احیاى دین
امام حسین علیه السلام و احیاى دین
نهضت امام حسین علیه السلام پدیدهاى عمیق، چند ماهیتى و چند لایه است چرا که عوامل متعددى در آن دخالت دارند. برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت یزید مىدانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منکر، و عدهاى هم دعوت کوفیان و تشکیل حکومت را علةالعلل قیام ذکر مىکنند و...
در یک نگاه کلى و دقیقتر مىتوان تمام انگیزهها و علل و عوامل بر شمرده شده در خصوص قیام امام علیه السلام را در احیاى دین خلاصه کرد.
به اعتقاد نویسنده، احیاى دین عبارت است از تحریفزدایى و کشف افقهاى نوین و حقایق تازه در حوزه معارف دینى همراه با مکتبشناسى اجتهادى و زمانشناسى دقیق که عامل اساسى در قیام عاشورا محسوب مىشود.
نویسنده براى تبیین این امر، ابتدا فلسفه و ضرورت احیاگرى در دین در دو قلمرو عقلى و نقلى را طرح کرده آسیبهاى ایجابى و سلبى باورهاى دینى در عصر امام حسین علیه السلام را بر شمرده و با اشاره به سه عنصر رهبرى، خواص و مردم به عنوان عوامل بنیادین احیاء، خصوصیات رهبرى امام حسین علیه السلام را تشریح کرده است. وى اصلاح جامعه مسلمین و احیاى امر به معروف و نهى از منکر، تشکیل حکومت اسلامى و احیاى کتاب و سنت را از مهمترین مؤلفههاى احیاگرى دینى مىداند که امام حسین علیه السلام بر آن تاکید فراوان داشتهاند.
اهمیت بحث «احیاى دین» با توجه به این نکته روشن مىشود که جامعه نوین ما بیش از هر امرى، هویت خود را وامدار احیاى دین است. دین، باید در «صحنه عمل» تجسم یابد. صرف انتساب به دین، بى آن که در متن زندگى فردى و اجتماعى مسلمانان حضور کارساز داشته باشد، کافى نیست وگرنه همان «اسلام شناسنامهاى» خواهد بود. به علاوه با گذشت زمان، فقط ظواهر و نمودهایى سطحى از آن باقى مىماند و اهداف اصلى و درون مایه حقیقى آن متروک و منزوى یا کمرنگ مىشود و در بدترین شرایط، برخى «بدعت» ها جایگزین «سنت» ها مىشود و روح دین مسخ گشته، اسکلتى بى جان باقى مىماند.
در اینجا رسالت «احیاگرى» و «بدعت ستیزى» پیشوایان دینى و عالمان ربانى ایجاب مىکند که در جهت زنده ساختن دوباره شعارها، اهداف و جوهره اصلى دین، قیام و اقدام کنند و بدعتها و بدعتگزاران را بشناسانند تا راه دین، بىابهام و بىغبار، باقى بماند و روندگان این صراط، به حیرت و ضلالت گرفتار نشوند. امامان شیعه علیهالسلام، یکایک، رسالت احیاگرى دین را داشتهاند و هر یک از معارف و احکام که از یاد مىرفته یا تحریف مىشده است را در چهره راستین و بىتحریفش مىنمایاندهاند. حتى درباره امام زمان علیه السلام نیز تعبیر «محیى شریعت» و از بین برنده «بدعت» به کار رفته است و در دعا از خداوند مىخواهیم که به دست آن منجى موعود، آنچه از معالم و نشانههاى دین و دیندارى به دست ظالمان از میان رفته و مرده است، زنده گردد.
بدیهى است که با دین زنده و احیا شده مىتوان جامعه را زنده کرد. این سنت پس از رحلت حضرت رسول صلوات الله علیه نیز با اصل استمرار ولایت فکرى و معنوى ائمه اطهار علیهم السلام ادامه یافت. در عهد زمامدارى یزید بدعتها و آفات فکرى و دینى به اوج خود رسیده بود و مىرفت که خورشید اسلام نبوى در پشت ابرهاى سیاه حاکمیت اموى پنهان گردد که امام حسین علیه السلام با گفتار و کردار خود به احیاى آن قد برافراشت. اصل احیاگرى پس از شهادت آن حضرت نیز به عنوان اساسىترین رکن در سنت گفتارى و کردارى اهل بیت علیهم السلام تبلور یافت. و پس از آنان وارثان علوم و رسالت آنان، یعنى عالمان ربانى، وظیفه احیاگرى را بر دوش دارند. |
به واقعه چند بعدى کربلا از زوایاى گوناگون مىتوان نگریست و آن را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
نهضت سیدالشهدا علیه السلام به تعبیر استاد شهید مطهرى از پدیدههاى چند ماهیتى، نهضتى متشابه، ذو وجوه، عمیق، چند بُعدى، چند جانبه و چند لایه است؛ چرا که عوامل متعددى در آن دخالت دارند و علت تفسیرهاى مختلف در مورد این قیام نیز محاذى بودن عناصر دخیل در آن است که در آن واحد، مقصدها و هدفهاى مختلف داشته است.
برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت با یزید مىدانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منکر و عدهاى هم دعوت کوفیان و تشکیل حکومت را علةالعلل قیام ذکر مىکنند. مسئولیت اجتماعى حمایت از امت اسلامى و حفظ کیان اسلام، صیانت خلافت از انحرافهاى امویان، جلوگیرى از ظلم و ستم امویان خاصه بر شیعیان، از بین بردن بدعتها و احیاى سنت، جلوگیرى از محو نام آلالبیت علیهم السلام، جلوگیرى از تاراج بیتالمال مسلمین، عمل به وظیفه شرعى و تکلیف دینى، اتمام حجت و تبلیغ دین و... از دیگر علل و انگیزههایى است که نویسندگان در مورد این حادثه در کتابهاى خود به آنها پرداختهاند.
در یک نگاه کلى و دقیقتر، مىتوان تمام انگیزهها و علل و عوامل بر شمرده شده در خصوص قیام امام علیه السلام را در «احیاى دین» خلاصه کرد.
امام حسین علیه السلام در نامهاى به بزرگان بصره از آنها مىخواهد که به کتاب الهى و سنت نبوى بیندیشند و از واقعیتهاى جامعه غافل نباشند زیرا سنتها و روشهاى پسندیده مرده و از میان رفته و بدعتها و ارزشهاى جاهلى زنده و جاى آنها را گرفته است.
«من شما را به پیروى از کتاب خدا و راه و روش پیامبر فرا مىخوانم؛ زیرا هم اکنون سنت پیامبر از میان رفته و بدعتها و احکام ناروا زنده شده است، پس اگر گوش به این پیام فرا دهید و آن را بپذیرید، شما را به راه سعادت رهبرى خواهم کرد.» (1)
همچنین آن حضرت پذیرش دعوت کوفیان را، به جهت هویت احیاگرانه آن مىداند و مىفرماید:
«ان اهل الکوفة کتبوا الى یسالوننى ان اقدم علیهم لما رجوا من احیاء معالم الحق و اماتة البدع.» (2)
به تعبیر سید محسن امین:
قیام براى احیاى حق و میراندن باطل را وظیفه دینى خود مىدانست «ما اهون الموت على سبیل نیل العز و احیاء الحق. لیس الموت فى سبیل العز الا حیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذل الا الموت الذى لاحیاة معه.» (3)
احیاگر در عرصه احیاى دین با دو تشخیص فوقالعاده مهم رو به رو است: تشخیص درد و تشخیص درمان. بنابراین اساس کار احیاگران را مىتوان در «درد شناسى» و «درمانگرى» خلاصه کرد. |
«دین» در لغت به معناى «جزا» و «مکافات» و نیز «ذلت و عبودیت در برابر خداوند متعال» آمده است.(4) و اما دین از حیث تعریف اصطلاحى، داراى معانى متعدد و متنوعى مىباشد که به خاطر خارج بودن آن از حوصله نوشتار حاضر از پرداختن به آن خوددارى مىکنیم. چنین به نظر مىرسد که تعریف دین به «ما جاء به النبى» مناسب باشد؛ به این ترتیب در واقع «دین» را تعریف حدى و رسمى نکردهایم بلکه به پدیدهاى واقعى (ما جاء به النبى) اشاره کردهایم و گفتهایم کل امورى که تحت این عنوان قرار مىگیرند، به لحاظ آثار مهم مورد نظر و مشترکشان براى ما مهم و شایان توجهند، لذا جا دارد که در مورد خواص این پدیده و اجزاى آن بحث کنیم. چنین واقعیتى را دین بخوانید یا نخوانید، چندان اهمیتى ندارد، چون این دیگر بحثى لغوى است. «ما جاء به النبى» در واقع همان قرآن (با همه مراتبش) و سنت مفسر آن است.
«احیاء» (زنده کردن) در برابر «اماته» (میراندن) است. حیات که ریشه آن است به مفهوم پدیده قابل رشد، صاحب ادراک، سازگار با محیط، داراى قدرت و حائز استعدادهاى نهفته معنوى و گرایشهاى دیگر است و مرگ که نقیض آن است به معنى پدیده غیر قابل رشد و عاجز از سازگارى با محیط، فاقد قدرت و استعدادهاى معنوى است. حیات در فرهنگ قرآن در معانى متعددى چون ملازم بودن با استعداد رشد و نمو، استعداد ادراک حسى، استعداد ادراک عقلانى، زندگى معنوى منطبق با وحى و فطرت الهى، زندگى جاودانه اخروى و... به کار رفته است.
مفهوم اصطلاحى واژه احیا مانند بسیارى از اصطلاحات کلیدى دیگر دستخوش تحریف و سوء تعبیرهاى فراوان قرار گرفته است. عدهاى آن را معادل «آسیب شناسى» یا «نوسازى دین» و یا «بازسازى فکر دینى» گرفتهاند، چنانکه برخى آن را به مفهوم حرف نو و نوآورى در قلمرو اندیشه دینى قلمداد کردهاند. گروهى نیز آن را تفسیر دین، مطابق با نیازهاى زمان و اندیشههاى عصر مىدانند. طبق این بیان، احیاگر کسى است که دین را مطابق اندیشه، فرهنگ و نیازهاى عصر خود عرضه مىکند.
مفهوم انحراف جامعه مسلمین از ارزشها و هنجارهاى اسلامى در عصر امام حسین علیه السلام، ابعاد گستردهترى به خود گرفت؛ انحراف جامعه اسلامى و تخطى از هنجارهاى اجتماعى اسلام، امام حسین علیهالسلام را بر آن داشت تا علیه این آسیبهاى اجتماعى که طبعا روابط ناسالمى را بر امت اسلامى تحمیل مىکرد، قیام کند و اصلاح جامعه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در قالب شیوههاى عملى امر به معروف و نهى از منکر سر لوحه کار خود قرار دهد. |
ولى این تعریفها هیچ کدام بیانگر ویژگىهاى اساسی این اصطلاح نیستند؛ زیرا آسیبشناسى دینى اولا، بحث را به قلمرو آفتشناسى و آفتزدایى در دین منحصر مىکند و دیگر این که به طور ضمنى بر آسیبپذیر بودن پیکره دین صحه مىگذارد که بطلان آن روشن است. «نوسازى»، «تجدید حیات دینى» و «بازسازى فکر دینى» نیز تعبیرهاى گویایى نیستند. تاکید بر نوآورى در اندیشه دینى نیز مستلزم این است، که هر نوع مسلک و تعریف جدید و حتى انحرافى دین (مثل وهابیت) را مصداق رنسانس در تفکر دینى به حساب آوریم. در تلقى سوم [تفسیر مطابق با نیازهاى زمان و اندیشههاى عصر] نیز عدم جامعیت و ضعف در مانعیت هویداست زیرا هم بر عنصر ضرورت کار شناسانه بودن این حرکت تاکید نشده است و هم بسیارى از گرایشها را، که در جهت تطبیق نارواى دین با زمان بوده است، در برمىگیرد. احیاگرى به مفهوم بدعت ستیزى و تحریف زدایى صرف هم نیست؛ زیرا جامع ویژگىهاى دیگر نخواهد بود. تعریف جامعتر این اصطلاح عبارت است از تحریف زدایى و کشف افقهاى نوین و حقایق تازه در حوزه معارف دینى همراه با مکتبشناسى اجتهادى و زمانشناسى دقیق.
پس از تبیین احیاگرى به این سؤال مىپردازیم که با وجود خاتمیت و زوال ناپذیرى دین اسلام، احیاگرى و تجدید حیات در قلمرو آن چه مفهومى دارد؟ البته فلسفه و لزوم احیاگرى در ادیان پیشین روشن است؛ زیرا اولا، آن ادیان بر اساس نیازهاى مقطعى و متناسب با اوضاع آن روزگار پا به عرصه هدایت نهاده بودند. ثانیا حتى آن بخش از معارف آسمانى آن ادیان، که ارزش جاودانه ماندن را داشت با گذشت زمان دستخوش تحریف و دگرگونى قرار گرفت. از همین رو، قرآن یکى از هدفهاى اصلى بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله را تحریف زدایى و تکمیلگرى یا به عبارت دیگر احیاگرى در شریعتهاى پیشین ذکر مىکند.(5) اینک چرا اسلام، که خاتم ادیان آسمانى و جامع و جاودانى است به احیاگرى نیاز دارد؟
فلسفه یا رمز ضرورت احیاگرى در دو قلمرو - عقلى و نقلى - قابل طرح است:
1. امکان تحریف دین خاتم و لزوم تحریف زدایى از ساحت آن .
2. عمق و اعجاز معنوى معارف ثقلین .
3. لزوم اجتهاد مستمر یا رد فرع بر اصل.
این سه، عاملهاى عقلى لزوم احیاگرى به شمار مىروند و ادله نقلى نیز بر آنها صحه مىگذارد. اسلام در عهد حیات نبى اکرم صلی الله علیه و آله آماج برخى از تحریفات قرار گرفت تا آنجا که آن حضرت ضمن خطبهاى نسبت به آن هشدار داد. پس از رحلت ایشان، به ویژه در عصر حاکمیت مطلق استبداد امویان و عباسیان، تحریف و تفسیر وارونه دین اوج بیشترى گرفت که در طول تاریخ اسلام نیز همواره این روند ادامه داشته است. از طرف دیگر، اسلام که در قرآن و سنت تبلور یافته، معارفى عمیق و بسیار گسترده دارد که هر چه بر دانش و اندیشه بشرى افزوده شود، ابعاد اعجاز آن بیشتر آشکار مىگردد. دستیابى به این ذخایر و گوهرهاى فراوان غواصانى مىخواهد ماهر، که از موج نهراسند که همان احیاگرانند.
عامل دیگر لزوم اجتهاد است. قرآن با تاکید بر تفقه در دین، و نیز اهلبیت علیهم السلام با فراخوانى به اجتهاد و تلاش در جهت رد فروع بر اصول، بر لزوم احیاگرى صحه گذاردهاند. (6)
برخى علت قیام حضرت را امتناع از بیعت با یزید مىدانند و بعضى دیگر امر به معروف و نهى از منکر و عدهاى هم دعوت کوفیان و تشکیل حکومت را علةالعلل قیام ذکر مىکنند. مسئولیت اجتماعى حمایت از امت اسلامى و حفظ کیان اسلام، صیانت خلافت از انحرافهاى امویان، جلوگیرى از ظلم و ستم امویان خاصه بر شیعیان، از بین بردن بدعتها و احیاى سنت، جلوگیرى از محو نام آلالبیت علیهم السلام، جلوگیرى از تاراج بیتالمال مسلمین، عمل به وظیفه شرعى و تکلیف دینى، اتمام حجت و تبلیغ دین و... از دیگر علل و انگیزههایى است که نویسندگان در مورد این حادثه در کتابهاى خود به آنها پرداختهاند. |
بدین سان، خاتمیت اسلام به دلیل بلوغ و توانمندى فکرى بشر در شناخت راه کمال نیست، بلکه فلسفه آن لزوم احیاگرى است؛ یعنى فلسفه خاتمیت اسلام و نبوت نبى اکرم صلی الله علیه و آله به رشد عقل و اندیشه بشر و شایستگى او در حفظ، تبیین و اجراى اسلام برمىگردد. بشر در آن برهه از تاریخ، شایستگى یافت که آیین کامل خود را از تحریف و دسیسه حفظ کند و در پرتو اجتهاد و احیاگرى، از این سرچشمه زلال، نهرهاى تازهاى جارى سازد.
قرآن احیاگرى در قلمرو تکوین و تشریع را یکى از صفات و اسماى حق معرفى مىکند مانند «یخرج الحى من المیت» یا «و یحیى الارض بعد موتها» یا «و جعلنا من الماء کل شىء حى»، (7) اما احیاگرى حضرت حق، جلت عظمته، در جامعه بشرى از طریق پیامبران صورت گرفت. آنان از ادیان پیشین تحریفزدایى کردند و معارف نوینى بر معارف آنان افزودند. به عبارت دیگر، آنان براى احیاى بشریت به احیاى ادیان پیشین پرداختند. قرآن هدف عمده پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را دمیدن روح حیات به جامعه معرفى کرده است:
«یا ایها الذین امنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم (8)؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید، خدا و پیامبر را پاسخ دهید آنگاه که شما را به چیزى فرامىخوانند که زندهتان مىسازد.»
بدیهى است که با دین زنده و احیا شده مىتوان جامعه را زنده کرد. این سنت پس از رحلت آن حضرت نیز با اصل استمرار ولایت فکرى و معنوى ائمه اطهار علیهم السلام ادامه یافت. در عهد زمامدارى یزید، بدعتها و آفات فکرى و دینى به اوج خود رسیده بود و مىرفت که خورشید اسلام نبوى در پشت ابرهاى سیاه حاکمیت اموى پنهان گردد که امام حسین علیه السلام با گفتار و کردار خود به احیاى آن قد برافراشت. اصل احیاگرى پس از شهادت آن حضرت نیز به عنوان اساسىترین رکن در سنت گفتارى و کردارى اهل بیت علیهم السلام تبلور یافت.
و پس از آنان وارثان علوم و رسالت آنان یعنى عالمان ربانى وظیفه احیاگرى را بردوش دارند.
از دید تاریخى، احیاى دین، مسبوق عارضهاى است که بر دین وارد مىشود. شجره طیبه دین در اوضاع و مقاطع مختلف احیانا دچار عارضه، آسیب یا آفت مىشود. احیاگر در عرصه احیاى دین با دو تشخیص فوقالعاده مهم رو به رو است: تشخیص درد و تشخیص درمان. بنابراین اساس کار احیاگران را مىتوان در «درد شناسى» و «درمانگرى» خلاصه کرد. نکته شایان توجه این است که دین در تاریخ حیات و حضور خود در جامعه انسانى، نه با یک عارضه یا درد واحد رو به رو بوده است و نه احیاگران درمان واحدى را پیش رو نهادهاند. لذا در عرصه احیاگرى با «دردهایى» و به تبع «درمانهایى» رو به رو بودهایم. در این میان، توفیق احیاگر، در گام نخست مدیون و مرهون دردشناسى صائب اوست. اگر احیاگر درد دین عصر خود را در نیابد و سر اعوجاج و رنجورى آن را کشف نکند و دچار خطا شود از اساس، ره به خطا برده است و اگر درد دین را به نیکى دریابد گامى دیگر براى توفیق در پیش روى دارد و آن حسن درمان است.(9) از این رو است که «آسیبشناسى» (pathology) بحث مهمى در احیاگرى دین محسوب مىشود.
«آسیبشناسى» اصطلاحى است در علم پزشکى که به حالت آسیبمند بودن سلولهاى زنده اشاره دارد. در این حالت سلولها به علت رشد بىرویه یا دلایل دیگر، حیات موجودات زنده را در معرض خطر قرار مىدهند. این اصطلاح به معنى دانش شناخت بافتهاى آسیب دیده در بیماری ها نیز به کار رفته است.
اصطلاح آسیبشناسى در علوم انسانى و علوم اجتماعى نیز به کار گرفته شده و در بحث انحرافات اجتماعى و کجروىها جاى خود را باز نموده است. اصطلاح «آسیبشناسى دینى» یک اصطلاح جدید در حوزه اندیشه دینى است. شاید بتوان مدعى شد که مرحوم شهید مطهرى اولین کسى بود که اصطلاح آسیبشناسى دینى را وارد حوزه اندیشه دینى کرد و در آثار خود از آن بهره برد. مىتوان «آسیبشناسى دینى» را این گونه تعریف کرد: آسیبشناسى دینى یعنى شناخت آسیبها و اشکالاتى که بر اعتقاد و باور دینى و یا آگاهى و معرفت دینى و یا رفتار و عمل دینى افراد و جامعه دینى وارد شده یا ممکن است که وارد بشود.(10) بر این اساس مىتوان حرکت احیاگرانه امام حسین علیهالسلام را حرکتى بر مبناى شناخت آفتها و آسیبهاى دینى که جامعه اسلامى را در نوردیده بود دانست.
جایگاه ارزشها در عصر امام حسین علیه السلام
جامعه در عصر امام حسین علیه السلام با بحران تزلزل ارزشهاى انسانى مواجه بود.(11) ارزشها و هنجارهاى اجتماعى جامعه اسلامى پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دلایل متعددى دچار آفت انحراف گشته بود. تحریف باورهاى دینى و بازگشت به ارزشهاى جاهلى، فراموشى سیره پیامبر صلی الله علیه و آله، برترى روحیه قومى و عصبیت بر هنجارهاى اسلامى عصر پیامبر صلی الله علیه و آله که نشات گرفته از تعالیم مقدس اسلام بود، تبدیل اشرافیت معنوى به اشرافیت مادى و ثروت اندوزى و گرایش به تجمل و کمرنگ شدن روحیه عالى اسلامى به ویژه در عصر عثمان و از آن پس، برترى حربه ارعاب و تزویر بر عامل حقطلبى و ظلم ستیزى در روحیه جامعه اسلامى بالاخص مردم کوفه، بىعدالتى و فساد رهبران سیاسى و برخى موارد دیگر، از جمله مسائل دردناک و آسیبهاى عمده اجتماعى بود که امام حسین علیه السلام با آنها مواجه شد.
جامعه اسلامى در عصر خلیفه سوم با مشکلاتى جدى رو به رو گردیده بود که از آن جمله مىتوان به مسائل زیر اشاره کرد:
راندن انصار از صحنه سیاست، بها دادن به امویان و قریشیان در امر حکومتدارى، تاراج بیت المال مسلمین و حاتم بخشىهاى عثمان، ثروت اندوزى او و ساختن بناهاى اشرافى در مدینه و اختصاص اموال و باغهایى در مدینه براى خود، گسترش تفاخر قبیلهاى و تبدیل اشرافیت معنوى به اشرافیت مادى که موجب شد مساوات اسلامى فراموش شود. (12)
عملکرد خلیفه سوم موجب شدت یافتن واکنشهاى سیاسى اجتماعى علیه وى گردید به ویژه این که در این واکنشها قبایل عرب یمنى و موالى ایرانى که بیش از نیمى از مردم کوفه را تشکیل مىدادند، نقش مؤثرى داشتند. بروز جدى رقابتهاى سیاسى بین دو پایگاه مهم عراق (کوفه) و شام از عوامل مهمى بود که در زمان عثمان بر سر تقسیم غنایم ارمنستان و فتح آن بروز کرده بود (13) و دوران امامت حضرت امیر علیه السلام را نیز تحت تاثیر خود قرار داده بود. عراقیها همواره به داشتن عراق آزاد از تسلط امویان علاقهمند بودند و لذا به على علیه السلام پیوستند و زمینههاى متعدد دیگرى نیز آنان را واداشت تا از واکنشهاى امام على علیه السلام در برابر معاویه دفاع کنند، گرچه متغیرالحال بودن مردم کوفه، سرانجام نتیجهاى جز تحمیل حکمیت به على علیه السلام نداشت. علاوه بر آنچه گفته شد، رقابت و اختلاف بین عراقىها و شامىها و تلاش معاویه نیز درعصر امام حسن علیه السلام به گونهاى به بار نشسته بود که نه تنها آسیبهاى اجتماعى جامعه اسلامى، اصلاح نشده بود، بلکه با مسائل عمیقترى نیز رو به رو گردیده بود و لذا امام حسن علیه السلام در چنین وضعیتى على رغم حمایت تعدادى اندک از شیعیان حقیقى، نمىتوانست به جنگ با معاویه ادامه دهد؛ زیرا در آن صورت لااقل بزرگترین ضربات دستگاه اموى به پیکره شیعه وارد مىآمد، با وجود این تلاش صلح طلبانه و تدابیر ارزنده امام علیه السلام سرانجام موجب افشاى چهره مزورانه معاویه و حفظ موقعیت شیعیان گردید.
اما مفهوم انحراف جامعه مسلمین از ارزشها و هنجارهاى اسلامى در عصر امام حسین علیه السلام، ابعاد گستردهترى به خود گرفت؛ انحراف جامعه اسلامى و تخطى از هنجارهاى اجتماعى اسلام، امام حسین علیه السلام را بر آن داشت تا علیه این آسیبهاى اجتماعى که طبعا (14) روابط ناسالمى را بر امت اسلامى تحمیل مىکرد، قیام کند و اصلاح جامعه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در قالب شیوههاى عملى امر به معروف و نهى از منکر سر لوحه کار خود قرار دهد. امام علیه السلام مىفرمود:
«... آیا نمىبینید که به حق، عمل نمىشود و کسى از باطل روگردان نیست؟ در این اوضاع، مؤمن باید لقاى پروردگارش را بر چنین زندگى ترجیح بدهد.» (15)
پی نوشت ها:
1- محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، دارالتراث العربى، ج 5 ص 357.
2- احمد بن داود دینورى، اخبار الطوال، دارالاحیاء الکتاب العربیه، ج 5 .
3- سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 1، دارالتعارف للمطبوعات، ص 58.
4- مختار الصحاح، ماده دین .
5- ر.ک: سوره نمل/ 76 و مائده / 48.
6- ناصر مکارم شیرازى، القواعد الفقهیه، ج 1، صص 7 - 9.
7- ر.ک: روم/ 19 و انبیاء/ 3.
8- انفال/ 24.
9- خورشید شهادت، دفتر دوم، ص 139.
10- على دژکام، معرفت دینى، مرکز پژوهشهاى اسلامى، ص 97.
11- خورشید شهادت، دفتر سوم، صص 19 - 20 .
12- شکرالله خاکرند، علل شکلگیرى خوارج، سازمان تبلیغات اسلامى، ص 50.
13- رسول جعفریان، حیات سیاسى فکرى امامان شیعه، سازمان تبلیغات اسلامى، ج 1، ص 94.
14- هدایت الله ستوده، مقدمهاى بر آسیبشناسى اجتماعى، انتشارات آواى نور، صص 30 - 31 .
15- همان، ص 207.
منبع:سایت تبیان