عشق عارفان
مولانا
هرچه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
عشق مانندسایر اجزای جهان حقیقتی است سیال و مواج و درنگ ناپذیر . جان و حقیقت آدمی نیز در این حکم با عشق شریک و هم آهنگ است پس هرچه در وصف عشق گفته شود راجع است به مرتبه ای از مراتب ظهور و جلوه آن . لذا عشق را چنان که هست نتوان توصیف کرد . هر مرتبه از ظهور عشق عاشق را به نسبت در مراحل معرفت و کمال پیشتر می برد و ادراکش قویتر می گردد و از آن پس عشق را به چشم دقیقه یاب و بصیرتی پرده شکاف می نگرد . و چیزهای می بیند که ندیده بود و لذا آز آنچه یافته بود خجل می گردد و استغفار می کند و اگر عشق را هر آنی جلوه ای نباشد بی گمان عاشق در حالت خویش پایدار نمی ماند و دل سرد می شود
... عشق چون صفت حق است و صفات حق چنان سعه و گستره ای دارد که وصف بدان محیط نمی گردد و زبان از بیان آن قاصر است ...
عشق مانند امور وجدانی است که راه معرفت آنها حصول انهاست و تعبیر و بسط مقال توانایی ندارد که آنها را خوب و کامل بیان کند ولی همین که حاصل شد خود را بیان و تفسیر می کند و پرده از حقیقت خویش بر می دارد ...