سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جلوه معشوق

ادامه تاویل 1

5) تأویل به معنای رأی باطل و مطابق میل خود

آیة «فأمّا الذین فی قلوبهم زَیْغ فیتّبعونَ ماتشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تأویله» [آل عمران: 7] همان است که محور اصلی جنگهای حضرت علی(ع) بوده است. روایتی از رسول اکرم(ص) نقل شده که فرمودند: «من بر سر تنزیل قرآن با مشرکین جنگیدم و علی بر سر تأویل قرآن با منافقان خواهد جنگید».

عن السکونی عن جعفر عن أبیه عن جدّه عن ابیه قال: «قال رسول الله(ص) ان فیکم من یقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله، و هو علیٌ بن ابی طالب[عیاشی 1380 ج 1: 15].

6) تأویل‌ به‌ معنای‌ باطن‌

در تفسیر عیاشی‌ از فضیل ‌بن‌ یسار روایت‌ شده‌:

قال‌: «سألت‌ اباجعفر(ع) عن‌ هذه‌ الروایه‌: ما فی‌ القرآن‌ آیة‌ إلاّ و لها ظهر و بطن‌، و ما فیه‌ حرف‌ الاّوله‌ حدّ و لکلّ حدّ مطلع‌، ما یعنی‌ بقوله‌: ظهر و بطن‌؟ قال‌: ظهره‌ تنزیله‌ و بطنه‌ تأویله‌، منه‌ ما مضی‌ و منه‌ ما لم‌ یکن‌ بعد، یجری‌ کما یجری‌ الشمس‌ و القمر، کلّما جاء منه‌ شی‌ء وقع‌، قال‌ الله: و ما یعلم‌ تأویله‌ الاّ الله و الراسخون‌ فی‌ العلم‌، نحن‌ نعلمه‌» [1380ج 1: 11].

از حضرت‌ امام‌ محمدباقر(ع) دربارة‌ این‌ روایت‌ سؤال‌ کردم‌: هیچ‌ آیه‌ای‌ در قرآن‌ یافت‌ نمی‌شود مگر آنکه‌ برایش‌ ظاهر و باطنی‌ است‌ و هیچ‌ حرفی‌ در آن‌ نهاده‌ نشده‌ مگر آنکه‌ برایش حدی و هر حدی هم دارای نظرگاهی است، مقصود رسول الله (ص) از ظاهر و باطن چیست؟ حضرت فرمود: ظاهر قرآن‌ تنزیل‌ و باطن‌ آن‌ تأویل‌ آن‌ است‌، از آن‌ چیزهایی‌ گذشته‌ و چیزهایی‌ اصلاً مصداق‌ پیدا نکرده‌، قرآن‌ چون‌ خورشید و ماه‌، سیر و جریانی‌ دارد که‌ در سیر خود به‌ هر فرد از مصادیقش‌ برسد، در آن‌ مستقر می‌شود، خداوند تعالی‌ فرمود: به‌ تأویل‌ آن‌ جز خدا و راسخون‌ در علم‌ کس‌ دیگر دانایی‌ ندارد، آری‌ ما آن‌ را می‌دانیم‌.

امام(ع) مفاهیم‌ کلّی‌ قرآن‌ را به‌ جریان‌ خورشید و ماه‌ تشبیه‌ کردند؛ یعنی‌ همان‌گونه‌ که‌ آفتاب‌ و ماه‌ همیشه‌ در جریانند و هر روز از نو پدید می‌آیند، مطالب‌ قرآنی‌ نیز برای‌ همیشه‌ جریان‌ دارد و هر روز مفاهیم‌ جدیدی‌ از آن‌ پیدا می‌شود [معرفت‌ 1379: ص‌ 90]. این‌ روایت‌ را صاحب‌ المیزان‌ مورد بررسی‌ قرار داده‌ و از آن‌ چنین‌ نتیجه‌ گرفته‌ است‌:

اولاً، برای قرآن کریم مراتب متعددی از معنا وجود دارد که تماماً مورد نظر بوده و بر حسب اختلاف اهلش پیش می‏آید.

ثانیاً، ظاهر و باطن قرآن دو امر نسبی است، یعنی هر ظاهری نسبت به ظاهرتر از آن باطل محسوب می‏شود و بالعکس، هر باطنی نسبت به باطن‏تر از آن ظاهر نامیده می‏شود [طباطبایی 1393 ج 3: 73].

آقای معرفت در این خصوص می‏گوید: بطن آیه را از آن جهت تأویل می‏گویند که ظاهر مقیّد آن را به مفهومی وسیع و آزاد ارجاع می‏دهد، و لذا تأویل برداشتهای کلّی و همه جانبه، با قطع نظر از خصوصیات موردی است که از هر آیه به دست می‏آید و سرّ جاودانگی قرآن در همین است [1379: 90].

7) معانی‌ دیگ‍رتأویل

1ـ به‌ معنای‌ کشف‌ غوامض‌ و آنچه‌ مردم‌ از درک‌ آن‌ عاجزند و در این‌ صورت‌ مترادف‌ تفسیر است‌، چنانچه‌ بعضی‌ از مفسّرین‌ تأویل‌ و تفسیر را یکی‌ دانسته‌اند [طباطبایی‌ 1393 ج‌ 3:‌ 46].

2ـ مقصود از تأویل‌، دست‌ کشیدن‌ از معنای‌ ظاهری‌ و ارجاع‌ آن‌ به‌ معنای‌ خفی‌ آن‌ است‌. به‌ عبارت‌ دیگر، حمل‌ لفظ‌ بر معنای‌ مرجوح‌ بنا به‌ ادّلة‌ عقلی‌ را تأویل‌ می‌گویند: «التأویل‌ ارجاع‌ الکلام‌ و صرفه‌ عن‌ معنی‌ الظاهری‌ الی‌ معی‌ أخفی‌ منه‌» [طریحی 1365 ج‌ 5:‌ 312].

معنای‌ اخیر بیشتر در بین‌ متأخرین‌ شهرت‌ دارد که‌ همان‌ معنای‌ اصطلاحی‌ آن‌ است‌.

صاحب‌ المیزان‌ می‌گوید: تأویل‌ مخصوص‌ متشابهات‌ نیست‌ و به‌ شهادت‌ آیات‌، تأویل‌ برای‌ تمام‌ قرآن‌ ثابت‌ است‌.

در سورة‌ یونس‌ در ردّ سخن‌ کافران‌ که‌ نسبت‌ افترا به‌ قرآن‌ می‌دادند، می‌فرماید: «ما کان هذا القرآن أن یفتری…» تا آنجا که می‏فرماید: «بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لمّا یأتهم تأویله…» [یونس: 37، 38، 39].

در تفسیر المیزان‌ بحث‌ مفصل‌ و طولانی‌ در این‌ باره‌ ارائه شده که‌ در اینجا به‌ ذکر خلاصه‌ای‌ از آن‌ بسنده‌ می‌شود:

1ـ تأویل‌ عبارت‌ از حقیقتی‌ است‌ که‌ تکیه‌گاه‌ و مستند بیانات‌ قرآنی‌ است‌، اعم‌ از احکام‌ و مواعظ‌ و آیاتی‌ که‌ متضمن‌ حکمت‌ است‌.

2ـ تأویل‌ مختص‌ آیات‌ متشابه‌ نیست‌، بلکه‌ تمامی‌ قرآن‌ دارای‌ تأویل‌ است‌، خواه‌ محکم‌ باشد و خواه‌ متشابه؛ و معنی‌ اینکه‌ آیات‌ دارای‌ تأویل‌ هستند و به‌ آن‌ رجوع‌ می‌کنند، غیر از رجوع‌ متشابه‌ است‌ به‌ محکم‌.

3ـ تأویل‌ از قسم‌ مفاهیمی‌ که‌ مدلول‌ لفظ‌ هستند، نیست‌ بلکه‌ این‌ حقیقت‌ از امور عینی‌ و خارجی‌ است‌ و آن‌ حقیقتی‌ است‌ که‌ از افق‌ افهام‌ عمومی‌ بالاتر بوده‌ و در قالب‌ الفاظ‌ نمی‌گنجد و اینکه‌ خداوند تعالی‌ آن‌ را در قید الفاظ‌ قرار داده‌، برای‌ این‌ است‌ که‌ تا حدی‌ به‌ ذهن‌ بشر نزدیک‌ شود.

4ـ الفاظ‌ آیات‌ قرآن‌ نسبت‌ به‌ آن‌ حقیقت‌ متعالیه‌ جنبة‌ مثالی‌ دارد، تا به‌ نحو دلالت‌ مثال‌ بر ممثّل‌، آن‌ حقیقت‌ و مطلب‌ را به‌ فهم‌ شنونده‌ نزدیک‌ نماید.

5ـ اینکه‌ در سالهای‌ اخیر مشهور شده‌ که‌ تأویل‌ را به‌ معنای‌ خلاف‌ ظاهر اطلاق‌ می‌کنند، صحیح‌ نیست‌ و سند درستی‌ ندارد [طباطبایی 1393 ج‌ 3: 34 به‌ بعد].

ابن‌تیمیه‌ دربارة‌ تأویل‌ می‌گوید که تأویل‌ از قبیل‌ مفاهیم‌ نیست‌، بلکه‌ از امور عینی‌ است‌. وی در این‌ باره‌ می‌نویسد: هر چیز چهار مرحلة‌ وجودی‌ دارد: وجود ذهنی‌، وجود لفظی‌، وجود کتبی‌ و وجود عینی‌. تمامی‌ آنچه‌ در قرآن‌ آمده‌ است‌، همان‌ سه‌ وجود ذهنی‌، لفظی‌ و کتبی‌ است و تأویل‌ وجود عینی‌ همة‌ آنهاست‌، مثلاً وقتی‌ از مکه‌، منی‌، عرفات‌ و مشعر سخن‌ به‌ میان‌ می‌آید، وجود عینی‌ آنها، تأویل‌ آنها به‌ شمار می‌رود و در واقع‌ مصداق‌ عینی‌ هر چیزی‌ تأویل‌ آن‌ است‌، زیرا بازگشت‌ تمام‌ مراحل‌ وجودی‌ هر چیز به‌ همان‌ وجود عینی‌ آن‌ است‌.

علامه‌ طباطبایی‌ نیز تأویل‌ را وجود عینی‌ خارجی‌ می‌داند ولی‌ نه‌ مانند ابن‌تیمیه‌ که‌ نام‌ مصداق‌ را تأویل‌ گذارده‌ است‌، بلکه‌ به‌ نظر علامه‌ ملاکهای‌ احکام‌ و مصالح‌ تکالیف‌ و رهنمودهای‌ شرع‌، تأویل‌ آنهاست‌؛ زیرا تمامی‌ احکام‌ و تکالیف‌ از آن‌ ملاکها و مصالح‌ واقعیه‌ نشأت‌ گرفته‌اند. پس‌ مآلاً همة‌ آنها به‌ آن‌ ملاکها ارجاع‌ می‌شود و غرض‌ و هدف‌، صرفاً تحقّق‌ آنهاست‌ [معرفت‌1379: 89].

آیا علم‌ به‌ تأویل‌ به‌ خدای‌تعالی‌ اختصاص دارد‌؟

خداوند تعالی‌ می‌فرماید:

هوالذی‌ أنزل‌ علیک‌ الکتاب‌ مِنه‌ آیات‌ محکمات‌ هنّ اُمّ الکتاب‌ و اُخَر متشابهات‌، فأمّا الذین‌ فی‌ قلوبِهم‌ زَیْغ‌ فیتّبعونَ تشابه‌ مِنه‌ ابتغاء الفتنه‌ و ابتغاء تأویِله‌ و ما یعلم‌ تأویله‌ الاّ الله و الراسخون‌ فی‌ العلم‌ یقولون‌ آمنّا به‌ کلّ من‌ عند ربّنا و ما یذّکُّر الاّ اولوالالباب ‌[آل عمران: 7] .

طبرسی آیات‌ محکمات‌ را چنین معنا می‏کند: «اُحکِمتْ عباراتها بأن‌ حفظت‌ من‌ الاحتمال‌ و الاشتباه‌» [1371 ج‌ 1 :‌ 159] یعنی‌ عبارات‌ آن‌ محکم‌ است‌ زیرا از احتمال‌ و اشتباه‌ محفوظ‌ است‌.

«هنّ اُمّ الکتاب‌» یعنی‌ آیات‌ محکمات‌ اصل‌ کتاب‌ است‌ که‌ متشابهات‌ بر آن‌ حمل‌ می‌شود و به‌ آن‌ برمی‌گردد.

ایشان در معنای متشابهات می‏گوید: چیزهایی‌ که‌ بعضی‌ به بعضی‌ دیگر شبیه‌ هستند و باعث‌ اشتباه‌ می‌شوند، زیرا مقصود به‌وسیلة‌ آنها مشتبه‌ می‌گردد [1379 ج‌ 1:‌ 159].

منظور از «زیغ» نیز میل‌ از حقّ و کجی‌ و انحراف‌ از آن است‌. «فأمّا الذین‌ فی‌ قلوبِهم‌ زَیْغ‌...» ؛ کسانی‌ هستند که‌ دلهایشان‌ به‌ جهت‌ شک‌ یا جهل‌ از حقّ منحرف‌ گردیده‌ است، زیرا شک‌ و جهل‌ هر دو زیغ‌ است‌ (از مصادیق‌ زیغ‌ است‌). در نتیجه‌، اینان از متشابهات‌ قرآن‌ تبعیت‌ می‌کنند و به‌ جهت‌ فتنه‌جویی‌ در رأی‌ باطل‌ خود به‌ آنها احتجاج‌ می‌نمایند [طبرسی‌ 1406 ج‌ 2 :‌ 698].

«ولا یعلم‌ تأویله‌ الاّ الله والراسخون‌ فی‌العلم‌» یعنی بجز خداوند و علمایی‌ که‌ راسخ‌ و ثابت‌ گردیدند در علم‌، کسان‌ دیگری‌ به‌ حقیقت‌ تأویلی‌ که‌ واجب‌ است‌ این‌ آیات‌ بر آن‌ حمل‌ شود، راه‌ نمی‌یابند.

بعضی‌ در «الاّ الله» وقف‌ کردند، « والراسخون‌ فی‌ العلم‌» را مبتدا و «واو» را استیناف‌ گرفته‌اند و علم‌ به‌ متشابه‌ را فقط‌ مخصوص‌ به‌ خدا دانسته‌اند [طبرسی‌1406 ج 2:‌ 698].

«واو» در «والراسخون‌ فی‌ العلم» عطف‌ است‌ یا استیناف‌؟

مفسّرین‌ دربارة‌ اینکه‌ «راسخون‌ در علم‌» عطف‌ بر «الله» باشد یا مبتدا، اختلاف‌ کردند. در این مورد دو نظر مطرح‌ شده‌ است‌: نظر اوّل‌ اینکه‌ «واو» در «والراسخون‌ فی‌ العلم‌» عطف‌ باشد که‌ در نتیجه‌ «الراسخون‌ فی‌ العلم‌» عطف‌ بر «الله» می‌شود، یعنی‌ علاوه‌ بر خدا راسخون‌ در علم‌ هم‌ تأویل‌ آیات‌ را می‌دانند و در این‌ صورت‌ «یقولون‌» حال‌ می‌شود که‌ حاصل‌ آن‌ می‌شود: تأویل‌ متشابهات‌ را کسی‌ نمی‌داند مگر خدا و راسخون‌ در علم‌، در حالی‌ که‌ می‌گویند ایمان‌ آوردیم‌ به‌ آن‌، همة‌ این‌ آیات‌ از جانب‌ پروردگار ماست‌ (در نتیجه‌ راسخون‌ در علم‌ هم‌ به‌ تأویل‌ آگاه‌ هستند).

نظر دوّم‌ این‌ است‌ که‌ «واو» استیناف‌ باشد. در این‌ صورت‌ «والراسخون‌ فی‌ العلم‌» مبتدا و «یقولون‌» خبر آن است‌ که‌ در این‌ صورت‌ چنین‌ معنا می‌شود: تأویل‌ آیات‌ متشابه‌ را هیچ‌ کس‌ نمی‌داند جز خداوند و راسخون‌ در علم‌ می‌گویند ایمان‌ آوردیم‌ به‌ آن‌، همه‌ آیات‌ از جانب‌ پروردگار ماست‌.

هر یک‌ از این‌ دو نظر طرفدارانی‌ دارد. مرحوم‌ طبرسی‌ در مجمع‌البیان‌ گفته‌ است‌: در ترتیب‌ و نظم‌ و معنای‌ راسخون‌ دو قول‌ است‌:

1- «راسخون‌» به‌وسیلة‌ «واو» به‌ «الله» عطف‌ شده‌ است‌؛ یعنی‌ تفسیر متشابهات‌ را جز خدا و راسخان‌ در علم‌ کسی‌ نمی‌داند، و راسخان‌ تأویل‌ آن‌ را می‌دانند، در حالی‌ که‌ می‌گویند ما ایمان‌ آوردیم‌ به‌ آن‌ و همه‌ از جانب‌ خداست‌. همین‌ قول‌ از امام‌ باقر(ع) نقل‌ شده‌ که‌ فرمود: پیغمبر اکرم‌(ص) افضل‌ راسخان‌ در علم‌ بود و چیزی‌ بر آن‌ حضرت‌ نازل‌ نشد مگر اینکه‌ تفسیر و تأویل‌ آن‌ را می‌دانست‌ و اوصیای گرامی‌اش‌ نیز تفسیر و تأویل‌ همة‌ قرآن‌ را می‌دانستند. مؤید این‌ مطلب‌ این‌ است‌ که‌ صحابه‌ و تابعین‌ تمام‌ قرآن‌ را تفسیر کرده‌اند و نقل‌ نشده‌ که‌ آنان‌ در جایی‌ توقف‌ کنند و بگویند: این‌ مورد از متشابهات‌ است‌ و جز خدا کسی‌ آن‌ را نمی‌داند و ابن‌عباس‌ نیز در مورد این‌ آیه‌ می‌گفت‌ من‌ از راسخان‌ در علم‌ هستم‌.

2- «واو» در «والراسخون‌ فی‌ العلم» عطف‌ نبوده‌ و اوّل‌ کلام‌ است‌. بنابراین‌ منظور این‌ است‌ که‌ تفسیر متشابهات‌ را جز خدا کسی‌ نمی‌داند. کلمة‌ «راسخون‌» مبتدا و «یقولون‌» خبر آن‌ است‌. بنابراین‌ آنچه‌ جز خدا کسی‌ نمی‌داند از قبیل‌ این‌ امور است‌: مدت‌ زندگی‌ این‌ امت‌، وقت‌ رستاخیز، فانی‌ شدن‌ دنیا و... .

مرحوم طبرسی در تفسیر جوامع الجامع به استناد روایتی که از امام باقر(ع) نقل شده است: «کان رسول الله افضل الراسخین فی الله»، قول اول را ترجیح داده است [1406 ج 3: 701؛ 1371 ج 1: 160].

أدلة مفسّرین بر اینکه «واو» عطف نیست و استیناف است

فخر رازی‌ در تفسیرش‌ بعد از بیان‌ هر دو نظر، قول‌ دوّم‌ را صحیح‌ شمرده‌ است‌؛ یعنی‌ «والراسخون‌» عطف‌ نشده‌ باشد بلکه‌ کلام‌ در «الاّ الله» تمام‌ شده‌ و «واو» برای‌ ابتداست‌ و دلایلی‌ برای تأیید این نظر ذکر کرده‌ است‌:

1ـ لفظ‌ اگر دارای‌ یک‌ معنای‌ راجح‌ باشد و دلیل‌ قویتری‌ دلالت‌ کند که‌ آن‌ ظاهر مراد نیست‌ و بدانیم‌ که‌ مراد خدای‌تعالی‌ بعضی‌ از مجازات‌ آن‌ حقیقت‌ است‌ و مجازات‌ هم‌ بسیار باشند و ترجیح‌ بعضی‌ از این‌ مجازات‌ بر بعض‌ دیگر فقط‌ از طریق‌ مرجّحات‌ لغوی‌ ممکن‌ است‌ و مرجّحات‌ لغوی‌ جز ظن‌ ضعیف‌ افاده‌ نمی‌کند و وقتی‌ یک‌ مسأله‌ قطعی‌ و یقینی‌ باشد استفاده‌ از دلایل‌ ظنّی‌ ضعیف‌ جایز نیست‌ (پس‌ تأویل‌ متشابه‌ جایز نیست‌).

2ـ کلمات‌ قبل‌ از این‌ آیه‌، دلالت‌ می‌کند که‌ طلب‌ تأویل‌ متشابه‌ مذموم‌ است‌، هنگامی‌ که‌ فرمود: «فأمّا الذین‌ فی‌ قلوبِهم‌ زَیْغ‌...» ، اگر تأویل‌ متشابه‌ جایز بود، خداوند آنان‌ را مذمت‌ نمی‌کرد.

3ـ خداوند راسخون در علم را مدح کرد به اینکه می‏گویند ایمان آوردیم و می‏فرماید: «فأمّا الذین امنوا فیعلمون انّه الحقّ من ربّهم» [بقره: 26] و این راسخون اگر به طور تفصیل به تأویل متشابهات عالم بودند، دیگر ایمان به آن شایستة مدح نبود، زیرا هر کسی چیزی را به طور تفصیل بداند، حتماً به آن ایمان می‏آورد. جز این نیست که راسخون در علم کسانی هستند که با دلایل قطعی می‏دانند که خدای تعالی عالم به معلوماتی است که نهایت ندارد و می‏دانند که قرآن کلام خداست و می‏دانند که خدای تعالی به باطل و عبث سخن نمی‏گوید، لذا وقتی آیه‏ای را می‏شنوند که با دلایل قطعی دلالت می‏کند بر اینکه ظاهر آن مراد نیست، تعیین مراد را به علم خدای تعالی واگذار می‏کنند و یقین دارند که آن معنی هر چه باشد، حقّ و صواب است؛ پس اینان راسخان در علمند که با ترک ظاهر، قطع و یقین آنان متزلزل نمی‏شود.

4ـ اگر «والراسخون فی العلم» عطف باشد به «الاّ الله» قول خدای تعالی «یقولون امنّا به» باید ابتدای کلام باشد و این از فصاحت بعید است، بلکه بهتر بود بگوید: «و هم یقولون امنّا به» یا می‏گفت «و یقولون امنّا به».

5ـ «کلُّ مِن‌ عند ربّنا» یعنی‌ اینکه‌ آنان‌ ایمان‌ آوردند به‌ آنچه‌ به‌ تفصیل‌ شناختند و به‌ آنچه‌ تفصیل‌ و تأویل‌ آن‌ را نمی‌دانند. اگر عالم‌ به‌ کل‌ بودند، کلام‌ این‌ فایده‌ را نداشت‌.

6ـ از ابن‌عباس‌ نقل‌ شده‌ است‌ که‌ تفسیر قرآن‌ بر چهار وجه‌ است‌: اوّل‌، تفسیری‌ که‌ جایز نیست‌ بر هیچ‌ کس‌ جهلش‌. دوّم‌، تفسیری‌ که‌ عرب‌ با زبانش‌ آن‌ را می‌داند. سوم‌، تفسیری‌ که‌ علما می‌دانند. چهارم‌، تفسیری‌ که‌ جز خدا کسی‌ نمی‌داند [ج‌ 7: ‌ 176].

صاحب‌ المیزان‌ نیز «واو» را استیناف‌ گرفته‌، می‌گوید: از ظاهر حصری‌ که‌ در آیه‌ هست‌، روشن‌ می‌شود که‌ علم‌ به‌ تأویل‌ مخصوص‌ ذات‌ اقدس‌ باری‌تعالی‌ است‌ و «واو» در «والراسخون‌ فی‌ العلم‌» برای‌ استیناف‌ است‌. از مقابلة‌ «فأمّا الذین‌ فی‌ قلوبِهم‌ زَیْغ‌...» با راسخون‌ در علم‌، معلوم‌ می‌شود مردم‌ در أخذ کتاب‌ الهی‌ دو دسته‌اند:

یک دسته پیروی از متشابهات می‏کنند و دستة دیگر که راسخین در علمند چون به متشابه برسند، می‏گویند: «امنّا به کلّ من عند ربّنا». این تفاوت به دلیل اختلاف قلبی آنان است.یک‌دسته‌ به‌ دلیل زیغ‌ و اضطراب‌ قلبی‌ متشابهات‌ را دنبال‌ کرده‌ و دستة‌ دیگر به‌واسطة‌ رسوخ‌ در علم‌، راه‌ صحیح‌ را می‌پیمایند.

اگر کسی‌ «واو» را عاطفه‌ بگیرد و بخواهد به‌ این‌ سبب‌ راسخون‌ در علم‌ را هم‌ از دانایان‌ به‌ تأویل‌ به شمار آورد؛ علاوه‌ بر اینکه‌ خلاف‌ ظاهر مرتکب‌ شده‌، مواجه‌ با اشکالی دیگری هم هست. زیرا در این صورت رسول خدا(ص) از راسخین در علم بلکه افضل آنان است؛ روش قرآن در آیات این چنین بوده که هرگاه صفتی را برای جماعتی ذکر کرده که رسول خدا(ص) هم در بین آنان بوده، از ایشان به طور جداگانه، در اول، به طوری که شایستة مقامشان باشد، نام برده است. مانند آیات:

«امن الرسول بما انزل الیه من ربّه و المؤمنون» [بقره: 285]. «ثمّ أنزل الله سکینته علی رسوله و علی المؤمنین» [توبه: 26]. «لکن الرسول و الذین امنوا...» [توبه: 88]. «و هذا النبیّ و الذین امنوا...» [آل عمران: 68]. «یَوْمَ لایخزی الله النبیَّ و الذین امنوا معه…» [تحریم: 8].

بنابراین اگر جملة «والراسخون فی العلم» عطف بود و می‏خواست آنان را در علم به تأویل شرکت دهد، بنابر روش خود، باید چنین می‏فرمود: «و ما یعلم تأویله الاّ الله و رسوله و الراسخون فی العلم..».

پس ظاهر آیه، علم به تأویل را مختص ذات اقدس باری تعالی می‏داند ولی این مطلب منافاتی ندارد با اینکه کسانی استثنا شده باشند، چنان که آیاتی که علم غیب را مختص خداوند می‏داند، عده‏ای را با این وصف استثنا کرده است؛ مانند: «فلا یُظهِرُ علی غیبه احداً الاّ مَن ارْتضی مِن رسول…» [جن: 27].

این امر منافاتی ندارد با اینکه از ادلّة دیگر فهمیده شود که راسخون در علم، به تأویل متشابهات آگاه هستند و اینکه راسخون در علم را در مقابل «الذین فی قلوبهم زیغ»‌ قرار داد سپس آنان را با «کلّّ مِن عند ربّنا» توصیف و مدح کرد. می‏خواهد بگوید راسخان در علم از نظر علم و دانایی به خدا و آیاتش دارای یک نحو علم ثابت و پابرجا هستند که غبار شک و تردید به دامانشان نمی‏نشیند و تشابه در آیات موجب اضطراب قلبشان نمی‏شود، بلکه ایمان قلبی به آن پیدا می‏کنند. در جملة «امنّا به کلّ مِن عند ربّنا» دلیل و نتیجه را با هم تذکر داد؛ یعنی چون محکم و متشابه هر دو از جانب خداست، به هر دو ایمان دارند؛ یعنی ایمان و عمل به محکم و ایمان تنها به متشابه و رجوع در عمل به محکم [ج 3: 28]. سیوطی در اتقان‌ [1421 ‌ ج 3:‌ 300] (شماره صفحات جلد او ل و دوم پیوسته است). قول‌ به‌ استیناف‌ بودن‌ «واو» را ترجیح‌ داده‌ است‌ و أدلّه‌ آن‌ را چنین‌ ذکر کرده‌ است:

1ـ عبدالرزاق‌ در تفسیر خود و حاکم‌ در مستدرک‌، قرائت‌ ابن‌عباس‌ را چنین‌ آورده‌اند:

«و ما یعلم تأویله الاّ الله و یقول الراسخون فی العلم امنّا به» و این دلالت می‏کند که «واو» برای‌ استیناف‌ است‌. اگرچه‌ با این‌ روایت‌، قرائت‌ ثابت‌ نمی‌شود ولی‌ کمترین‌ مرتبه‌اش‌ این‌ است‌ که‌ خبر صحیحی‌ از ابن‌عباس‌ است‌ و مؤید آن‌ این‌ است‌ که‌ آیه‌ بر مذمت‌ پیروان‌ متشابه‌ و توصیف‌ آنان به‌ کجی‌ و فتنه‌جویی‌ دلالت‌ دارد و کسانی‌ را که‌ علم‌ آن‌ را به‌ خدا واگذاشته‌اند، مدح‌ کرده‌ است‌.

2ـ طبرانی در الکبیر، از ابومالک اشعری آورده که شنیده است رسول خدا(ص) فرمود: برای امتم نمی‏ترسم مگر از سه چیز، اول اینکه ثروت آنان زیاد شود، پس حسادت کنند و با هم به مقاتله برخیزند. دوم، اینکه کتاب‌ خدا بر آنان گشوده‌ شود، پس‌ مؤمن‌ آن‌ را بگیرد و بخواهد تأویل‌ کند، حال‌ آنکه‌ تأویل‌ آن‌ را نمی‌داند مگر خداوند.... .

سیوطی در تفسیر جلالین [بی‏تا ج 1: 149] هم «واو» را استیناف گرفته، «والراسخون فی العلم» را مبتدا و «یقولون امنّا به» را خبر آن. لذا معنی آیه چنین می‏شود: تأویل متشابهات را جز خدا کسی نمی‏داند و راسخون در علم می‏گویند ایمان آوردیم و همه این آیات چه محکم و چه متشابه همه از جانب خداست.

ادّلة‌ کسانی‌ که‌ «واو» را عطف‌ می‏دانند

سیوطی‌ در اتقان‌ [1421 ج‌ 1: 300] در این‌باره‌ گفته‌ است‌: از مجاهد، از ابن‌عباس‌ روایت‌ شده‌ که‌ گفت‌: من‌ از راسخان‌ در علم‌ هستم‌. ابن‌ ابی‌الحاتم‌ از ضحاک‌ آورده‌ است‌ که‌ راسخون‌ در علم‌ تأویل‌ متشابهات‌ را می‌دانند، اگر نمی‌دانستند، ناسخ‌ و منسوخ‌ و حلال‌ و حرام‌ و محکم‌ و متشابه‌ آن‌ را از یکدیگر باز نمی‌شناختند و این‌ قول‌ را نووی‌ اختیار کرده‌ و صحیح‌ترین‌ اقوال‌ شمرده‌ است‌، زیرا بعید است‌ خداوند بندگانش‌ را به‌نحوی‌ خطاب‌ کند که‌ احدی‌ از خلق‌ به‌ شناخت‌ آن‌ راه‌ نداشته‌ باشد.

مرحوم‌ طبرسی‌ هم‌ همین‌ قول‌ را، که‌ ذکر آن‌ گذشت‌، ترجیح‌ داده است. در تفسیر نمونه‌ در ذیل‌ آیة‌ مورد بحث‌ چنین‌ آمده‌ است‌:

هماهنگ‌ با نظم‌ آیه‌ این‌ است‌ که‌ «راسخون‌» را عطف‌ بر «الله» بدانیم‌، به‌دلیل‌ اینکه‌:

1ـ بسیار بعید به‌نظر می‌رسد که‌ در قرآن‌ اسراری‌ باشد که‌ جز خدا کسی‌ آن‌ را نداند حتّی‌ پیامبر(ص) .

2ـ چنانچه‌ طبرسی‌ هم‌ گفته‌، هیچ‌وقت‌ در بین‌ مفسّران‌ قرآن‌ دیده‌ نشده‌ که‌ از بحث‌ دربارة‌ آیه‌ای‌ خودداری‌ کنند، بلکه‌ دائماً برای‌ کشف‌ معانی‌ و اسرار قرآن‌ تلاش‌ کرده‌اند.

3ـ اگر قرار بود راسخون‌ در علم‌ در برابر آنچه‌ نمی‌دانند، تسلیم‌ باشند، بهتر بود می‌گفت‌ «راسخان‌ در ایمان‌».

4ـ روایات بسیاری نقل شد که همگی تأیید می‏کنند که راسخان در علم، تأویل قرآن را می‏دانند [ج 2: 327].

مرحوم‌ سیدشریف‌ رضی‌ نیز گفته‌ است‌: آنان‌ که‌ «والراسخون‌ فی‌ العلم‌» را جملة‌ استینافی‌ گرفته‌اند، در واقع‌ علما را از مرتبه‌ای‌ که‌ استحقاق‌ آن‌ را دارند پایین‌ آورده‌اند. با اینکه‌ خداوند به‌ علما راه‌ و روش‌ و نوری‌ اعطا کرده‌ تا در پرتو آن‌ با توفیق‌ الهی‌ تاریکیها را پشت‌ سر نهاده‌ و معارف‌ حقّة‌ الهی‌ را درک‌ کنند [1355 ج‌ 5 : 4].

شأن‌ نزول‌ آیة‌ مورد بحث‌

سید قطب‌ در این‌ باره‌ می‌نویسد: روایت‌ شده‌ است‌ که‌ نصارای‌ نجران‌ به‌ پیامبر گفتند: آیا تو نمی‌گویی‌ که‌ مسیح‌ «کلمة‌الله و روحٌ منِه» است‌؟ آنان می‌خواستند با استفاده از این‌ تعبیر معتقدات‌ خود را نسبت‌ به‌ حضرت‌ عیسی‌ اثبات‌ کنند که‌ او بشر نیست‌ و روح‌ خداست‌ (و یا پسر خداست‌). در حالی‌ که‌ آیات‌ قطعی‌ و محکمی‌ را که‌ وحدانیت‌ خدا را به‌طور مطلق‌ ثابت‌ می‌کند رها کرده‌ و آیاتی‌ را که‌ نفی‌ شریک‌ و فرزند را می‌کند نادیده‌ گرفتند، لذا این‌ آیات‌ ـ آیات‌ ابتدای‌ سورة‌ آل‌عمران ـ نازل شد.

در آنجا که‌ فرمود: «هوالذی‌ یصوّرکم‌ فی‌ الارحام‌ کیف‌ یشاء، لا اله‌ الاّ هوالعزیز الحکیم‌» [آل‌عمران‌: 6]؛ یعنی‌ مخلوقات‌ را همان‌گونه‌ که‌ می‌خواست‌ صورتگری‌ نمود و هر خصیصه‏ای که‌ وجه‌ امتیاز آن‌ صورت‌ با صورتهای‌ دیگر بود به‌ آن‌ بخشید و او یگانه‌ متولی‌ صورتگری‌ است‌ که‌ بر اساس‌ مشیت‌ و اراده‌اش‌ آنگونه‌ که‌ می‌خواهد صورتگری می‏کند. «لااله‌الاّالله» «العزیز» «ذوالقدرة و القوة علی‌الصنع‌ و التصویر» آن‌ حکیمی‌ که‌ بر اساس‌ حکمتش‌ در خلق‌ و تصویر مخلوقات‌ تدبیر می‌کند.

این قسمت از آیات ظاهراً‌ برای رفع شبهات نصارا دربارة ایجاد و نحوة تولید حضرت عیسی(ع) می‏باشد و هرگونه ربوبیت و الوهیت یا اینکه پسر خدا باشد و یا اقنوم لاهوتی‌ و ناسوتی‌ و سایر چیزهایی‌ را که‌ به‌ تصوّرات‌ انحرافی‌ و باطل‌ و به‌دور از تفکر توحیدی‌ منتهی می‌شود، نفی‌ می‏کند. بعد از آنکه‌ در قلوب‌ عده‌ای‌ میل‌ به‌ انحراف‌ و کجی‌ «زیغ‌» پیدا شد؛ یعنی‌ آن‌ کسانی‌ که‌ حقایق‌ قاطع‌ قرآن‌ و آیات‌ محکم‌ آن‌ را ترک‌ گفته‌ و آیاتی‌ را که‌ تأویل‌پذیر بود و معانی‌ مختلفی‌ را دربرداشت‌، تبعیت‌ کردند تا در پیرامون‌ آن‌ شبهه‌ ایجاد کنند، لذا خدای‌تعالی‌ این‌ آیات‌ را نازل‌ فرمود: «هوالذی‌ أنزل‌ علیک‌ الکتاب‌ منه‌ آیاتٌ محکمات‌ هنّ اُمّ الکتاب‌... و ما یعلم‌ تأویله‌... ربّنا لاتزغ‌ قلوبنا... انّ الله لا یخلف‌ المیعاد» [آل‌عمران‌: 7 ، 8].

البته‌ نصّ آیه‌ اعم‌ از این‌ مناسبت‌ است‌ و نشانگر اختلافات‌ مردم‌ است‌ در کتابی‌ که‌ خداوند بر پیامبرش‌(ص) نازل‌ کرده‌، اما اصول‌ اعتقادات‌ شرعی‌ و دقیقی‌ که‌ آیات‌ قرآن‌ بر آن‌ دلالت‌ دارد و از آن‌ فهمیده‌ می‌شود، اینها اصل‌ این‌ کتاب‌ است‌. اما منقولات‌ و امور عینی‌ همچون‌ نحوة‌ ایجاد و تولد حضرت‌ عیسی‌(ع) که‌ تصدیق‌ آنها متوقف‌ است‌ بر اینکه‌ بپذیریم‌ که‌ همه‌ اینها از مصدر حقی‌ صادر شده‌ است‌، ولی‌ ماهیات‌ و کیفیات‌ آن‌ درکش‌ واقعاً مشکل‌ و فوق‌ ادراک‌ محدود بشری‌ است‌.

در این‌ موارد مردم‌ بر حسب‌ استقامت‌ فطری‌شان‌ یا کجی‌ و میل‌ و انحراف‌ از آن‌، اختلاف‌ کردند؛ کسانی‌ که‌ در دلهایشان‌ کجی‌ و انحراف‌ «زیغ‌» است‌، اصول‌ واضح‌ و دقیقی‌ را که‌ اعتقادات‌ شرعی‌ و روش‌ عملی‌ زندگی‌ بر آن‌ استوار است‌ ترک‌ گفته‌ و به‌ متشابهات‌ روی‌ آوردند، غافل‌ از اینکه‌ با این‌ ادراک‌ محدود بشری‌، هرگز انسان‌ قادر نخواهد بود به‌ کنه‌ حقایق‌ این‌ کتاب‌ دست‌ یابد [ج‌ 1:‌ 146].

راسخون‌ در علم‌ چه‌ کسانی‌ هستند؟

در تفسیر کافی‌ و عیاشی‌ از حضرت‌ صادق‌(ع) روایت‌ شده‌ که‌ فرمودند: «نحن‌ الراسخون‌ فی‌العلم‌ و نحن‌ نعلم‌ تأویله‌» ؛ راسخان‌ در علم‌ ماییم‌ و ما تأویل‌ آن‌ را می‌دانیم‌.

در روایت‌ دیگر آمده:‌ «فرسول‌الله صلی‌الله علیه‌ و آله‌، افضل‌ الراسخین‌ فی‌ العلم‌، قد کلّم‌ الله عزّوجل‌ جمیع‌ ما أنزل‌ علیه‌ مِن‌التنزیل‌ و التأویل‌». پس‌ رسول‌ خدا برترین‌ راسخان‌ در علم‌ است‌ که‌ در حقیقت‌ خداوند، تنزیل‌ و تأویل‌ همه‌ آیات‌ را برای‌ وی‌ بیان‌ فرموده‌ است‌ [فیض‌کاشانی‌ 1336 ج‌ 1:‌ 146].

در کتاب‌ احتجاج‌ از امیرالمؤمنین‌(ع) در حدیثی‌ آمده‌: خداوند تعالی‌ به‌دلیل‌ وسعت‌ رحمت‌ و رأفتش‌ بر بندگان‌ و به‌دلیل‌ اینکه‌ می‌داند کسانی‌ کلام‌ او را تبدیل‌ می‌کنند، کلامش‌ را بر سه‌ قسم‌ قرار داد:

1ـ قسمی‌ که‌ هم‌ عالم‌ و هم‌ جاهل‌ آن‌ را می‌فهمند.

2ـ قسمی‌ که‌ آن‌ را نمی‌فهمند مگر کسانی‌ که‌ صفحة‌ ذهنشان‌ را صفا داده‌ و دارای‌ احساسی‌ لطیف‌ و تشخیصی‌ صحیح‌ باشند؛ یعنی‌ آن‌ کسانی‌ که‌ خداوند سینة‌ آنان‌ را برای‌ اسلام‌ گشاده‌ گردانیده‌ است‌.

3ـ قسمی‌ که آن‌ را‌ نمی‌فهمند مگر خدا و رسولانش‌ و راسخون‌ در علم‌ [رضی‌ 1355 ج‌ 5:‌ 4 ـ 9].

سیدرضی‌ در این‌ باره‌ می‌نویسد: دسته‌ای‌ از علما «والراسخون‌ فی‌العلم‌» را جملة‌ استینافی‌ گرفته‌اند و در این‌ صورت‌ همه‌ علما را از دانستن‌ تأویل‌ و حقیقت‌ آن‌ و استنباط‌ غوامض‌ قرآن‌ خارج‌ کرده‌ و علما را از مرتبه‌ای‌ که‌ استحقاق‌ آن‌ را دارند، پایین‌ آورده‌ با اینکه‌ خداوند به‌ علما راه‌ و روش‌ و نوری‌ اعطا کرده‌ تا در پرتو آن‌ با توفیق‌ الهی‌ تاریکیها را پشت‌ سر نهاده‌ و معارف‌ حقّة‌ الهی‌ را درک‌ کنند.

دسته‌ای‌ دیگر از علما، «وقف‌» را بعد از «الراسخون‌ فی‌ العلم‌» قرار داده‌اند؛ یعنی‌ «واو» را عطف‌ گرفته‌ و علما را در مرتبت‌ علم‌ به‌ تأویل‌ داخل‌ کردند و این‌ قولی‌ است‌ که‌ از ابن‌عباس‌ روایت‌ شده‌ است‌.

اما محققون‌ علما به‌ یک‌ منزلت‌ میانه‌ای‌ قائل‌ شدند که‌ در آن‌ نه‌ آن چنان‌ هستند که‌ هیچ‌ از تأویل‌ قرآن‌ ندانند و نه‌ اینکه‌ به‌ آنان‌ جمیع‌ منزلت‌ علم‌ تأویل‌ اعطا شده‌ باشد، بلکه‌ می‌گویند: «اِنّ فی‌ التأویل‌ ما یعلمه‌ العلماء و فیه‌ ما لا یعلمه‌ الاّ الله تعالی‌» و قول‌ راسخون‌ در علم که می‏گویند: «امنّا به کلّ من عند ربّنا» دلالت می‏کند بر تسلیم بودن آنان در آنچه نمی‏دانند از تأویل متشابه مانند: وقت‌ قیامت‌ و مانند آن‌ [رضی 1355 ج 5: 4 ـ 9].

شیخ‌ طوسی‌ [بی‏تا ج‌ 4:‌ 400] نیز فرموده‌: «ما یعلم‌ جمیع‌ المتشابه‌ الاّ الله» ؛ یعنی‌ علم‌ به‌ همه‌ متشابهات‌ مختص‌ خداست‌. زیرا چه‌ بسا چیزهایی‌ در قرآن‌ هست‌ که‌ انسان‌ با تحصیل‌ مقدمات‌ آن‌، می‌تواند به‌ آنها علم‌ حاصل‌ کند و چه‌ بسا چیزهایی‌ هست‌ که‌ دانستن‌ آن‌ در توان‌ بشر نیست‌.

راغب‌ اصفهانی‌ نیز قائل‌ به‌ حد وسطی‌ بین‌ دو نظر شده‌ و گفته‌ است‌: متشابه‌ بر سه‌ قسم‌ است‌:

1ـ آیاتی‌ که‌ راهی‌ برای‌ آگاهی‌ و وقوف‌ بر آن‌ نیست‌، مثل‌ وقت‌ وقوع‌ قیامت‌ و خروج‌ دابّة‌الارض‌ و مانند آن‌.

2ـ آیاتی‌ که‌ برای‌ انسان‌ راهی‌ به‌سوی‌ شناسایی‌ آنها وجود دارد، مثل‌ الفاظ‌ غریب‌ و احکام‌ مشکل‌ و مبهم‌ قرآن‌ (که‌ اگر مقدمات‌ شناسایی‌ آن‌ برای‌ انسان‌ فراهم‌ شود مثل‌ دانستن‌ لغت‌ و نحو و بیان‌ و بدیع‌ و معانی‌، اسباب‌ نزول‌ و... آن‌ معانی‌ دانسته‌ می‌شود).

3ـ نوعی‌ از متشابه‌ که‌ مردد بین‌ امرین‌ است‌ و جایز است‌ معرفت‌ و شناسایی‌ به‌ حقیقت‌ آن‌، که‌ مخصوص‌ راسخین‌ در علم‌ است‌ و این‌ همان‌ است‌ که‌ پیامبر در مورد حضرت علی(ع) دعا کرد: «اللّهمّ فقّهه فی الدین و علّمه التأویل» و همین مطلب را در مورد ابن‌عباس‌ هم‌ گفته‌ است‌.

نتیجه‌

در قرآن‌ مجید حدود سیصد آیه‌ وجود دارد که‌ مردم‌ را به‌ تفکر و تدبر و تعقل‌ دعوت‌ کرده‌ است‌ و حتی‌ در یک‌ آیه‌ هم‌ امر ننموده‌ که‌ قرآن‌ و دستورات‌ آن‌ را نفهمیده‌ و کورکورانه‌ پیروی‌ کنند، چنان که‌ می‌فرماید: «کتابٌ أنزلناه‌ الیک‌ مبارک‌ لِیَدَّبّروا آیاته‌ و لِیَتذکّرَ اولوا الالباب‌».

این‌ قرآن‌ کتابی‌ است‌ مبارک‌ که‌ بر تو نازل‌ کردیم‌ تا (امت‌ تو) در آیاتش‌ تدبّر کنند و صاحبان‌ خرد و عقل‌ حقایق‌ آن‌ را متذکر شوند.

با توجه‌ به‌ ریشة «تدبّر» و معنای‌ آن‌ معلوم‌ می‌شود امر به‌ تدبّر چیزی‌ فراتر از معنای‌ ظاهر قرآن‌ است‌، بلکه‌ هدف‌ از نزول‌ قرآن‌ این‌ است‌ که‌ آیاتش‌ سرچشمة فکر و اندیشه‌ و مایة‌ بیداری‌ وجدانها گردد و مبارک‌ است‌ یعنی‌ خیر مستمر و مداوم‌ دارد و اشاره‌ به‌ دوام‌ استفادة‌ جامعة اسلامی‌ از تعلیمات‌ آن‌ است‌.

قرآن را به زبان ساده و مردمی فروفرستاده تا مردم به آسانی از آن بهره‏مند شوند. «فانّما یسّرناه بلسانک لعلّهم یتذکّرون» [دخان: 58] ما قرآن را به زبان تو آسان ساختیم شاید ایشان متذکر شوند.

قرآن کریم برای هدایت همه انسانها در همه اعصار است. نور هدایت‌ قرآن‌ را حد و مرزی‌ نیست‌ و مقیّد به‌ زمان‌ و مکان‌ و نژاد خاصی‌ نمی‌باشد:

«و ما هی الاّ ذکری للبشر» [مدثر: 31] و نیست‌ این‌ آیات‌ مگر تذکر و یادآوری‌ برای‌ نوع‌ بشر.

« و ما هو الاّ ذکرٌ للعالمین‌» [قلم‌: 52] و نیست‌ این‌ قرآن‌ مگر برای‌ جهانیان.

کتابی‌ که‌ برای‌ هدایت‌ همگان‌ تنّزل‌ یافته‌ باید به‌ زبانی‌ سخن‌ بگوید که‌ برای‌ همگان‌ قابل‌ فهم‌ و محتوایش‌ برای‌ همه‌ انسانها در همه‌ اعصار قابل‌ استفاده‌ باشد.

از طرفی‌ دیگر، روایات‌ بسیاری‌ از ائمه‌(ع) نقل‌ شده‌ است‌ که‌ در آنها سفارش‌ کرده‌اند به‌ تمسک‌ به‌ قرآن‌، چنان که‌ امام‌ صادق‌(ع) در ضمن‌ حدیثی‌ می‌فرماید: «... فاذا التبست‌ علیکم‌ الفتن‌ کقطع‌ اللیل‌ المظلم‌ فعلیکم‌ بالقرآن‌...» [کلینی‌ 1392 ج‌ 4:‌ 407] هنگامی‌ که‌ فتنه‌ها همچون‌ شب‌ تاریک‌ بر شما روی‌ می‌آورند (و امور بر شما مشتبه‌ می‌شود) بر شما باد که‌ به‌ قرآن‌ تمسک‌ بجویید.

آقای‌ معرفت‌ دربارة‌ تأویل‌ متشابهات‌ گفتاری‌ دارد که‌ خلاصه‌ آن‌ چنین‌ است‌:

1ـ بر اساس‌ قاعدة‌ لطف‌ وجود علمایی‌ که‌ عارف‌ به‌ تأویل‌ متشابهات‌ باشند، ضروری‌ است‌ تا مانعی‌ باشند بر اهل‌ زیع‌ و باطل‌.

2ـ اگر تأویل‌ متشابهات‌ را جز خداوند کسی‌ نداند نزول‌ قسمت‌ بزرگی‌ از آیات‌ قرآن‌ بی‌فایده‌ می‌شود. در حالی‌ که‌ خداوند تعالی‌ کسانی‌ را که‌ در آیات‌ قرآن‌ تدبر نمی‌کنند، مورد سرزنش‌ قرار داده‌ است‌.

3ـ پیامبر اسلام‌(ص) امتش‌ را در ضمن‌ روایاتی‌ به‌ قرآن‌ ارجاع‌ داده‌ است‌.

4- در بین‌ علما و مفسرین‌ هرگز دیده‌ نشده‌ کسی‌ در تفسیر آیه‌ای‌ به‌دلیل‌ اینکه‌ از متشابهات‌ است‌، توقف‌ کند، بلکه‌ همه‌ مفسرین‌ پیوسته‌ سعی‌شان‌ را بر تفسیر همه‌ آیات‌ قرآن‌ مصروف‌ داشته‌اند [معرفت 1416 ج‌ 3:‌ 26].

منابع

ـ قرآن کریم. ترجمه بهاء‏الدین خرمشاهی و مهدی الهی قمشه‏ای.

ـ آلوسی بغدادی، شهاب الدین محمود. (بی‏تا). تفسیر روح المعانی. ادارة الطباعة المنیریه.

ـ ابن منظور. (1997). لسان‏العرب. بیروت: دارالفکر.

ـ اصفهانی، راغب. (1375 ش.). مفردات الفاظ قرآن. انتشارات مرتضوی.

ـ البیضاوی، قاضی ناصرالدین. (1420 ق.). انوار التنزیل و اسرار التأویل (تفسیر بیضاوی). بیروت: دارالفکر.

ـ رضی، سید شریف. (1355 ش.). حقایق التأویل فی متشابه التنزیل. نجف: الغری.

ـ حجتی، سید محمدباقر. (1368 ش.). سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو. بنیاد قرآن.

ـ رازی، امام فخر. (بی‏تا). التفسیر الکبیر. بیروت: دار احیاء التراث العربی.

ـ رازی، جمال‏الدین شیخ ابوالفتوح. (1352 ش.). تفسیر روح الجَنان و روح الجِنان. اسلامیه.

ـ سیوطی، جلال‏الدین. (1421 ق.). الأتقان فی علوم القرآن. بیروت: دارالفکر.

ـ ــــــــــــــ . (بی‏تا). تفسیر جلالین. چاپ سنگی. بی‏جا.

ـ شُبَّر، سید عبدالله. (1414 ق.). تفسیر القرآن الکریم. اُسوه.

ـ طباطبایی، محمدحسین. (1393 ق.). المیزان فی التفسیر القرآن. اسماعیلیان.

ـ طبرسی، شیخ ابوعلی الفضل بن الحسن. (1371 ش.). جوامع الجامع. مرکز مدیریت حوزة علمیه قم.

ـ ــــــــــــــ . (1406 ق.). مجمع‏البیان فی تفسیر القرآن. دارالمعرفه.

ـ طریحی، فخرالدین. (1365 ق.). مجمع‏البحرین. مرتضوی.

ـ طوسی، ابی جعفر محمدبن الحسن. [شیخ طوسی]. (بی‏تا). التبیان فی تفسیر القرآن. احیاء التراث العربی.

ـ عبدالرحمن، الشیخ خالد. (1406 ق.). اصول التفسیر و قواعده. بیروت: دارالنفائس.

ـ عیاشی، النضر محمدبن مسعود بن عیاش. (1380 ش.). تفسیر عیاشی. علمیه اسلامیه.

ـ فیض کاشانی، محمدبن مرتضی. (1336 ش.). کتاب الصافی فی تفسیر القرآن (تفسیر صافی). اسلامیه.

ـ قُرشّی، سید علی اکبر. (1375 ش.). قاموس قرآن. اسلامیه.

ـ قطب، سید قطب. (1386 ق.). تفسیر فی ظلال القرآن. بی‏جا.

ـ کلینی رازی، ابوجعفر محمد بن یعقوب. (1392 ق.). اصول کافی. اسلامیه.

ـ معرفت، محمدهادی. (1416 ق.). التمهید. مؤسسة نشر اسلامی.

ـ ــــــــــــــ . (1379 ش.). علوم قرآنی. سمت.
منبع فصلنامه متین


ادامه تاویل

در تعریف‌ دیگر، تفسیر عبارت‌ است از شرح‌ و گزارش‌ لفظی‌ که‌ صرفاً محتمل‌ یک‌ وجه‌ باشد، ولی‌ تأویل‌ توجیه‌ لفظی‌ است‌ که‌ محتمل‌ وجوه‌ و معانی‌ مختلف‌ باشد و مُؤوِّل‌ لفظ‌ را با استفاده‌ و استمداد از شواهد و دلایل‌ به‌ یکی‌ از آن‌ وجوه‌ حمل‌ می‌کند [حجتی‌ 1368: ‌ 17].

در اتقان‌ آمده است که ماتریدی‌ می‌گوید: تفسیر عبارت‌ از قطع‌ و یقین‌ نسبت‌ به‌ مراد و مدلول‌ لفظ‌ است‌ که‌ مفسّر بتواند خدا را بر اظهارنظر خود شاهد بگیرد، پس‌ اگر دلیل‌ قطعی‌ بر آن‌ باشد، تفسیر او صحیح‌ است‌ و در غیر این‌ صورت‌، تفسیر به‌ رأی‌ است‌ که‌ آن‌ نهی‌ شده‌ و تأویل‌، ترجیح‌ یکی‌ از احتمالات‌ است‌ بدون‌ قطع‌ و شاهد گرفتن‌ خدای‌ تعالی‌ بر مقصود خود [سیوطی 1421 ج‌ 2:‌ 545].

ابوطالب‌ ثعلبی‌ می‏گوید‌: تفسیر، بیان‌ وضع‌ لفظ‌ است‌، حقیقت‌ باشد یا مجاز، مانند تفسیر «صراط‌» به‌ «طریق‌» و «صَیِّب‌» به‌ «باران‌»؛ و تأویل‌، بیان‌ باطن‌ لفظ‌ است‌ که‌ از «اَوْل‌» به‌ معنی‌ بازگشت‌ به‌ عاقبت‌ امر گرفته‌ شده‌ است‌. پس‌ تأویل‌، خبر دادن‌ از حقیقت‌ مراد و تفسیر، خبر دادن‌ از دلیل‌ مراد است‌، زیرا لفظ‌ کاشف‌ از مراد است‌ و کاشف‌ دلیل‌ می‌باشد؛ مانندِ فرمودة‌ خدای‌تعالی در آیة 14 سوره حجر‌: «اِنّ ربّک‌ لبالمرصاد» که تفسیرش‌ چنین‌ است‌: «مرصاد» از «رصد» گرفته‌ شده‌ است. «رَصَدْتُهُ» یعنی‌ «رقبتُه‌» (آن‌ را زیر نظر گرفته‌ و مراقبش‌ بودم‌) و «مرصاد» باب‌ مفعال‌ از آن‌. و تأویل‌ آن‌ عبارت است از هشدار از مسامحه‌ و سهل‌انگاری‌ نسبت‌ به‌ امر خداوند و برحذر داشتن‌ از غفلت‌؛ و دلایل‌ قطعی‌ می‌رساند که‌ مقصود همین‌ است‌، اگرچه‌ برخلاف‌ وضع‌ آن‌ در لغت‌ است‌ [سیوطی 1421 ج‌ 2:‌ 545].

بعضی دیگر گفته‏اند: تفسیر آن چیزی است که متعلق به روایت است و تأویل متعلق به درایت، زیرا کشف مراد خدای تعالی جایز نیست مگر با خبر و حدیثی از نبی اکرم(ص) یا صحابه‏ای که شاهد نزول قرآن بوده است. اما تأویل که ترجیح یکی از محتملات است، بر اجتهاد تکیه دارد و بر مبنای شناخت مفردات الفاظ و مدلولات آن و لغت عرب و موارد استعمال آن بر حسب شناخت اسلوبهای عربی و استنباط معانی از مجموع همة اینها است [عبدالرحمن 1406: 52]. ابوالفتوح رازی در این باره گفته است:

فرق میان تفسیر و تأویل آن است که تفسیر، علم سبب نزول آیه باشد و علم به مراد خدای تعالی از آن لفظ تعاطی آن نتوان کردن الاّ از سماع و آثار، و تأویل چون کسی عالم باشد به لغت عرب و علم اصول را متقن باشد، او را حمل آیه بر محتملات لغت کند… [1352 ج 1: 14].

صاحب تمهید اعتقاد دارد: فرق بین تفسیر و تأویل در این است که تفسیر توضیح جنبه‏های مبهم لفظ است و تأویل توجیه آن چیزی است که شک برانگیز است؛ یعنی تأویل در متشابهات است و تفسیر در مبهمات [معرفت 1416 ج 3: 28].

موارد استعمال تأویل در قرآن و معانی آن

خداوند متعال‌ لفظ‌ تأویل‌ را در موارد متعددی‌ در قرآن‌ ذکر فرموده‌ است‌؛ کلمة‌ تأویل‌ در قرآن‌ 17 بار در 15 آیه‌ ذکر شده‌ است‌، بدین‌ ترتیب‌:

سورة‌ یوسف‌، در آیات‌ 6، 21، 36، 37، 44، 45، 100 و 101؛ سورة‌ اعراف‌، آیة‌ 53 (2 بار)؛ سورة‌ آل‌عمران‌، آیة‌ 7 (2 بار)؛ سورة‌ کهف‌، آیة‌ 78 و 82؛ سورة‌ اسراء، آیة‌ 35؛ سورة‌ یونس‌، آیة‌ 39؛ سورة‌ نساء، آیة‌ 59.

با توجه‌ به‌ آیات‌ مذکور و با دقت‌ در موارد استعمال‌ تأویل‌ در آیات‌ و اقوال‌ علما دربارة‌ آن‌، می‏توان درک کرد که تأویل‌ در قرآن در معانی‌ متعددی‌ به‌کار رفته‌ است‌؛ اگرچه‌ مآل‌ و بازگشت‌ همه‌ این معانی به‌ یک‌ حقیقت‌ است‌، گویا مشترک‌ معنوی‌ است‌. از جمله‌:

1) تحقق خارجی امر یا اموری اعم از دنیوی و اخروی

«هل ینظرون الاّ تأویله، یَو‎ْْ‎م یأتی تأویله یقول الذین…» [اعراف: 53]. در این آیه تأویل به معنای وقوع خارجی وعده‏های قیامت است. «بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لمّا یأتهم تأویله» [یونس: 39]. در این آیه مقصود از تأویل وقوع خارجی واقعیتها اعم از دنیوی و اخروی است.

2) به معنای علّت و غرض و بیان صُوَر اصلی

«سَأنبئک بتأویل ما لم تستطع علیه صبراً» [کهف: 78]. «ذلک تأویل ما لم تَسْطِع علیه صبراً» [کهف: 82].

چنان‏که ملاحظه می‏شود در دو آیة فوق، استعمال لفظ تأویل برای بیان علّت و غرض و صور اصلی است که در داستان موسی(ع) و آن عالم (خضر) در سورة کهف آمده است. خضر دست به انجام اموری می‏زند که برای موسی(ع) سؤال برانگیز است و موسی(ع) در سه مورد از او سؤال می‏کند:

مورد اول: وقتی بود که سوار کشتی شدند و خضر آن کشتی را سوراخ کرد [کهف: 71].

مورد دوم: وقتی بود که با آن پسر بچه روبه‏رو شدند و خضر او را کشت [کهف: 74].

مورد سوم: وقتی بود که با هم وارد قریه‏ای شدند و از اهل آن طعام خواستند و آنان از دادن طعام به آن دو امتناع کردند و در هنگام خروج دیوار شکسته‏ای را دیدند که در حال ریزش بود و خضر آن را تعمیر کرد و سپس در جواب به حضرت موسی(ع) علّت و غرض اعمال خود را بیان کرد و صُوَری را که بر موسی مخفی بود، آشکار نمود. خضر(ع) می‏فرماید: «اما کشتی را شکستم، چون صاحبانش فقیرانی بودند که با آن کسب و ارتزاق می‏کردند و چون پادشاه کشتیهای بی‏عیب را غصب می‏کرد، آن کشتی را معیوب ساختم تا پادشاه آن را غصب نکند [کهف: 79] همچنین در دو مورد دیگر علت عمل خود و صورت مخفی قضیه را بیان می‏کند [کهف: 81 ، 82].

آلوسی گفته است: «ذلک تأویلُ ما لم تَسْطِع علیه صبراً» [کهف: 82] در حقیقت همان علت غایی واقعه است. وقتی خضر کارهای به ظاهر منکر خود را برای موسی بیان کرد، گفت: این است علت و هدف کارهایی که تو بر آن شکیبا نبودی تا در پایان فایدة آن بر تو آشکار شود [بی‏تا ج 1: 4].

3) نتیجه و عاقبت امر

مانند آیة «و أوفوا الکیل اِذا کلتم وَ زِنوا بالقسطاس المستقیم ذلک خیرٌ و أحسنُ تأویلا» [الاسراء: 35].

«یا ایّها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الأمر منکم … ذلک خیر و أحسن تأویلا» [نساء: 58]. در این آیات تأویل به معنی پیامد و عاقبت است.

مجاهد گفته است: «احسن جزاءً»؛ جزایش نیکوتر است [رازی1352 ج 3: 425].

4) تأویل به معنای تعبیر خواب

خداوند به یوسف علم تعبیر خواب آموخت و یوسف از این طریق می‏توانست به بخشی از اسرار آینده آگاهی پیدا کند. در آیاتی که در سورة یوسف آمده (8 آیه) مقصود از تأویل، همین معناست.

«کذلک یجتبیک ربّک و یعلّمک من تأویل الأحادیث» [یوسف: 6] ؛ «و کذلک مکّنّا لیوسف فی الأرض و لنعلمه من تأویل الأحادیث» [یوسف: 21]؛ «هذا تأویل رؤیای من قبل» [یوسف: 100].

در مجمع‏البیان آمده است: مقصود از تأویل احادیث، تعبیر رؤیاست، به این جهت که اوضاع و احوال مردم و مآل کارهایشان از خوابهایشان معلوم می‏شود و معنای تأویل بازگشت کار آنان است به آنچه در خواب دیده‏اند [ طبرسی 1406 ج 5: 320]. صاحب المیزان می‏گوید:

رؤیا را احادیث گفت، چون حقیقت رؤیا هم حدیث نفس است و خواب حادثه‏ای از حوادث را به صورت مناسبی برای انسان تصویر می‏کند، همان‏طوری که در بیداری، گوینده با لفظ برای شنونده این کار را می‏کند [ طباطبایی 1393 ج 11: 79].

بعضی تأویل الأحادیث را اعم از علم به تعبیر خواب و غیر از آن دانسته‏اند و گفته‏اند مقصود علم به رؤیا و علم به کتب انبیای گذشته است [شبّر 1414: 358].

بیضاوی معتقد است: مقصود این است که خداوند به یوسف در زمین تمکّن داد و علم احادیث به وی آموخت تا عدل را برپا دارد و تدبّر در امور کند و معانی کتاب خدای تعالی و احکام آن را دریابد و اجرا کند و با تعبیر خوابها، حوادث آینده را بشناسد و با تدبیر از آنها جلوگیری کند [1420 ج 3: 280]. ادامه دارد

منبع :فصلنامه متین


تأویل در قرآن

تأویل در قرآن

مولف:
صدیقه میرشمسی

چکیده:

چکیده: لفظ تأویل در قرآن 17 مرتبه در 15 آیه به معانی علت و غرض و بیان صُوَر اصلی، نتیجه و عاقبت امر،‌ تعبیر خواب، حمل لفظ به معنای خلاف ظاهر و کشف غوامض و متشابهات قرآن به کار رفته است. با توجه به این آیات و با دقت نظر در موارد استعمال تأویل در هر یک، معلوم می‏شود که لفظ تأویل معانی مختلفی دارد، گرچه مآل و بازگشت همة آنها به یک حقیقت باشد.

از میان این وجوه آنچه مورد اختلاف است تأویل متشابهات است که در آیة 7 سورة‌آل عمران مطرح شده است و گروهی از مفسرین «واو» در «و الراسخون فی العلم» را استیناف و گروهی عطف فرض کرده‏اند که در نتیجه دستة اول علم به تأویل متشابهات قرآن را مختص خدای تعالی دانسته و دستة دوم راسخون در علم را نیز در دانستن آن شریک دانسته‏اند.

کلیدواژه‏ها: تأویل و تفسیر، محکم و متشابه، ظاهر و باطن و راسخون در علم

متن مقاله:

تأویل در لغت

در لسان العرب آمده است: تأویل از مادة «أول» است. الأول: الرجوع، أوّل الیه الشیء رَجَعَه. تأویل در لغت به معنای برگشت دادن و برگشتن است [قُرشّی 1375 ج 1: 141].

راغب گفته است: تأویل از «أوْل» به معنی رجوع و بازگشت به اصل است و «مَؤْئل» مکان و جای بازگشت است و «تأویل» ردّ کردن چیزی به سوی غایت و مقصودی است که اراده شده، چه از راه علم و چه از راه عمل.

تأویل از راه علم مانند فرمودة خدای تعالی در آیة 7 سورة آل عمران: «و ما یعلم تأویله الاّ الله و الراسخون فی العلم…» و تأویل از طریق عمل مانند آیة شریفة 53 از سورة اعراف: «هل ینظرون الاّ تأویله، یَوْمَ یأتی تأویله یقول الذین …» [اصفهانی 1375: 27].

همچنین گفته‏اند تأویل مأخوذ از «ایالت» به معنی سیاست است و تأویل‏کننده، گویی کلام را رهبری و سیاست می‏کند تا در جای خود قرار دهد [آلوسی بی‏تا ج 1: 4].

بعضی نیز گفته‏اند که تأویل یک واقعیت خارجی است که به اصل خود برمی‏گردد، خواه به صورت نتیجه باشد، یا علّت یا وقوع خارجی [قرشّی 1375 ج 1: 141].

تأویل در اصطلاح

بعضی از پیشینیان، همچون طبری، تأویل و تفسیر را مترادف دانسته‏اند و بعضی دیگر برای این دو، معانی متفاوت در نظر گرفته‏اند.

در مجمع‏البیان آمده است: «التأویل و التفسیر و اصله المرجع و المصیر» [طبرسی 1406 ج 1: 699] تأویل یعنی تفسیر و اصل آن مرجع و مصیر است. در مجمع‏البحرین آمده: «التأویل ارجاع الکلام و صرفه عن معناه الظاهری الی معنی أخفی منه» [طریحی 1365 ج 5: 312] تأویل،‌ ارجاع کلام و برگرداندن آن از معنای ظاهری به معنای غیر ظاهر است. در تفسیر ابوالفتوح چنین آمده است که تأویل، برگرداندن آیه است از معنای محتمل به معنای دیگر، بنا به توافق ادلّه و قرائن [ج 1: 141].

شافعی دربارة تأویل گفته: «ارجاع لفظ النص و تصییره الی واحد من تلک المعانی المحتمله فی النص و لایکون ذلک الا بدلیل» [عبدالرحمن 1406: 56]. تأویل به معنای ارجاع لفظ نصّ و برگرداندن آن به یکی از معانی که نصّ احتمال آن را دارد، بر مبنای دلیلی که بر آن دلالت می‏کند.

فرق بین تفسیر و تأویل در اقوال علما و مفسّرین

طبرسی گفته است: «التفسیر کشف المراد عن اللفظ المشکل و التأویل رد احد المحتملین الی ما یطابق الظاهر و التفسیر البیان» [1406 ج 1: 80]. تفسیر، کشف مراد از لفظ مشکل و تأویل، برگرداندن یکی از محتملات است به آنچه مطابق ظاهر باشد و تفسیر بیان است.

راغب می‏گوید: تفسیر اعم از تأویل است و اغلب موارد استعمال تفسیر در الفاظ می‏باشد و موارد استعمال تأویل در معانی، تفسیر غالباً در مفردات الفاظ به کار می‏رود و تأویل در جمله‏‏ها، مانند استعمال تفسیر در الفاظ غریب همچون «بحیره و سائبه و وصیله» یا در تبیین و شرح آن مانند تفسیر «صلوة و زکوة» در «اقیموا الصلوة و اتوا الزکاة» یا در کلامی که متضمن قصه‏ای باشد که جز با دانستن آن، مقصود فهمیده نمی‏شود، مانند آیة 37 توبه «اِنّما النسیء زیادةٌ فی الکفر» که باید قصة نسیء که از رسوم جاهلی است، دانسته شود تا مراد آیه واضح گردد. ادامه مطلب...

مسجد بهلول

مسجد بهلول
مى گویند مسجدى مى ساختند , بهلول سر رسید و پرسید : چه مى کنید ؟ گفتند : مسجد مى سازیم . گفت : براى چه ؟ پاسخ دادند : براى چه ندارد , براى رضاى خدا .
بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند , محرمانه سفارش داد سنگى تراشیدند و روى آن نوشتند[ ( مسجد بهلول]( , شبانه آن را بالاى سر در مسجد نصب کرد . سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالاى در مسجد نوشته شده است[ ( مسجد بهلول]( , ناراحت شدند , بهلول را پیدا کرده به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد مى کنى ؟ ! بهلول گفت مگر شما نگفتید که مسجد را براى خدا ساخته ایم ؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام , خدا که اشتباه نمى کند .
چه بساکارهاى بزرگى که از نظر ما بزرگ است و در نزد خدا پشیزى نمى ارزد . شاید بسیارى از بناهاى عظیم از معابد و مساجد و زیارتگاهها و بیمارستانها و پلها و کاروانسراها و مدرسه ها چنین سرنوشتى داشته باشند , حسابش با خداست .


جنون جوانى

جنون جوانى
جنون جوانى یکى از بیماریهاى روانى است که هنگام بلوغ در برخى‏از جوانان آشکار مى‏شود. رسول گرامى اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مى‏فرماید: «جوانى‏شعبه‏اى از دیوانگى است.» (1)مستى جوانى حالت دیگرى است که دراین مقطع سنى پدید مى‏آید. على علیه السلام  انواع مستى را چهار نوع(مستى جوانى، مستى ثروت، مستى خواب و مستى ریاست (2) شمرده،مى‏فرماید:
«شایسته است انسان عاقل خویشتن را از مستى ثروت ومستى قدرت و مستى علم و مستى تمجید و چاپلوسى مستى جوانى دورنگاه دارد; زیرا هریک از این مستى‏ها بادهاى مسموم و پلیدى‏دارد که عقل را مى‏رباید و آدمى را سبک مى‏سازد.» (3)

1.گفتار فلسفى جوان، ج 1، ص 132.

2. میزان الحکمة، ج 5، ص 6.

3. گفتار فلسفى جوان، ج 1، ص 136


ارکان زندگى انسان مهذب

ارکان زندگى انسان مهذب

رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم، که اسوه سالکان کوى نزاهت است، قبل از هر کسى خود، متخلق به قرآن شد و آنگاه راهیان کوى تطهیر و تزکیه را به این اصل، رهبرى کرد. در جوامع روایى از برخى همسران پیامبر اکرم‏صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده است که خُلق آن حضرت قرآن بود:

«و کان خُلقه القرآن‏» (1)

و از آن جهت که حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم، اسوه امت است:

«لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنة‏» (2 )

تلاش آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم در این است که سالکان کوى خود را متخلق به قرآن کند.

پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در حدیثى که خطوط اصلى زندگى انسانى مهذب را ترسیم مى‏کند مى‏فرماید:

«اربع من کن فیه کان فی نور الله الاعظم‏»:

اگر این چهار اصل اعتقادى و اخلاقى در یک انسان وارسته راه یابد، او در فضاى «نور اعظم‏» خدا زندگى مى‏کند و روشن است که اگر کسى در فضاى نور اعظم خدا، زندگى کند، محیط زیست او روشن است. نه خود او تیره است، نه اطراف او و کسانى که با او مربوطند در تیرگى به سر مى‏برند. چنین شخصى نه تنها روشن است‏بلکه روشنگر جامعه و مصداق کامل

«و جعلنا له نورا یمشى به فى الناس‏» (3)

است. اگر ما به این امور، متخلق شویم، هنگامى که مردم ما را ببینند به یاد خدا مى‏افتند. گر چه ما با دیدن برخى انسانها به یاد خدا مى‏افتیم و این، براى ما کمال است; ولى چرا ما چنین نباشیم که مردم با دیدن ما به یاد خدا بیفتند که آن کمال برتر است؟

آن ارکان چهارگانه چنین است:

«من کانت عصمة امره شهادة ان لا اله الا الله و انی رسول الله، و من اذا اصابته مصیبة قال انا لله و انا الیه راجعون و اذا اصاب خیرا قال الحمد لله رب العالمین و اذا اصاب خطیئة قال استغفر الله و اتوب الیه‏» (4) .

رکن اول: این که شخص، در پناه توحید و نبوت، زندگى کند و معصوم از گزند الحاد و آسیب شرک باشد. عصمت‏بر دو گونه است: عصمت اصطلاحى که مخصوص انبیا و ائمه و مانند آنهاست و عصمت عام که بهره مؤمنان ناب است. کسى که در قلعه توحید و نبوت به سر ببرد، از خطر مهم، معصوم و محفوظ است. کلمه «لا اله الا الله‏» قلعه و حصن حصین خداست و موحد معتقد در این قلعه امن به سر مى‏برد. اگر نگهبان قلعه‏اى، خدا باشد، چه چیزى مى‏تواند به متحصن در آن آسیب برساند؟ این رکن، به منزله زیربنا و سه رکن دیگر مبتنى بر این اصل زیربنایى است.

رکن دوم: این که اگر رویداد ناگوارى متوجه او شود، متاثر نباشد بلکه کلمه استرجاع را بر زبان آورد:

«الذین اذا اصابتهم مصیبة قالوا انا لله و انا الیه راجعون‏» (5)

و اجراى این دستور، به این معناست که منطق آنان این است که مبدا و معاد همه اشیا، خداست. در محاورات وقتى مى‏گوییم: حرف فلان گروه این است; یعنى منطقشان این است، عقیده و منطق مؤمن بدون اختصاص به حال مصیبت، «استرجاع‏» است البته این منطق در حال مصیبت ظهور مى‏کند و مى‏گوید جا براى تاسف نیست; تاسف در این نیست که امانت را به صاحب اصیلش دادیم، اگر افسوسى هست از جهل خود ماست که چرا نشناخته بودیم که این شخص یا این شى‏ء، امانت است و به آن دل بسته بودیم.

رکن سوم: این که اگر کار خیرى از دست او نشئت گرفته یا نیت پاکى از قلب او گذشته و قدم خیرى برداشته است آن کار خیر علمى یا عملى را به خود اسناد ندهد و نگوید من کردم، بلکه بگوید: خدا را شکر که توفیق آن علم یا عمل را به من ارزانى داشت. آنگاه انجام این کار خیر زمینه موفقیت او را فراهم مى‏کند و دیگر راهزن او نیست. چون او حمد خدا مى‏گوید نه حمد خود و ذات اقدس اله هم مى‏فرماید: هر نعمتى به شما رسیده است، از ناحیه خداست;

«و ما بکم من نعمة فمن الله‏» (6) .

این اصل کلى، ایجاب مى‏کند که انسان شکر «منعم‏» کند; نه شکر «متنعم‏». کسى که ثناگوى خود است، غافل است و به جاى این که ولى نعمت را بستاید، متنعم را ثنا مى‏کند.

رکن چهارم: انسان گاهى اشتباه مى‏کند و مانند انبیا و ائمه (علیهم السلام) معصوم نیست،. اما اگر مومن، اشتباهى مرتکب شود، فورا استغفار مى‏کند و «استغفر الله ربی و اتوب الیه‏» مى‏گوید. خلاصه آن که سخن رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلم که مى‏فرماید: عصمت امر و نگهدار حیات هر کس اعتقاد به توحید و رسالت است، با تحلیل عقلى کاملا قابل تبیین است، چون عقیده، حافظ معتقد است.

قضیه را از این جهت، «عقد» مى‏نامند که بین محمول و موضوع آن، پیوند و گره علمى برقرار است. اگر محمول و موضوع با یکدیگر، رابطه نداشته باشد، قضیه محقق نیست، بلکه مرکب تقییدى غیر تام است.

از سوى دیگر، یک عالم و متفکر، جان خود را به محصول آن قضیه، گره مى‏بندد و به مطلبى که علمى بودن آن مسلم است، معتقد مى‏شود. پس «عقد»، از آن قضیه و «اعتقاد»، آن گره خاصى است که بین جان متفکر و نتیجه آن قضیه برقرار مى‏شود.

از سوى سوم، بین هستى و حیات انسان و بین عقیده، گره خاصى برقرار است که این پیوند، آثار اخلاقى را به همراه دارد و تهذیب و تزکیه، از این عنصر سوم شروع مى شود; اگر کسى به امرى معتقد باشد، آن عقیده، او را به خود مى‏بندد و گره مى‏زند و رها نمى‏کند و به دست وسوسه ابلیس، از درون و دسیسه گران، از بیرون نمى‏سپارد و هم از این رو کلمه «لا اله الا الله‏» قلعه است; قلعه‏اى که در درون خود ماست و صیانت اعتقاد که عنصر سوم است مانع هر گونه ذهول و غفلت است و چون غفلت نیست آسیب نخواهد بود زیرا منشا هر آفتى که از بیرون، دامنگیر ما مى‏شود، غفلت درون ماست و اگر در درون ما قلعه اعتقاد و التفات وجود داشته باشد آسیبى به ما نمى‏رسد، چون: «هر آن غافل زید، غافل خورد تیر».

در روایات،از امام صادق (علیه‏السلام) آمده است که هیچ پرنده‏اى در حال «ذکر» تیرنمى‏خورد وهرتیرى که به هر پرنده درمیدان شکار مى‏رسد در حال غفلت اوست (7) ! امثال این روایات گذشته از جنبه علمى و اعتقادى، براى ما اثرى تربیتى دارند.

1. محجة البیضاء، ج 4، ص 120. 
2. سوره احزاب، آیه 21. 
3. سوره انعام، آیه 122.
4. بحار، ج 74، ص 134.

5. سوره بقره، آیه 156.

6. سوره نحل، آیه 53.

7. «ما من طیر یصاد فی بر ولا بحر ولا یصاد شی‏ء من الوحوش الا...»(بحار، ج 61 ص 24).

منبع : مبادى اخلاق در قرآن کریم. تفسیر موضوعى قرآن کریم .حضرت آیة الله جوادى آملى جلد دهم مرکز نشر اسراء

 

 

 


مرگ آگاهی

مرگ آگاهی،ابزاری در جهت درمان

«دکتر علی اسلامی نسب»، روان درمانگر، نویسنده و مسول«انجمن شفای وسواس»،درباره مرگ،در گفت‌وگو با سرویس گزارش خبرگزاری ایکنا می‌گوید:‌ هنوز جایگاه اندیشیدن به مرگ و به خدمت گرفتن اثرات سازنده آن، در میان مردم و حتی پزشکان و روان شناسان به خوبی درک نشده است.

او که مهمترین اصل در درمان بیماران وسواسی را استعانت از اثرات مثبت مرگ آگاهی می‌داند،علت گرایش به این نحوه از درمان را در تجربیات چندین ساله کاری خود در این زمینه خلاصه کرده و می گوید:

به اعتقاد من، ریشه درمان برخی امراض روحی_روانی و گاهاً جسمی، در مرگ آگاهی است.

او در باره اثرات تربیتی مرگ آگاهی در میان افراد ،می‌گوید:تجربه چندین ساله من اثبات کرده که یاد مرگ افراد را متوجه گناهانشان می کند و به عامل توبه برای این افراد تبدیل می شود،چرا که فرد با ارزیابی مجددی که از رفتارهای خود به عمل می آورد،درپی انطباق هرچه کاملتر خود با اصول ومعیارهای اعتقادی و دینی برخواهد آمد.

من معتقدم،هر کس که به دنبال ایجاد تغییر در سبک زندگی خود است با توسل به افزایش آگاهی ازمرگ می‌تواند به تحولات مثبتی در این زمینه دست یابد.

به اعتقاد من،خدا با آفرینش مرگ به عنوان نقطه مقابل زندگی،در وهله اول در صدد معرفی خود به بندگانش برآمده است تا مطلق بودن خود را به اثبات برساند و به ما بفهماند منشأ درمان و آرامش، خود اوست.

او در پاسخ به این سوال که آیا پس از گذشت سالها،هنوز درمان بیماران به شیوه مرگ آگاهی،برای او دارای جذابیت هست یا نه می‌گوید: فکر می‌کنم که این کار هیچگاه برای من عادی نخواهد شد.دیدن مردگان،به من این را فهمانده که آن روی سکه مرگ آگاهی،خدایی است که بی‌انتهاست و از این رو، این رشته و سیاق درمانی،هنوز برای خود ناگفته‌های بسیاری دارد.منبع : خبر گزاری قرآنی ایران


غرور علم ظاهر

پندی از ملا صدرا

زنهار که به علم ظاهر و صلاح بى بصیرت مفتون و مغرور نگردى که هر شقاوتى که به مردودان راه یافت از غرور علم ظاهر و عمل بى‏اصل راه یافت و آنچه در قصص الانبیاء خوانده‏اى یا از احوال شهداء و اولیاء شنیده‏اى از مصیبتها و محنتها که به خاندان نبوت و ولایت و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام  راه یافته اگر نیک دریابى آنها همه از نفاق و کید اهل شید و ریا و غدر و حیله متشبهان به اهل علم و تقوى برخاسته.
على مرتضى علیه السلام نه به ضرب ابن ملجم بر زمین افتاد بلکه به سکنجبین شهد صلاح ابو موسى اشعرى و سرکه نفاق عمرو بن عاص شربت شهادت نوشید و امام حسین علیه السلام نه به خنجر بیداد شمر ذى الجوشن خوابید بلکه به معجون افیون پر سمّ مکر و افسون و تریاق پرزهر اتفاق اهل نفاق خونش با خاک کربلا آمیخته شد که قتل الحسین یوم السقیفة. و همچنین پاره هاى جگر حسن مجتبى علیه السلام از کید و غدر نهانى معاویه به خاک محنت ریخت و برین قیاس هر چه به سائر ائمه علیهم السلام واقع شده همه به زور شید اعدا و مکر و تلبیس ارباب رزق و ریا بوده و با این همه ظلم و بیداد و فتنه و فساد که از ایشان سرزد ذره‏اى از جاه و قدر و منزلت اهل ولایت و حقیقت کم نگشت و در دنیا و آخرت معزز و مکرم بودند و خواهند بود بلکه این طایفه اعداء خود را در دین و دنیا رسوا کردند و به عذاب سرمد و سخط الهى تا ابد خویشتن را مبتلى ساختند. ( رساله‏هاى‏صدرا، ج‏1، ص 122)

 


انبیاء الهی در حریم کعبه


انبیاء الهی در حریم کعبه
طواف کنندگان بیت الهی ، بر مسجدی وارد می شوند که کعبه را در میان دارد. آنان می باید طواف و گردش خود را از همان نقطه ای آغاز کنند که در آن نقطه خداپرستان از دیرباز، بر سر آن به توافق و اتحاد رسیده بودند
آدم ابوالبشر به راهنمایی جبرائیل آیین حج را فراگرفته و با هفت دور طواف بر گرد کعبه چنین فضیلتی را درک کرد.
شیث نبی (علیه السلام) نیز بدین سان مراسم حج را برگزار کرد و توانست به همان امری توفیق یابد که آدم ابوالبشر بدان کامیاب گردیده بود .  شمار انبیائی  را که توفیق حج و طواف، نصیب آنها گشت ، تا 75 تن یاد کردند که در میان آنها قبل از حضرت ابراهیم (علیه السلام ) ، قوم حضرت هود ( علیه السلام )  دارای داستانی است
 
حضرت هود قوم « عاد» را به پرستش خدای یگانه فرامی خواند؛ ولی آنان به ندای هود پاسخ مثبت نمی دادند، و به تکذیب او دلخوش بودند. خداوند مدت سه سال سرزمین آنان را از بارشِ باران محروم ساخت. قوم عاد شماری از کسان خویش را رهسپار کعبه ساختند تا از خداوند بخواهند بر سرزمینشان باران بباراند. آنان طی چهل روز بر گرد کعبه به طواف می پرداختند و آیین حج را به جای می آوردند. . . . 
 
اما آنچه بیش از همه درباره کعبه و حج، اذهان را به خود مشغول و معطوف می سازد ، جریان مربوط به حضرت ابراهیم خلیل است که سرزمین فراموش شده مکه را آباد کرد، سرزمینی که نه حاصل خیز بود و نه کسی رغبت اقامت در آن را داشت، اما می باید که این نقطه از کره زمین به خاطر وجود کعبه در آن، بلندآوازه گردد.

ابراهیم که از حیثیت والایی از نگاه یهود و نصاری و مسلمین برخوردار است و از آن رو که همه انبیای پس از او، از ذریّه و نسل و نژاد او هستند، به « ابوالانبیاء» نامیده می شود . در راه دعوت مردم به خدای یکتا کمترین دریغی در مجاهدت و فداکاری او دیده نمی شود، تا جائی که حتی بارها در معرض مرگ قرار گرفت ، ولی هرگز از پایمردی خود دست بر نداشت
 
مردم بابِل بت های متعددی را پرستش می کردند و  هر شهری ربّ و خداوندگاری داشت. البته همه رسماً در برابر « اِله اعظم» خاضع بودند و شمار « آلهه» و بت ها نیز رو به کاستی نهاده بود.

ابراهیم در این محیط ـ که تعدّد آلهه در آن جلب نظر می کرد و پیکره هایی برای آنها می تراشیدند و در پرستشگاه ها نصب کرده بودند ، می زیست، اما با فکر استوار خود ایمان داشت که خدا یکی است و آن قدرتی که بر هستی حاکم است ، یکتا و مُبرّی از همتا می باشد . لذا تصمیم گرفت مردم را از خرافه شرک برهاند و افکار و اندیشه های آلوده آنان را از هرگونه تصوراتِ غلط پیراسته کند. خداوند متعال حضرت ابراهیم را با الهاماتِ هدایت آفرین، از رشد و ره یابی برخوردار ساخته و او را موظف کرد که جامعه محیط خود را هشدار داده، اذهان آنها را از هاله های تیره شرک بسترد .
 
شرک ستیزی ابراهیم ( علیه السلام ) و اهتمام او در نشر روحیه توحیدی در میان جوامع معاصرش در جای جای قرآن کریم جلب نظر می کند، و می بینیم هرگز کمترین تزلزلی در پایداری و پایمردی او در این مبارزات و مجاهدتها دیده نمی شود و در درون منجنیق که او را به فضا پرتاب می کردند تا قعر تل عظیمی از آتش که در میانش افکنده شد ، جان و  زبانش گویای توحید و مبلّغی بی وقفه و با شهامت برای جایگزین شدن یکتاپرستی در گیتی بود.

سرانجام، ابراهیم (علیه السلام ) می باید نقاطی را برای اشاعه توحید و یکتاپرستی پشت سر گذارد تا به مکه درآید و کانون توحید جهانی را در این سرزمین بنیاد کند.
لذا پس طی مراحل مختلف ، خدا به ابراهیم فرمان داد که کعبه را بنا کرده و آن را بازسازى کند تا به عنوان نخستین خانه اى که براى پرستش خداى یگانه بنیان می‌شود، مورد استفاده قرار گرفته و آن را از نو تجدید کند. . . 

بنابر این حاجیان برگرد چنین خانه اى طواف مى‌کنند؛ خانه اى که مطاف فرشتگان و شمارفراوانى از انبیا تا زمان حضرت ابراهیم بود و یکتایى معبودی را که تنها او درخور پرستش است در اذهان ما بیدار مى‌سازد.  چنین هدفى، ابراهیم شرک ستیز و بت شکن را درخواست مى‌کرد که کانون توحید را از نو بنا و بازسازى کند ؛ ابراهیمى که در جهت احیاى اندیشه توحید و یکتاپرستى لحظه اى آرام نمى‌گرفت.

منبع: رشــد (برگرفته از کتاب "در حریم کعبه سید محمد باقر حجتی)


نماز در شریعت حضرت موسى(علیه السلام )

 نماز در شریعت حضرت موسى(علیه السلام )

پیروان واقعى حضرت موسى که امروزه ما آنان را بعنوان یهود می شناسیم داراى تعالیم و احکامى می باشند که از پیامبر خود فراگرفته اند. آنان که تابع واقعى و حقیقى دین موسى(علیه السلام) باشند به این فرامین و احکام مقیدند هر چند که امروزه شاید بسیارى از ایشان به آن دستورات پشت پا زده باشند و لیکن تعالیم و دستورات دینى در متون دینی شان موجود و مورخین نیز از پیروان این دین درگذشته مسائلى را نقل کرده اند. یکى از تعالیم و احکام عبادى آنها، نماز است. در دین یهود وارد شده است که شبانه روز سه نماز بر آنان واجب است که عبارتند از:

1-    وقت نماز صبحگاه قبل از طلوع آفتاب (طلوع فجر) است تا تقریباً هشت یا نه صبح.

2 ـ وقت نماز نیمروز پاسى از ظهر گذشته است تا غروب آفتاب.

3 ـ وقت نماز شامگاه از غروب آفتاب است تا ساعت دوازده شب ) نیمه شب) و بعضى از شبها از ساعت 3 بعد از نیمه شب تا طلوع آفتاب مناجات می خوانند.

 

این سه نماز به خاطر قسمتهاى سه گانه کتاب مقدس می باشد. آنان معتقدند که این قسمتهاى سه گانه کتاب مقدس (تورات) به قدرت و عنایت روح القدس نوشته شد و بدان وسیله خداوند و ذات مقدس گناهان افراد را مورد عفو و بخشش قرار می دهد.

  شرایط و مقدمات نماز
?- پاک بودن بدن و لباس از هرگونه کثافت و نجسی و شستن دست ها و صورت به عنوان وضو
- اگر کسى غسل جنابت بر گردن داشته باشد؛  ابتدا باید غسل
نماید و لباسش را از هرگونه نجاست و آلودگى پاک سازد. سپس صورت و دستها را می شویند و بطرف بیت المقدس ایستاده با خضوع و خشوع با یهوه (خداى یهود) راز و نیاز می
کنند.
در تلمود یهود آمده است که در نماز باید حضور قلب کامل
وجود داشته باشد و نماز کامل و واقعى نمازى است که فرد تمامى حواس خویش را متمرکز به آن نماید. چنین نمازى مورد قبول واقع شده و اگر خواسته اى هم داشته باشد بر آورده می گردد. امّا این بدان معنا نیست که اگر کسى نیّتش خالص نبوده یا قدرت تمرکز حواس نداشته است باید این عمل دینى را ترک نماید.

مشابه آنچه که در اسلام درباره نماز آمده در شریعت موسى(علیه السلام) بیان شده است مسائلى از قبیل دعا براى همنوعان، انجام نمازهاى جماعت، بلوغ شرعى براى وجوب نماز و قداست کنیسه و معبد نکات اشتراک بین اسلام و یهود در خصوص نماز می باشد.

 


?- برای نماز خواندن باید صیصیت یا طلیت بر دوش بیندازید که صیصیت یا طلیت، پارچه سفید رنگی است به شکل مستطیل که چهار گوشه ی آنرا به طرز مخصوصی گره می زنند و آن را در نمازها علی الخصوص نماز صبح بر دوش می اندازند.
?- بستن تفیلین (Tephilin
)  به دست ها و پیشانی تفیلین عبارت است از دو محفظه ی چرمی مکعبی شکل که دو تسمه ی چرم به آن متصل می شود و درون آن ها ورقه ها ی نازکی از پوست قراردارد که روی آن چهار قطعه از مطالب تورات نوشته شده است. روزهای شنبه تفیلین نمی بندند. یهودیان معتقدند که هر کس تفیلین بر دست و پیشانی دارد نباید آلوده ی هیچ گونه گناه و اعمال ناشایست گردد و نام خدا را بیهوده بر زبان بیاورد.
در کتاب زکریا آمده هر کس فرمان صیصیت و تفیلین را به دقت به جای آورد توفیق آن را می یابد که در آینده (رستاخیز) دو هزار و هشتصد نفر خدمتگذار به خدمت او کمر می بندند زیرا در آن روز از هر قوم و ملتی ده نفر گوشه ی جامه ی مرد یهودی را محکم می گیرند و به وی می گویند که ما با شما می آئیم زیرا شنیده ایم که خدا با شماست.
?- مردان با گذاشتن کلاه بر سر و زنان با پوشیدن موهای سر خود به نماز می ایستند.

حفظ مقدمات چهارگانه فوق براى هر نمازگزارى لازم و ضرورى است یعنى اگر یکى از این مقدمات و شرایط فراهم نبوده باشد نماز صحیح نخواهد بود. این دستورى است که در آیین حضرت موسى(علیه السلام)آمده است. هر چند که بسیارى از پیروان این پیامبر الهى بعدها بر اثر گذشت زمان مسیر انحراف را طى نموده و به گمراهى کشیده شده اند ولى انحراف و گمراهى ایشان دلیل بر بطلان اصل این شریعت آسمانى نیست.
ما مسلمانان معتقدیم که هم حضرت موسى(علیه السلام) پیامبر
به حق خدا و فرستاده الهى است و هم شریعتى که آورده در زمان خود حق بوده است ولى تدریجاً این دین مورد تحریف محرّفان قرار گرفته و آنچه که نباید بر سر آن می آمد واردشد .
در تلمور آمده برای آنکه نماز و دعای انسان اجابت شود باید نماز و دعا صمیمانه باشد و از اعماق قلب برخیزد و آن کس که شایستگی آن را داشته باشد دعایش مستجاب می شود. البته نباید از ترس نپذیرفتن دعا و نماز از خواندن آنها خودداری کرد. تا آن جا که اگر شمشیری تیز روی گردن او گذاشته شود و قصد کشتن او نماید با ز هم نباید نماز را ترک گفت و از رحمت ایزدی ناامید شد. در حین نماز نباید به خود بیندیشید بلکه باید به فکر همنوعان خویش نیز باشد، البته علاوه بر نماز و دعاهای شخصی، فرد موظف است در نمازهای جماعت نیز شرکت کند و در صورتی مورد اجابت قرار می گیرد که در کنیسه خوانده شود. هر کس در شهر او کنیسه باشد و به نماز جماعت نرود او را همسایه بد خطاب می کنند. برای شرکت در نماز جماعت باید حداقل ده نفر حضور داشته باشند که سن آنها را سیزده سال (سن بلوغ) به بالا باشد که می گویند هرگاه ده نفر یهود دور هم جمع شوند و به نماز و دعا بپردازند یهوه (خدا) در میان ایشان مسکن می گزیند
.
هنگام نماز خواندن به طرف بیت المقدس می ایستند و دست ها را روی سینه گذاشته و نماز مخصوص وقت را به جای می آورند، البته با تأنی و آرام و سکون و خیلی آهسته. هنگامی که به اسم خدا به زبان عربی می رسند (یهوه- ادونای- هشم) در حالی که دست ها را بر سینه دارند به رکوع می روند که این عمل در هر نماز پنج یا شش بار انجام می شود

 در زیر به گوشه هایی از ترجمه نمازهای صبح گاه، نیمروز و شامگاه اشاره می کنیم.

 نماز صبح گاه: خداوند حامی همه ی افتادگان است و همه ی خمیدگان را برپا می کند، چشمان همه به سوی تو منتظرند. تو به موقع به آن ها روزی می دهی. درب های رحمتت را می گشایی. آرزوی همه زندگان را برمی آوری. خداوند در همه ی طرقش عادل است و در همه ی اعمالش مهربان است. خداوند در آن روز اسرائیل  را از دست مصریان نجات داد. اسرائیل مصریان را در کنار دریا مرده دیدند و هنگامیکه ملت اسرائیل قدرت شگرف خداوند را بر علیه مصریان مشاهده کردند، از خداوند ترسیده و به خداوند و بنده ی او موسی ایمان آوردند.
 بعد از نماز صبح که البته بسیار مفصل است دعاهای مخصوص در روزهای دوشنبه و پنج شنبه می خوانند.
نماز نیمروز: خوشا به حال ساکنان خانه ی تو که  دائما تسبیح می خوانند. خوشا به حال انسانهایی که قوت خود را از آن تو می دانند و طریق های تو در دل آنهاست به هنگام عبور از دره ی ناامیدی و گریه آن را چشمه سار می کنند و باران برکت آن را می پوشاند از کار نیکی به کار نیک دیگری می پردازند و هر یک از ایشان به سوی خدای صیون نظاره می کنند.
بعد از خواندن نماز نیمروز که تنها به گوشه ای از آن اشاره کردیم یهودیان با جمله ی خداوندا لبانم را بگشا تا دهانم مدح تو را گوید به مدح و ستایش پروردگار می پردازند. « تو مقدسی و نام تو مقدس است و مقدسان تو را در تمام روز مورد ستایش قرار می دهند متبارک هستی، تو ای خدای قادر مقدس»
نماز شامگاه: ستارگان را در خط سیر خودشان به اراده ات مقرر می فرمایی. تو آفریننده روز و شبی. روشنایی را از پیش تاریکی و تاریکی را از پیش روشنایی دور می کنی روز را غروب کرده و شب را می آوری. روز را از شب جدا می سازی. خدای کهکشان ها نام توست ای خداوند پدید آورنده ی شام. تو متبارکی، قوم اسرائیل را با محبت و جاودانی دوست می داری. تورات اوامر احکام، قوانین قضایی خویش را به ما تعلیم دادی، بنابراین خداوندا در موقعی که می خوابیم و در هنگامی که بر می خیزیم در قوانین تو تفکر می کنیم همیشه  از فراگرفتن مطالب تورات و احکام و قوانین تو خوشحال و با نشاط می شویم زیرا آنها موجب حیات و طول عمر  ما می باشد.
بعد از نماز شامگاه مانند نماز نیمروز با جمله ی خداوندا لبانم را بگشا تا مدح تو را گویم. به مدح و ستایش خداوند می پردازند البته مدح و ستایش نماز نیمروز با شامگاه متفاوت است.