بـرای تـو جان نثار
هر شیعه علــی است بـرای تـو جان نثار
ای احمــدی نــــژاد اَیــا مـــرد کــارزار از همت بلنـــد تو شـد عــدل آشکــار
گشتـی رئـیس دولت و خـدمت مـرام تو دیدار مردمی تو بسی هست خوشگوار
در جای جای کشــور گشت و گـذار تـو این شیـــوة ائمــه بُدستی به شـام تــار
بعـد از شمـا هر آن که بیاید به روی کار این سنت حَسَـن ز تو مانـد به یـادگــار
با قصــد قـربت اسـت تمــام تلـاش تــو سلمـان صفت به دست گـرفتی زمـام کار
بس سنــگهـا زبخـل نهــادنـد در رَهـَت گیــرند سـلاح از کَفَـت در وقـت کــارزار
دنیـا زبس دنی است چنین است رسم او باطل شده است غالب حق گشته است خوار
طاغـــوتهــا گــرفتـــه زمـــام امـــور او گشتند انبیــا به دو صد رنج و غــم دچـار
با درد ســـر کــلاه طـلایــــی نَیــَرزَدَش کز بهـر او شکستـه سـرو دست بی شمـار
بگـــذار ایـن کــلاه طـلایــی به دیگـران آنان که از قلـم و زبـانـش چـو زهـر مـار
ریــزد بـه جـای جای وطن بی حد و عدد ابلیـس طـالـب است چنین فعــل ناگـوار
جـز پیـش پـای خویش نبیننـد عــدّه ای ورنه خجـل بُـدند خـود از قول بـی ثمــار
زیــرا چهـار ســـال تـــلاش شبـانـه روز بستیـد دسـت عـده ای از سـارق شـــرار
آنان که بیـت مـال به خ«ود داد اختصاص این طیف را کجـا بتوان کـرد در حصـار؟!
آن عقــل کـلّ علــی ولیّ، شـاه اولیـــاء فرمود استخوان به گلو هست و چشم خار
داد سخنــوری تــو در بیـــن دشمنـــان بـر منصفــان،حقیقت امــر است آشـکـار
حق گشت بر زبان تو جاری در آن مکان گفتیـد حـرف جمــله ضعیفـــان روزگــار
مستکبـرین ز جرأت و نقش تو خائفنـد خواهند بیـش از این تو نباشی به روی کار
هنگـــام جابـجـایی دولـت فـرا رسیــد هر شیعــه علــی است بـرای تـو جان نثار
میــرزا بُوَد مُرید به هرچـار شمـع جمع لیـکن به احمــدی ادبـش هست بی شمار
....................................................................................................................................................
شیخ حسین میرزائی/ شهرستان زرند/ خردادماه 1388