داستان برکت غذای جابر
داستان برکت غذای جابر
داستان برکت غذای جابر را محدثین شیعه و سنی و اهل تاریخ مختلف نقل کردهاند و اجمال داستان که در مجمع البیان طبرسی و صحیح بخاری و کتابهای دیگر آمده این است که جابر گوید:روزی از آن روزها که مسلمانان به کار حفر خندق مشغول بودند به سراغ رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)رفتم و آن حضرت را در مسجدی که در آن نزدیک بود مشاهده کردم که ردای خود را زیر سر گذارده و به پشت خو ا بیده و برای آنکه گرسنگی در او اثر نکند و خالی بودن شکم او مانع از کار حفر خندق نشودسنگی به شکم خود بسته است.
جابر گوید:آن وضع را که دیدم به فکر افتادم تا غذایی تهیه کرده و آن حضرت را به خانه ببرم،از این رو به خانه رفتم و بزغالهای را که در منزل داشتم و از نظر اندام متوسط بود نه چاق و نه لاغر ذبح کردم و از زنم پرسیدم:چه در خانه داری؟گفت:یک صاع جو ،بدو گفتم:این بزغاله را بپز و جو را نیز آرد کن و نانی بپز تا من امشب رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم )را به خانه بیاورم.زن قبول کرد و من کنار خندق آمدم و دوباره پس از ساعتی از آن حضرت اجازه گرفته بازگشتم و دیدم بزغاله پخته شده و چند قرص نان نیز پخته است.به نزد رسول خدا(ص)رفتم و چون شام شد و مردم دست از کار کشیده و خواستند به خانههای خود بروند از آن حضرت دعوت کردم تا شام را در خانه ما صرف کند.رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم )پرسید:چه در خانه داری؟من جریان بزغاله و یک صاع جو را عرض کردم.حضرت دستور داد جار بزنند تا همه افرادی که در حفر خندق کار میکردند شام را در خانه جابر صرف کنند.
و در نقل دیگری است که خود آن حضرت فریاد برداشت:
«یا اهل الخندق ان جابرا صنع لکم شوربا فحی هلاکم»
(ای اهل خندق جابر برای شما شوربایی ساخته همگی بیایید!)
جابر گوید:خدا میداند در آن وقت چه بر من گذشت و با خود گفتم:«انا لله و انا الیه راجعون»،زیرا میدیدم آن گروه بسیار(که طبق مشهور بیش از هفتصد نفر بودند)همگی به راه افتادند و به فکر فرو رفتم که چگونه از آن اندک غذا میخواهند بخورند و سیر شوند،از این رو بسرعت خود را به خانه رسانده به همسرم گفتم:ای زن!رسوا شدم،رسول خدا با همه مردم به خانه ما میآیند!
زن گفت:آیا پیغمبر از تو پرسید چه در خانه داری؟
گفتم:آری
همسرم گفت:پس ناراحت نباش خدا و رسول او به جریان داناتر هستند و براستی آن زن با همین یک جمله اندوه بزرگی را از دل من دور کرد،و بخوبی مرا دلداری داد.
در این وقت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم وارد شد و یکسره به سوی مطبخ آمد و سر دیگ و تنور رفت و دستور داد پارچهای روی دیگ و پارچهای نیز روی تنور نان انداختند و خود ایستاد و فرمان داد مسلمانان ده نفر ده نفر بیایند و برای هر دسته مقداری نان از زیر پارچه از تنور بیرون میآورد و با دست خود در کاسههای بزرگی که تهیه شد،ترید میکرد.سپس به دست خود ملاقه را میگرفت و سر دیگ میآمد و آبگوشت روی نانها میریخت و قدری گوشت هم روی آن میگذارد و به آنها میداد و در هر بار پارچهای را که روی دیگ و تنور بود دوباره روی آن میانداخت و بدین ترتیب همه آن جمعیت بسیار را سیر کرد و پس از همه ما نیز با خود او غذا خوردیم و به همسایهها نیز دادیم.
( نرم افزار مدینه العلم )