گذر تاریخ همواره اعتراض متشرعان را به دنبال داشته است. گروهی از صوفیان که سماع را پذیرفته اند،

در توجیه آن می گویند:

سماع رقص نیست؛ بلکه حالتی است که انسان از هستی خویش می گذرد و سر و پا گم کرده و بی هوش و محو می شود. سالک وقتی در سماع دست به هوا می افشاند، به زبان رمز هرچه را برای او تعلقات خودی محسوب می شود به دور انداخته و از خود جدا می سازد و چون پای بر زمین می کوبد خودی خود را زیر لگد خرد می کند و هرچه جسم در طی این حرکات بیش تر خسته می شود، روح بیش تر خود را آماده عروج می یابد.(1)

سماع بنا بر این تفسیر وسیله ای برای عروج روح است. چنین نگاهی به سماع با منطق دینی سازگار نیست؛ اگر سماع چنین کارکردی دارد، چرا خدا از آن یاد نکرده و به پیامبرش تعلیم نداده است؟ بنابر این تفسیر، سماع کارکرد نماز را دارد. درباره نماز روایات فراوانی داریم؛ اما در مورد سماع حتی یک روایت هم در دست نیست.

صدرالمتالهین در تحلیل سماع می فرماید: نقل مجالس این گروه اشعار است، شعرهایی در توصیف زیبایی معشوقان و دلربایی محبوبان و لذت وصال و درد فراق آنان، در صورتی که بیش تر حضار این مجالس، سفلگانی از عوام الناسند با قلب هایی آکنده از شهوات و درون هایی از لذت گیری و توجه به صورت های زیبا جدانشندنی. به همین سبب، خواندن اشعاری چنین با آهنگ های مخصوص جز بر انگیختن آن شهوت های پنهان و بیماری های مزمن که در درون آنان ریشه دوانیده است کاری نمی کند...

در آن عامی بیچاره که نفسی مریض و همتی ناقص دارد، آتش های شهوات از زیر خاکستر بیرون آمده و شعله می کشد. در این جا است که اینان به وجد آیند و این را محبتی الاهی و عبادتی دینی انگارند.(2) و چه بسا برخی از هیات های عزاداری نیز در روزگار خودمان چنین باشد.

ترک امر به معروف و نهی از منکر هم از اصولی است که باید فرد به آن پایبند باشد. مدعیانی بوده اند که مریدان خود را از انجام این واجب الاهی باز می داشتند و با تفاسیر وحدت وجودی که از جهان ارائه می کردند، عمل به این تکلیف را بی معنا می دانستند. علاوه بر آن، تفسیر نادرست از مساله قضا و قدر الاهی می تواند عامل این امر باشد. عبدالقادر گیلانی می گوید:

ابلیس را در خواب دیدم و خواستم او را بکشم. گفت مرا به چه روی می کشی؟ گناه من چه بود اگر قضای نیک رفته بود؟ من آن را نمی توانستم بد کنم و اگر بد رفته بود هم نمی توانستم آن را بگردانم.

در قطعه ای منسوب به سنایی هم از قول ابلیس نقل است که تمام محرومیت خویس را ناشی از تقدیر خدا می خواند و از قضای سابق.(3)

بی اعتنایی به چنین واجب بزرگ الهی آثار ناگواری داشته است. شاید سرآغاز تاریخی این انحراف قرن هفتم هجری باشد. از قرن هفتم تصور خاصی از عرفان در میان عده ای پدیدار گشت.

این گروه فرد را بر جمع برتری داده و او را از جمع جدا می کردند و به خود مشغول می داشتند. به او سفارش می کردند که به اطراف خویش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از اندیشه درباره خدا از دست می دهد. این گروه فرد را بر جمع برتری داده و او را از جمع جدا می کردند و به خود مشغول می داشتند. به او سفارش می کردند که به اطراف خویش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از اندیشه درباره خدا از دست می دهد. این گروه با برداشت افراطی از آیات مذمت دنیا و نیز آیاتی که در تشویق به زهد و تقواست، بخش عمده ای از فقه را که دانش اجتماعی زیستن اسلام است، بی اعتبار ساختند.

بریدن از خلق خدا، گریز از مسوولیت های اجتماعی، فاصله گرفتن از قدرت سیاسی جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کم ترین آموزه هایی بود که این طیف بر آن پای می فشردند. این جریان بستر را برای پدید آمدن تصوف خانقاهی فراهم ساخت. (4)

 در مواردی نیز گزارش های تاریخی، از پاره ای پیوندها میان اینان با پادشاهان جور حکایت می کند. نقل شده است که سلطان محمود غزنوی از غزنین برای دیدار شیخ ابولحسن خرقانی به خرقان می رود و شیخ در آن جا سلطان را اولی الامر می خواند.(5) چه چیزی سلطان را به طی این طریق وامی دارد و شیخ بر اساس کدامین مستند، سلطانی ظالم چون محمد غزنوی را اولی الامر می داند؟ بی گمان نمی توان مستندی شرعی یافت.

ترک جهاد نیز که در میان برخی مدعیان دیده می شود، برخاسته از همین روحیه است. و توجه به همین مطلب می تواند ما را در تحلیل بسیاری از رفتارها یاری رساند.

سر این قصه دراز است هنوز ...

 

پی نوشت‌ها:

1- پله پله تا ملاقات خدا، ص 181

2- عرفان و عارف نمایان، ص 57

3- پرسش ها و پاسخ های دانشجویی، ص 260

4- تذکره الاولیا، ج1، ص 90

5- منشور روحانیت (پیام امام به حوزه ها)

 

منبع:

محمد رضا فلاح، نشریه فرهنگ پویا، شماره 6