شعر فجر
شعر فجر
جانا بهـار فجر رسیـده است و بلبــلان انــدر چـمـن نغمه سـرایند و شادمـان
سـردی دی گـذشت و مـه بهمن آمده صبــح امیـد سر زد و ظلمت شد از میـان
بر پیــروان کـوی ولا فتــح باب شد طوبـی و حوض کوثر، تقدیم تشنـه گان
آمد کلید فتح و ظفر چون زسوی حق انــدر ید خمینی محبـوب انـس و جان
آزار وی اگـر چـه نمودند مشرکیـن با حمـلـة شبــانه و با خــوی وحشیــان
طاغوت وقت پهـلوی عمـال اجنـبی مــی خـورد خـون ملت ایران به رایگان
هم عهد بود او به نصـارا و هم یهـود کشف حجاب و خمر و شرابش بُدی عیان
اما خمینی نائب صاحب زمان چو شیر غرش کنـان حملـه نمـودی بـه دشمنــان
تا حلقــة تسلسل طاغوتیان شـکست شد پهلـوی فراری و احزاب وی نهــان
موّاج گشت خـون شهیــدان انقلاب بنیـان ظلـم و جـور بر افکنـد از میــان
کوشند دشمنان ولایت به روز و شب تا راه نشر انقـلـاب ببنــدند بـر جهـان
بهمـن ز راه می رسد امّت بسان سیل در جای جای نقاط جهان می شود روان
موی دماغ کفر جهان دین احمد است با عترت و کتاب که دو شیئند بس گران
بس کفر سعی نموده که آنرا کند تباه بعد از نبیّ و لیـک خدا بوده پاسبــان آن
ظلم یهـود و قـوم نصـارا و مشرکیـن پیوسته برمحمّد و آل هویداست در جهان
پیوستـه شد امامت معصـوم منـزوی شد غصب حقّشان نه به پنهان و بل عیان
اما خـدای نور خودش را کنـد تمــام هـرچنـد کفــر با دَمِ افــواه کنــد نهــان
اهدا نمـود نعمت خود را به عصـر ما یعنــی خمینـی قائـد یکتـای شـیعیـــــان
همچون خلیل بت شکن آمد براستی بشکست پشت اهرمنان را در ایـن زمـان
او بـر دریـد پـردة مکـر و فـریب را ظاهر نمـوده راه صـــداقت به دوستـــــان
ای امّت پیمبـــر ایـران زمیـن بنـــاز با این شکوه و عزّ که خمینی ات داد هان !
دادید خون اگر عوض آب ایـن شجر نخلی است پر ثمـر ، تو قـدر وِرا بـــــدان
چل سال بیش بگذرد از مقطع الطلوع داغ است بـزم ظلم ستیــــزان و عاشقــــان
میرزا ز پشه کمتـر و خواهد عقاب وار جـولان زنـد فضـای جهـــان را چـــو اختران
تقدیم اهل معرفت است شعر فجر من با فجـر هــر که خصـم بود آدمـش مخـوان
حسین میرزائی (میرزا ) /بهمن ماه 86