سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جلوه معشوق

سماع؛ عبادت یا رقص

سماع؛ عبادت یا رقص

... حال که این مدعیان در عقل را تعطیل و فرمان فرمانبرداری کامل از مراد را صادر کردند، خود باید راهی را نیز نشان دهند. آنان عبادتی را به نام سماع اختراع کردند که در گذر تاریخ همواره اعتراض متشرعان را به دنبال داشته است. گروهی از صوفیان که سماع را پذیرفته اند،

در توجیه آن می گویند:

سماع رقص نیست؛ بلکه حالتی است که انسان از هستی خویش می گذرد و سر و پا گم کرده و بی هوش و محو می شود. سالک وقتی در سماع دست به هوا می افشاند، به زبان رمز هرچه را برای او تعلقات خودی محسوب می شود به دور انداخته و از خود جدا می سازد و چون پای بر زمین می کوبد خودی خود را زیر لگد خرد می کند و هرچه جسم در طی این حرکات بیش تر خسته می شود، روح بیش تر خود را آماده عروج می یابد.(1)

سماع بنا بر این تفسیر وسیله ای برای عروج روح است. چنین نگاهی به سماع با منطق دینی سازگار نیست؛ اگر سماع چنین کارکردی دارد، چرا خدا از آن یاد نکرده و به پیامبرش تعلیم نداده است؟ بنابر این تفسیر، سماع کارکرد نماز را دارد. درباره نماز روایات فراوانی داریم؛ اما در مورد سماع حتی یک روایت هم در دست نیست.

صدرالمتالهین در تحلیل سماع می فرماید: نقل مجالس این گروه اشعار است، شعرهایی در توصیف زیبایی معشوقان و دلربایی محبوبان و لذت وصال و درد فراق آنان، در صورتی که بیش تر حضار این مجالس، سفلگانی از عوام الناسند با قلب هایی آکنده از شهوات و درون هایی از لذت گیری و توجه به صورت های زیبا جدانشندنی. به همین سبب، خواندن اشعاری چنین با آهنگ های مخصوص جز بر انگیختن آن شهوت های پنهان و بیماری های مزمن که در درون آنان ریشه دوانیده است کاری نمی کند...

در آن عامی بیچاره که نفسی مریض و همتی ناقص دارد، آتش های شهوات از زیر خاکستر بیرون آمده و شعله می کشد. در این جا است که اینان به وجد آیند و این را محبتی الاهی و عبادتی دینی انگارند.(2) و چه بسا برخی از هیات های عزاداری نیز در روزگار خودمان چنین باشد.

ترک امر به معروف و نهی از منکر هم از اصولی است که باید فرد به آن پایبند باشد. مدعیانی بوده اند که مریدان خود را از انجام این واجب الاهی باز می داشتند و با تفاسیر وحدت وجودی که از جهان ارائه می کردند، عمل به این تکلیف را بی معنا می دانستند. علاوه بر آن، تفسیر نادرست از مساله قضا و قدر الاهی می تواند عامل این امر باشد. عبدالقادر گیلانی می گوید:

ابلیس را در خواب دیدم و خواستم او را بکشم. گفت مرا به چه روی می کشی؟ گناه من چه بود اگر قضای نیک رفته بود؟ من آن را نمی توانستم بد کنم و اگر بد رفته بود هم نمی توانستم آن را بگردانم.

در قطعه ای منسوب به سنایی هم از قول ابلیس نقل است که تمام محرومیت خویس را ناشی از تقدیر خدا می خواند و از قضای سابق.(3)

بی اعتنایی به چنین واجب بزرگ الهی آثار ناگواری داشته است. شاید سرآغاز تاریخی این انحراف قرن هفتم هجری باشد. از قرن هفتم تصور خاصی از عرفان در میان عده ای پدیدار گشت.

این گروه فرد را بر جمع برتری داده و او را از جمع جدا می کردند و به خود مشغول می داشتند. به او سفارش می کردند که به اطراف خویش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از اندیشه درباره خدا از دست می دهد. این گروه فرد را بر جمع برتری داده و او را از جمع جدا می کردند و به خود مشغول می داشتند. به او سفارش می کردند که به اطراف خویش نگاه نکند؛ چون تمرکزش را از اندیشه درباره خدا از دست می دهد. این گروه با برداشت افراطی از آیات مذمت دنیا و نیز آیاتی که در تشویق به زهد و تقواست، بخش عمده ای از فقه را که دانش اجتماعی زیستن اسلام است، بی اعتبار ساختند.

بریدن از خلق خدا، گریز از مسوولیت های اجتماعی، فاصله گرفتن از قدرت سیاسی جامعه و فرو رفتن در خود با غفلت از اطراف، کم ترین آموزه هایی بود که این طیف بر آن پای می فشردند. این جریان بستر را برای پدید آمدن تصوف خانقاهی فراهم ساخت. (4)

 در مواردی نیز گزارش های تاریخی، از پاره ای پیوندها میان اینان با پادشاهان جور حکایت می کند. نقل شده است که سلطان محمود غزنوی از غزنین برای دیدار شیخ ابولحسن خرقانی به خرقان می رود و شیخ در آن جا سلطان را اولی الامر می خواند.(5) چه چیزی سلطان را به طی این طریق وامی دارد و شیخ بر اساس کدامین مستند، سلطانی ظالم چون محمد غزنوی را اولی الامر می داند؟ بی گمان نمی توان مستندی شرعی یافت.

ترک جهاد نیز که در میان برخی مدعیان دیده می شود، برخاسته از همین روحیه است. و توجه به همین مطلب می تواند ما را در تحلیل بسیاری از رفتارها یاری رساند.

سر این قصه دراز است هنوز ...

 

پی نوشت‌ها:

1- پله پله تا ملاقات خدا، ص 181

2- عرفان و عارف نمایان، ص 57

3- پرسش ها و پاسخ های دانشجویی، ص 260

4- تذکره الاولیا، ج1، ص 90

5- منشور روحانیت (پیام امام به حوزه ها)

 

منبع:

محمد رضا فلاح، نشریه فرهنگ پویا، شماره 6