سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جلوه معشوق

استناد علی علیه السلام به حدیث غدیر

استناد علی علیه السلام  به حدیث غدیر

سلیم بن‏قیس هلالى مى‏گوید: در زمان خلافت عثمان، در مسجد النبى( صلی الله علیه و آله)  نشسته بودم; جمعى از مردم نیز در مسجد در حال گفتگو بودند. على بن‏ابى‏طالب(علیه السلام ) به پاخاست، سوابق خویش در خدمت‏به اسلام را برشمرد و همگى بر درستى گفتارش گواهى دادند حضرت در باره روز غدیر خم فرمود:

مردم در باره ولایت و وصایت از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله ) پرسیدند، در آن هنگام خداوند به پیامبرش فرمان داد تا خلیفه و جانشین بعد از خود را معرفى کند و توضیح دهد، همان‏طور که درباره نماز، روزه، زکات و حج جزئیات را بیان کرده است. آنگاه امام علیه السلام ادامه داد: «فنصبنی للناس علما بغدیر خم... فقال(صلی الله علیه و آله ): ایها الناس اتعلمون ان الله - عز و جل - مولاى و انا مولى المؤمنین و انا اولى بهم من انفسهم قالوا بلى یا رسول الله. قال(صلی الله علیه و آله): قم یا على، فقمت. فقال: من کنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه‏».

در غدیر خم پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله ) مرا چنین معرفى کرد: اى مردم، آیا مى‏دانید که خداوند ولى و سرپرست من است و من ولى و سرپرست‏شما مؤمنان هستم; و من نسبت‏به جانهاى شما از خودتان سزاوارترم؟ همگى پاسخ دادند: چنین است اى پیامبر خدا.سپس فرمود: على به پاخیز. من برخاستم، آنگاه فرمود:

هر کس من ولى و سرپرست او هستم على بن‏ابى‏طالب علیه السلام بر او ولایت دارد; بار خدایا دوست‏بدار هر که على را دوست دارد، و دشمن بدار هر که على را دشمن مى‏دارد...



فرقه سازی های شبه عرفانی در جهان مدرن (2)

فرقه سازی های شبه عرفانی در جهان مدرن (2)
یکی دیگر از جریان های معنوی هند، رام ا... است. در قرن پنجم، شخصی به نام شیخ کبیر که پدر او مسلمان و مادرش هندو بود به ذهنش رسید که میان اسلام و آئین هندو  یک کیش ترکیبی و التقاطی ایجاد کند. رام ا... ترکیبی از نام خدای مسلمان ها و رام خدای هندوهاست. او از یک سو بخشی از مبانی خود را از مکاتب عرفانی هندی می گیرد و از سویی دیگر متأثر از مسیحیت است و از طرف سوم سعی دارد به آیه و حدیث هم تمسک کند! دیدگاه او درباره نسبت زن و مرد ریشه در اندیشه های تانتریک دارد. او با تأیید برابری ادیان، پلورالیسم دینی را تأیید کرد و انحصار حقانیت را از اسلام ستاند.
جریان بعد کریشنا مورتی است که بیست سال تحت آموزش و تعلیم یک فرقه به نام تئوسوفیست ها یا همان مسیحیت صهیون بوده است. یکی از کارهای این فرقه تقویت فرقه شیطان پرست ها است که آداب و مناسک بسیار وحشیانه و خطرناکی دارند. اعتقاد دیگر آن ها این است که موعود را یک یهودی می دانند که با تکیه بر دیوار ندبه در اورشلیم ظهور می کند. تعدادی از فیلم هایی که اخیراً درباره آخرالزمان ساخته شده ترویج اندیشه های آنهاست.

 یوگاناندا خدایی را که ارائه می دهد همراه با ابهام و اجمال است، گویی وی به چند خدایی معتقد است. از یک طرف تثلیث مسیحیت را تأیید می کند و از سوی دیگر سعی دارد آن را با تعالیم هندو مطابقت دهد.

 به نظر دالایی لاما مهم ترین هدف زندگی انسان رسیدن به شادی است. افکار و اندیشه های او ریشه در عرفان های هندو دارد و عناصر اصلی آن از قبیل تناسخ و قانون رنج است و از سوی دیگر از عرفان مسیحیت و اصول و قواعد روان شناسی بهره برده است. همچنین وی جایزه صلح نوبل دریافت کرده و در سال گذشته سفری به اسرائیل داشته است که با مقامات رسمی آنها دیدار کرده و جوایزی را از آنها دریافت کرده است!.

اصولی که دالایی لاما به آن تکیه کرده پراگماتیسم امریکایی است. براساس فلسفه پراگماتیسم، هر آنچه مفید است حقیقت است!

 عرفان های امریکایی سه شاخه دارد: عرفان سرخپوستی، عرفان اکنکار و پائولوکوئیو.

عرفان سرخپوستی چند فرقه دارد که عقایدشان به شرح زیر است:

عرفان تولتک بیش از آنکه عرفان باشد، یک سلسله گزاره های اخلاقی است که بعضی از آنها ناقص یا نادرست است. عرفان ساحری که به سحر، رؤیا بینی و استفاده از گیاهان و داروهای توهم زا و... اعتقاد دارد. حداکثر چیزی که درباره ی آن می توان گفت این است که شامل یک سلسله توصیه های اخلاقی و به دنبال زندگی بهتر است، اما در واقع این ها نه عرفان است و نه حتی  یک مکتب اخلاقی درست.

آئین اکنکار معتقد به سفر روح و یافتن اقلیم بهشتی است که ارتباطی به خداوند ندشته و از سوی دیگر قیامت هم در این تفکر جایگاهی ندارد.

پائولوکوئیلو نویسنده ای امریکایی است که آثار او شهرتی جهانی به او داده است. او 17 اثر دارد. مهمترین ویژگی های آثار وی محتوای اشراقی و عرفانی آنهاست که به صورت رمان و داستان ارائه کرده است. دستمایه رمان های پائولو، عرفان ساحری، کاستاندا و عرفان مسیحیت است. او یک شخصیت کاملاً سیاسی است و در داستان ها و رمان هایش افکار و اندیشه های مارکسیسم را پیگیری کرده است، (مارکسیسم امروزه هیچ گونه وجاهتی ندارد و یک مکتب شکست خورده و فروپاشیده است.)

 مهمترین محور عرفان مسیحیت «تجربه عرفانی» است و دقیقاً از همین روست که امروزه مسئله تجارب دینی و عرفانی به عنوان یک مقوله ی مستقل درغرب به صورت جدی مطرح است. برخی پنداشته اند تجارب عرفانی یا دینی همان مکاشفاتی است که درعرفان اسلامی مطرح است. اما میان این دو تفاوت های ظریفی است از جمله این که تجربه عرفانی از عقلانیت دینی به دور است اما مکاشفات که غایت سیر و سلوک عملی است پشتوانه نظری و عقلانی به صورت عرفان نظری دارد. دیگر اینکه تجربه عرفانی یک حالت درونی است، اما مکاشفه نوعی رؤیت و شهود است. و این یکی از عللی است که دین مسیحیت امروزه به گوشه ای خزیده و کاملاً دینی درونی و تنها مخصوص یکشنبه ها در کلیسا شده است.

 مطلبی که درباره عرفان یهود یا آئین کابالا یا قبالا می توان گفت این است که یهود اساساً عرفان ندارد و اگر هم چیزی به این نام مطرح است در واقع ترکیب و اختلاطی از کیش های عرفانی دیگر مثل عرفان مسیحیت، یوگا، آئین های عرفانی هندی، تفکر نو افلاطونی، آئین زرتشتی و تصوف اسلامی است.

 آئین ذن، آئینی چینی است که در آن متون مقدس جایگاهی ندارد، مناسک و علم و ساختن معبد نفی شده است، انزواطلبی مطلق حاکم است و هر گونه عقلانیت و فلسفه مطرود است. علم هم در نظر این مکتب جایگاهی ندارد، در آئین ذن، خدا، معاد، وحی و نبوت و اساساً دینی وجود ندارد و آنچه به چشم می خورد تائو و عوامل طبیعی است که هیچ ارتباطی به عرفان ندارد. اساس این مکتب بوداست و این آئین سرشار از ایده های فرهنگ هندوست.

 فراعلم و فراروانشناسی: در این محدوده پنجاه مقوله قرار می گیرد مانند: پیشگویی، طالع بینی، سفر معنوی، مدیتیشن، NLP ، تجسم خلاق، رنگ درمانی، موسیقی درمانی و...

در مورد این پدیده ها باید گفت که اینها عمدتاً تکنیک هایی برای دستیابی به آرامش هستند و هیچ ارتباطی با عرفان ندارند. نکته دیگر این که بعضی از این دستاوردها واقعیت علمی ندارد و بیشتر برای ایجاد هیجانات آنی و کاذب مطرح شده است. نسبت به بعضی دیگر هم باید گفت پژوهش های علمی درباره آنها هنوز ناقص است و تا تکمیل شدن فاصله دارد.

 سینما ماوراء: هالیوود از سال 1971 جریان جدیدی در حوزه فیلم و سینما ایجاد کرد که بعدها به سینمای دینی یا سینما ماوراء معروف شد، مهمترین فیلم این سینما در سال 1979 ساخت شد به نام ماتریکس، هم اکنون هم حدود 100 فیلم با هزینه های بسیار بالا در هالیوود ساخته شده است. از این مهمتر پدیده ای تحت عنوان کارتون های دینی است. ده ها کارتون با عنوان کارتون های دینی، مافوق طبیعی و ماوراء ساخته شده  که تقریباً تمامی آنها در کشور ما پخش شده است و هر کدام از آن ها تحلیل های مفصلی دارد. کارتون هایی مثل دو قلوهای افسانه ای، آلیس در سرزمین عجایب، بابا لنگ دراز و...

 اکنون در کشور ما بیش از پنج هزار عنوان کتاب فرقه های مختلف به زبان فارسی چاپ شده است، حدود پنج هزار سایت در این حوزه فعالیت دارند و محافلی را برپا می کنند که با توجه به انحرافات و کاستی ها و آسیب هایی که برای این جریانات ذکر شده، بر ماست که با  بررسی ضعف ها و کاستی های این فرق و روشنگری در مورد آن ها و شناخت دقیق عرفان اسلامی با یکی دیگر از ابعاد تهاجم فرهنگی مبارزه کنیم.

 منبع: برگرفته از کتاب «آفتاب و سایه ها» و سخنرانی دکتر محمد تقی فعالی  - سایت تبیان  


فرقه سازی های شبه عرفانی در جهان مدرن

فرقه سازی های شبه عرفانی در جهان مدرن (1)

فرقه سازی های شبه عرفانی در جهان مدرن

تأثیر تمدن و تکنولوژی جدید بر دگرگونی و بهتر شدن وضع زندگی مادی بشر را هرگز نمی توان دور از نظر داشت اما این واقعیت تلخ را نیز نمی توان کتمان کرد که تمدن مدرن یکی ازعوامل مهم غفلت آدمیان از اصلی ترین ساحت وجودی خود یعنی روح ملکوتی و در نتیجه فروپاشی بنیادهای اخلاق و معنویت در جهان معاصر بوده است.ناتوانی تمدن صنعتی در برآوردن نیازهای معنوی و ارزشی انسان معاصر و در نتیجه ظهور بحران ها و بن بست های بغرنج در فضای ذهن و زندگی آدمیان سبب شده است تا بار دیگر دل های مضطرب، متوجه وسیله ای گردد تا انسان دور افتاده از اصالت های خویش را از گرداب وحشتناک کنونی نجات داده و به ساحت امن سعادت رهنمون شود.
بازگشت به اصالت ها و رونق بازار معنویت که ما درعصر خود شاهد رشد سریع آن هستیم، معلول همین واقعیت می باشد که فی نفسه پدیده ای مبارک است. اما آنچه در این شرایط، سخت نگران کننده و هشداردهنده است سربرآوردن کیش ها و سبک ها و فرقه های عرفانی گوناگون است که در قالب و مدل های رنگارنگ و جذابی عرضه می شوند، در حالی که هیچ بهره ای از چشمه سار حقیقت به مخاطبان کمال جوی خود تقدیم نمی کنند. تردیدی نیست که این گونه کیش ها و مسلک ها از آن جهت که بر اصول و پایه های واقعی بنیاد نشده اند نه تنها درمان کننده بحران های اخلاقی، روحی و معنوی انسان های این عصر نمی باشند بلکه خود به تشدید این بحران ها کمک می کنند و جسم و جان آدمیان را در معرض دردها و مصیبت ها قرار می دهند. در آماری که مراکز بین المللی داده اند، اکنون بیش از هزار فرقه و جریان معنوی در جهان وجود دارد. از مجموعه این هزار فرقه، 700 فرقه در انگلستان وجود دارد و کمترین آن ها در سوئیس و سوئد که بین 50 تا 100 فرقه می باشد و تمامی آنها تقریباً در ایالات متحده امریکا وجود دارد.  جالب این جاست که توجه به این فرقه ها و جریان های معنوی امروز برای خود غربی ها هم چندان مثبت قلمداد نشده است به طوری که صدها مؤسسه و NGO  ضد فرقه در این کشورها به وجود آمده، در کشور انگلستان یک اداره کل ضد فرقه تعریف شده است و در فرانسه حدود 3 سال پیش یک وزارت ضد فرقه ایجاد شده بود.فرقه های شبه عرفانی در جهان به 7 دسته کلی تقسیم می شوند که به طور کلی و اختصار بیان می گردد:1) عرفان های هندی  2) عرفان های امریکایی 3) عرفان مسیحیت 4) عرفان یهود 5) عرفان چینی 6) پدیده ای به نام فراعلم یا فراروانشناسی 7) سینمای ماوراء فرقه های معنوی هند به دو دسته سنتی و نوظهور تقسیم می شوند. فرقه های سنتی شامل آئین ودا، آئین برهمن، آئین جین، آئین بودا و آئین تنتره است.برهمن ها به ایده تناسخ معتقد هستند؛ یعنی هر وقت موجودی از بین برود، روح آن از کالبد جدا شده و در همین دنیا به کالبد موجود دیگری درمی آید و این به معنی نفی معاد و قیامت است و باید بدانیم که تناسخ با فرهنگ هندوها کاملاً گره خورده است. جینی ها به دو اصل اعتقاد دارند: یکی ریاضت شاقه؛ یعنی اگر انسان بخواهد به تعالی برسد باید با ریاضت های شاق و دشوار مسیر را طی کند و دوم نیازردن جانداران به حدی که کشاورزی در نزد آنها حرام است! بوداها به 4 اصل معتقد هستند؛ اصل رنج (زندگی سراسر رنج است)، ریشه تمامی رنج ها، آرزوها و امیال، هواهای نفسانی است، باید با آرزوها جنگید و برنامه عملی برای این مبارزه، که برای هر یک از این ها قاعده هائی را مطرح می کند. نکته قابل توجه این است که بودا به طرز افراطی به همه ی مسائل زندگی نگاه کرده است و زندگی و حیات انسان و دنیا را سیاه نمایی می کند ولی اسلام نگاهش اینگونه نیست، نگاه اسلام، نگاه متوازن و متعادل است، طبق آیات قرآن زندگی دنیا دو بخشی است؛ بخشی از آن آلام و رنج هاست اما بخش دیگر آن پر از زیبائی هاست.بودا انسان را به فرار از رنج ها دعوت می کند، حال آنکه این فرار امکان پذیر نیست و فلسفه آن تذکر و توجه به خدا است و این حلقه مفقوده اندیشه های بوداست.آئین تنتره هر گونه تحرک و تعالی و پویایی انسان را حاصل تعاملات جنیستی می داند و نکته قابل توجه در مورد آئین های هندی این است که همه آن ها حاصل تجربیات درونی انسان است؛ بنابراین ارتباطی با وحی الهی ندارند.
فرقه های نوظهور هندی شامل یوگا، اشو، سای بابا، رام ا...، کریشنا، یوگاناندا و دالایی لامای می باشد.امروز در کشور حدود هزار مرکز آموزش یوگا فعال است که بسیاری از این ها غیرقانونی و غیر رسمی فعالیت می کنند. یوگا هشت مرحله دارد که این هشت مرحله حدود هزار تکنیک را شامل می شود. این تکنیک ها بسیار حساس است خصوصاً بعضی از آن ها اگر درست آموزش داده نشود آثار مخربی خواهد داشت که گاهی منجر به کمردردها و دیسک های شدید و علاج ناپذیر می شود. در یوگا اعتقاد به این نکته وجود دارد که کیهان یکپارچه ای انرژی است و در بدن اکثر انسان ها این انرژی ها خفته اند و باید آن را با راهکارهایی از قبیل موسیقی درمانی، سنگ درمانی، رنگ درمانی و... بیدار کرد. امروزه انرژی درمانی در جهان دارای جایگاه علمی است، اما در بعضی کشورها از جمله ایران، سوء استفاده شده و افراد مدعی به نام انرژی درمانگر خودشان را معرفی می کنند و بدون این که زمینه های علمی را فرا گرفته باشند به عنوان یک دکان و مغازه از این شیوه ها استفاده می کنند.یوگا مجموعه تکنیک های ورزشی است که اگر درست فرا گرفته شود آثار مثبتی از قبیل کاهش اختلالات روحی، روانی، آرامش فکر و... دارد. اما نکته اینجاست که یوگا هیچ ارتباطی به عرفان ندارد. یکی از مسائلی که امروز در کشور ما تبلیغ می شود می گویند یوگا انسان را به آسمان می برد. اساساً انواع فرقه های معنوی هند از جمله یوگا هیچ اعتقادی به خدا ندارند.امروزه عرفان ها دو دسته اند: عرفان های سکولار و عرفان های دینی. عرفان سکولار سه عنصر اساسی دارد:

1) هیچگونه اعتقاد به خدا در آن نیست.
2) فاقد شریعت وحیانی  و آسمانی است. 
3) فاقد اعتقاد به قیامت و جهان دیگر است.
 لذا هر گونه مکتب عرفانی که این سه در آن باشد عرفان سکولار است. عرفان های هندی این گونه اند. دومین کیش نوظهور هندی، اشو است. اولین و مهمترین اصل معنوی اندیشه های اشو اصل عشق است. او عشق را زمینی و جنسی می داند. وی به دلیل فساد اخلاقی از امریکا اخراج شد. از جمله خصوصیات آیین اشو  نفی اعتقادات، نفی زهد و توبه، نفی زیارت، نفی مذهب، نفی تقدیر، جواز بت پرستی و... می باشد.یکی از مسائل مهمی که در عرفان های هندی مطرح است قدرت های خارق العاده است که بسیاری از آن ها دروغ است و در برخی موارد باید گفت که این خاصیت نفس است که اگر آن را محدود کنیم و به گونه ای خاص تمرین دهیم، قدرت ها و توانایی های آن آشکار می شود. باید توجه داشت قدرت های معنوی و حرکات خارق العاده، فی نفسه، نه عرفان است و نه نشانه ای از عرفان راستین.عرفان حقیقی چیزی جز تقرب و معرفت به خدا نیست. البته اگر انسان در مسیر معنویت راستین قرار گیرد در طی مسیر به او هدایا و جوایزی خواهند داد که یکی از آنها ممکن است قدرت های خارق العاده باشد ولی باید توجه داشت که این ها هدف نیست، بلکه فقط وسیله ای است برای یاری انسان ها و هرکس به این توانایی ها و قدرت ها توجه کرد و آن ها را برای خود هدف قرار داد، از همان لحظه سقوط و انحطاط او آغاز می شود.( برگرفته از کتاب «آفتاب و سایه ها» و سخنرانی دکتر محمدتقی فعالی)
منبع:http://www.tebyan.net/

                                                                               ادامه دارد...

 

 


عید قربان

عید قربان که پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرا مى رسد، عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حج گزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانى مى کند تا سبکبال شود.


عید قربان، جشن رهیدگی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین بر همه ابراهیمیان مبارک باد

 

صدای پای عید می آید. عید قربان عید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.

 

و اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟

این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم " نشانیها " یش را به تو بدهم:

آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را به خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست، اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یا یک حالت، یک وضع، و حتی، یک " نقطه ضعف"!

اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود!

سالخورده مردی در پایان عمر، پس از یک قرن زندگی پر کشاکش و پر از حرکت، همه آوارگی و جنگ و جهاد و تلاش و درگیری با جهل قوم و جور نمرود و تعصب متولیان بت پرستی و خرافه های ستاره پرستی و شکنجه زندگی. جوانی آزاده و روشن و عصیانی در خانه پدری متعصب و بت پرست و بت تراش! و در خانه اش زنی نازا، متعصب، اشرافی: سارا.

و اکنون، در زیر بار سنگین رسالت توحید، در نظام جور و جهل شرک، و تحمل یک قرن شکنجه "مسئولیت روشنگری و آزادی"، در "عصر ظلمت و با قوم خوکرده با ظلم"، پیر شده است و تنها، و در اوج قله بلند نبوت، باز یک " بشر" مانده است و در پایان رسالت عظیم خدایی اش، یک " بنده خدا" ، دوست دارد پسری داشته باشد، اما زنش نازا است و خودش، پیری از صد گذشته، آرزومندی که دیگر امیدوار نیست، حسرت و یأس جانش را می خورد، خدا، بر پیری و ناامیدی و تنهایی و رنج این رسول امین و بنده وفادارش – که عمر را همه در کار او به پایان آورده است، رحمت می آورد و از کنیز سارا – زنی سیاه پوست –  به او یک فرزند می بخشد، آن هم یک پسر! اسماعیل، اسماعیل، برای ابراهیم، تنها یک پسر، برای پدر، نبود، پایان یک عمر انتظار بود، پاداش یک قرن رنج، ثمره یک زندگی پرماجرا، تنها پسر جوان یک پدر پیر، و نویدی عزیز، پس از نومیدی تلخ.

و اکنون، در برابر چشمان پدر – چشمانی که در زیر ابروان سپیدی که بر آن افتاده، از شادی، برق می زند – می رود و در زیر باران نوازش و آفتاب عشق پدری که جانش به تن او بسته است، می بالد و پدر، چون باغبانی که در کویر پهناور و سوخته ی حیاتش، چشم به تنها نو نهال خرّم و جوانش دوخته است، گویی روئیدن او را، می بیند و نوازش عشق را و گرمای امید را در عمق جانش حس می کند.

در عمر دراز ابراهیم، که همه در سختی و خطر گذشته، این روزها، روزهای پایان زندگی با لذت " داشتن اسماعیل" می گذرد، پسری که پدر، آمدنش را صد سال انتظار کشیده است، و هنگامی آمده است که پدر، انتظارش نداشته است!

اسماعیل، اکنون نهالی برومند شده است، جوانی جان ابراهیم، تنها ثمر زندگی ابراهیم، تمامی عشق و امید و لذت پیوند ابراهیم!

در این ایام ، ناگهان صدایی می شنود :

"ابراهیم! به دو دست خویش، کارد بر حلقوم اسماعیل بنه و بکُش"!

مگر می توان با کلمات، وحشت این پدر را در ضربه آن پیام وصف کرد؟

ابراهیم، بنده ی خاضع خدا، برای نخستین بار در عمر طولانی اش، از وحشت می لرزد، قهرمان پولادین رسالت ذوب می شود، و بت شکن عظیم تاریخ، درهم می شکند، از تصور پیام، وحشت می کند اما، فرمان فرمان خداوند است. جنگ! بزرگترین جنگ، جنگِ در خویش، جهاد اکبر! فاتح عظیم ترین نبرد تاریخ، اکنون آشفته و بیچاره! جنگ، جنگ میان خدا و اسماعیل، در ابراهیم.

دشواری "انتخاب"!

کدامین را انتخاب می کنی ابراهیم؟! خدا را یا خود را ؟ سود را یا ارزش را؟ پیوند را یا رهایی را؟ لذت را یا مسئولیت را؟ پدری را یا پیامبری را؟ بالاخره، "اسماعیلت" را یا " خدایت" را؟

انتخاب کن! ابراهیم.

در پایان یک قرن رسالت خدایی در میان خلق، یک عمر نبوتِ توحید و امامتِ مردم و جهاد علیه شرک و بنای توحید و شکستن بت و نابودی جهل و کوبیدن غرور و مرگِ جور، و از همه جبهه ها پیروز برآمدن و از همه مسئولیت ها موفق بیرون آمدن و هیچ جا، به خاطر خود درنگ نکردن و از راه، گامی، در پی خویش، کج نشدن و از هر انسانی، خدایی تر شدن و امت توحید را پی ریختن و امامتِ انسان را پیش بردن و همه جا و همیشه، خوب امتحان دادن ...

ای ابراهیم! قهرمان پیروز پرشکوه ترین نبرد تاریخ! ای روئین تن، پولادین روح، ای رسولِ اُلوالعَزْم، مپندار که در پایان یک قرن رسالت خدایی، به پایان رسیده ای! میان انسان و خدا فاصله ای نیست، "خدا به آدمی از شاهرگ گردنش نزدیک تر است"، اما، راه انسان تا خدا، به فاصله ابدیت است، لایتناهی است! چه پنداشته ای؟

اکنون ابراهیم است که در پایان راهِ دراز رسالت، بر سر یک "دو راهی" رسیده است: سراپای وجودش فریاد می کشد: اسماعیل! و حق فرمان می دهد: ذبح! باید انتخاب کند!

"این پیام را من در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."! ابلیسی در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش، " دلیل منطقی" می دهد.

این بار اول، "جمره اولی"، رمی کن! از انجام فرمان خود داری می کند و اسماعیلش را نگاه می دارد،

 "ابراهیم، اسماعیلت را ذبح کن"!

این بار، پیام صریح تر، قاطع تر! جنگ در درون ابراهیم غوغا می کند. قهرمان بزرگ تاریخ بیچاره ای است دستخوش پریشانی، تردید، ترس، ضعف،پرچمدار رسالت عظیم توحید، در کشاش میان خدا و ابلیس، خرد شده است و درد، آتش در استخوانش افکنده است.

روز دوم است، سنگینی "مسئولیت"، بر جاذبه ی "میل" ، بیشتر از روز پیش می چربد. اسماعیل در خطر افتاده است و نگهداریش دشوارتر.

ابلیس، هوشیاری و منطق و مهارت بیشتری در فریب ابراهیم باید بکار زند. از آن "میوه ی ممنوع" که به خورد "آدم" داد!

ابلیس در دلش "مهر فرزند" را بر می افروزد و در عقلش "دلیل منطقی" می دهد.

"اما ... من این پیام را در خواب شنیدم، از کجا معلوم که ..."؟

این بار دوم، "جمره وسطی"، رمی کن!

از انجام فرمان خودداری می کند و اسماعیل را نگه می دارد.

"ابراهیم! اسماعیلت را ذبح کن"! صریح تر و قاطع تر.

ابراهیم چنان در تنگنا افتاده است که احساس می کند تردید در پیام، دیگر توجیه نیست، خیانت است، مرز "رشد" و "غی" چنان قاطعانه و صریح، در برابرش نمایان شده است که از قدرت و نبوغ ابلیس نیز در مغلطه کاری، دیگر کاری ساخته نیست. ابراهیم مسئول است، آری، این را دیگر خوب می داند، اما این مسئولیت تلخ تر و دشوارتر از آنست  که به تصور پدری آید. آن هم سالخورده پدری، تنها، چون ابراهیم!

و آن هم ذبح تنها پسری، چون اسماعیل!

کاشکی ذبح ابراهیم می بود، به دست اسماعیل،  چه آسان! چه لذت بخش! اما نه، اسماعیلِ جوان باید بمیرد و ابراهیمِ پیر باید بماند.، تنها، غمگین و داغدار...

ابراهیم، هر گاه که به پیام می اندیشد، جز به تسلیم نمی اندیشد، و دیگر اندکی تردید ندارد، پیام پیام خداوند است و ابراهیم، در برابر او، تسلیمِ محض!

اکنون، ابراهیم دل از داشتن اسماعیل برکنده است، پیام پیام حق است. اما در دل او، جای لذت" داشتن اسماعیل" را، درد "از دست دادنش" پر کرده است. ابراهیم تصمیم گرفت، انتخاب کرد، پیداست که "انتخابِ" ابراهیم، کدام است؟ "آزادی مطلقِ بندگی خداوند"!

ذبح اسماعیل! آخرین بندی که او را به بندگی خود می خواند!

ابتدا تصمیم گرفت که داستانش را با پسر در میان گذارد، پسر را صدا زد، پسر پیش آمد، و پدر، در قامت والای این "قربانی خویش" می نگریست!

اسماعیل، این ذبیح عظیم! اکنون در منا، در خلوتگاهِ سنگی آن گوشه، گفتگوی پدری و پسری!

پدری برف پیری بر سر و رویش نشسته، سالیان دراز بیش از یک قرن، بر تن رنجورش گذشته، و پسری، نوشکفته و نازک!

آسمانِ شبه جزیره، چه می گویم؟ آسمانِ جهان ، تاب دیدن این منظره را ندارد. تاریخ، قادر نیست بشنود. هرگز، بر روی زمین چنین گفتگویی میان دو تن، پدری و پسری، در خیال نیز نگذشته است. گفتگویی این چنین صمیمانه و این چنین هولناک!

-"اسماعیل، من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم..."!

این کلمات را چنان شتابزده از دهان بیرون می افکند که خود نشنود، نفهمد. زود پایان گیرد. و پایان گرفت و خاموش ماند، با چهره ای هولناک و نگاههای هراسانی که از دیدار اسماعیل وحشت داشتند!

اسماعیل دریافت، بر چهره ی رقت بار پدر دلش بسوخت، تسلیتش داد:

-"پدر! در انجامِ فرمانِ حق تردید مکن، تسلیم باش، مرا نیز در این کار تسلیم خواهی یافت و خواهی دید که – اِنْ شاءَالله – از – صابران خواهم بود"!

ابراهیم اکنون، قدرتی شگفت انگیز یافته بود. با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید و جز آزادی مطلق نبود، با تصمیمی قاطع، به قامت برخاست، آنچنان تافته و چالاک که ابلیس را یکسره نومید کرد، و اسماعیل – جوانمردِ توحید – که جز آزادی مطلق نبود، و با اراده ای که دیگر جز به نیروی حق پرستی نمی جنبید، در تسلیم حق، چنان نرم و رام شده بود که گوی، یک " قربانی آرام و صبور" است!

پدر کارد را بر گرفت، به قدرت و خشمی وصف ناپذیر، بر سنگ می کشید تا تیزش کند!

مهر پدری را، درباره عزیزترین دلبندش در زندگی، این چنین نشان می داد، و این تنها محبتی بود که به فرزندش می توانست کرد. با قدرتی که عشق به روح می بخشد، ابتدا، خود را در درون کُشت، و رگ جانش را در خود گسست و خالی از خویش شد، و پر از عشقِ به خداوند.

زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!

آنگاه، به نیروی خدا برخاست، قربانی جوان خویش را – که آرام و خاموش، ایستاده بود، به قربانگاه برد، بر روی خاک خواباند،  زیر دست و پای چالاکش را گرفت، گونه اش را بر سنگ نهاد، بر سرش چنگ زد، - دسته ای از مویش را به مشت گرفت، اندکی به قفا خم کرد، شاهرگش بیرون زد، خود را به خدا سپرد، کارد را بر حلقوم قربانیش نهاد، فشرد، با فشاری غیظ آمیز، شتابی هول آور، پیرمرد تمام تلاشش این است که هنوز بخود نیامده، چشم نگشوده، ندیده، در یک لحظه  "همه او" تمام شود، رها شود، اما...

آخ! این کارد!

این کارد... نمی برد!

آزار می دهد،

این چه شکنجه ی بی رحمی است!

کارد را به خشم بر سنگ می کوبد!

همچون شیر مجروحی می غرد، به درد و خشم، برخود می پیچد، می ترسد، از پدر بودنِ خویش بیمناک می شود، برق آسا بر می جهد و کارد را چنگ می زند و بر سر قربانی اش، که همچنان رام و خاموش، نمی جنبد دوباره هجوم می آورد،

که ناگهان،

گوسفندی!

و پیامی که:

" ای ابراهیم! خداوند از ذبح اسماعیل درگذشته است، این گوسفند را فرستاده است تا بجای او ذبح کنی، تو فرمان را انجام دادی"!

الله اکبر!

یعنی که قربانی انسان برای خدا – که در گذشته، یک سنت رایج دینی بود و یک عبادت – ممنوع! در "ملت ابراهیم" ، قربانی گوسفند، بجای قربانی انسان! و از این معنی دارتر، یعنی که خدای ابراهیم، همچون خدایان دیگر، تشنه خون نیست. این بندگان خدای اند که گرسنه اند، گرسنه گوشت! و از این معنی دارتر، خدا، از آغاز، نمی خواست که اسماعیل ذبح شود، می خواست که ابراهیم ذبح کننده اسماعیل شود، و شد، چه دلیر! دیگر، قتل اسماعیل بیهوده است، و خدا، از آغاز می خواست که اسماعیل، ذبیح خدا شود، و شد، چه صبور! دیگر، قتل اسماعیل، بیهوده است! در اینجا، سخن از " نیازِ خدا" نیست، همه جا سخن از " نیازِ انسان" است، و این چنین است " حکمتِ" خداوند حکیم و مهربان، "دوستدارِ انسان"، که ابراهیم را، تا قله بلند "قربانی کردن اسماعلیش" بالا می برد، بی آنکه اسماعیل را قربانی کند! و اسماعیل را به مقام بلند "ذبیح عظیم خداوند" ارتقاء می دهد، بی آنکه بر وی گزندی رسد!

که داستان این دین، داستان شکنجه و خود آزاری انسان و خون و عطش خدایان نیست داستان "کمال انسان" است، آزادی از بند غریزه است، رهایی از حصار تنگ خودخواهی است، و صعود روح و معراج عشق و اقتدار معجزه آسای اراده بشریست و نجات از هر بندی و پیوندی که تو را بنام یک «انسان مسئول در برابر حقیقت"، اسیر می کند و عاجز، و بالأخره، نیل به قله رفیع "شهادت"، اسماعیل وار، و بالاتر از "شهادت" - آنچه در قاموس بشر، هنوز نامی ندارد – ابراهیم وار! و پایان این داستان؟ ذبح گوسفندی، و آنچه در این عظیم ترین تراژدی انسانی، خدا برای خود می طلبید؟ کشتن گوسفندی برای چند گرسنه ای!

موسم عید است. روز شادى مسلمانان. روز قبولى در جشن بندگى خداوند. اى مسلمان حج گزار و اى کسى که در شکوهمندترین آیین دینى از زخارف دنیا دور شدى و به او نزدیکتر. ایام حج را نشانه اى از پاکیزگى ، رهایى، آزادگى، آگاهى و معنویت بدان. بدان که زمین سراسر حجى است که تو در آنى و باید با سادگى، وقوف در جهان درون و بیرون و قربانى کردن همه آرزوهاى پوچ دنیوى، خود را براى سفر بزرگ آماده کنى. انسان مسافر چند روزه کاروان زندگى است. سلام بر ابراهیم، سلام بر محمد و سلام بر همه بندگان صالح خداوند.
 منبع : http://www2.irib.ir/

 


اذن‌ تکوینی خداوند

اذن‌ خداوند در تأثیر نفوس‌، اذن‌ تکوینی‌ و حقیقی‌ است‌ نه‌ اذن‌ اعتباری‌

این اذن‌ یک‌ اذن‌ اعتباری‌ نیست‌ مانند سائر عقود و عهودی‌ که‌ در عالم‌ دنیا و اعتبار صورت‌ میگیرد، مثل‌ اینکه‌ انسان‌ بگوید: إلَهی‌ اسْتَجَزْتُ مِنْکَ. «خدایا من‌ از تو طلب‌ اجازه‌ میکنم‌.» او هم‌ در پاسخ‌ بگوید: عَبْدی‌ أجَزْتُ لَکَ. «بند? من‌، به‌ تو اجازه‌ دادم‌.»بلکه‌ یک‌ اذن‌ تکوینی‌ و حقیقی‌ است‌ در نفوس‌، که‌ اثر آن‌ امکان‌ تأثیر نفوس‌ در مُجاز است‌.نفس‌ در ظرف‌ تکوین‌ و واقعیّت‌، در مرحله‌ای‌ واقع‌ میشود که‌ در این‌ مرحله‌ ذات‌ اقدس‌ حقّ تعالی‌ از این‌ سبب‌ تجلّی‌ میکند، و اراد? حضرتش‌ از این‌ وسیله‌ و مفتاح‌ در خارج‌، لباس‌ وجود و هستی‌ می‌پوشد.رو مجرّد شو مجرّد را ببین‌، و کار مجرّد را بکن‌، اشاره‌ به‌ تحقّق‌ همین‌ حالت‌ انقطاع‌ در نفوس‌ است‌.الا?ن‌ ما همه‌ در این‌ مسجد نشسته‌ایم‌ و همه‌ چیز را می‌بینیم‌،  هم? دوستان‌ و برادران‌ دینی‌ را می‌نگریم‌؛ امّا خودمان‌ را نمی‌بینیم‌؛ آیا ما چهر? خود را می‌بینیم‌؟ نه‌.هم? شرائط‌ إبصار موجود است‌؛ چشم‌ داریم‌، چراغ‌ روشن‌ است‌، نگاه‌ می‌کنیم‌ ولی‌ خود را مشاهده‌ نمی‌کنیم‌، به‌ این‌ میکروفون‌ نگاه‌ می‌کنیم‌ خود را نمی‌بینیم‌؛ به‌ صفح? کاغذ، به‌ فرش‌ و سقف‌ نگاه‌ می‌کنیم‌ خود را نمی‌بینیم‌؛ امّا چون‌ نگاه‌ به‌ این‌ سنگهای‌ مرمر متلالی‌ و درخشان‌ می‌کنیم‌ قدری‌ خود را مشاهده‌ می‌نمائیم‌؛ چرا؟چون‌ این‌ سنگ‌ بواسط? بروز استعداد و لیاقت‌، فعلیّت‌ تجلّی‌ و برگشت‌ شعاع‌ را پیدا کرده‌ است‌، اگر یک‌ قدری‌ صیقلش‌ زیادتر شود، تبدیل‌ میشود به‌ یک‌ صفح? آئینه‌ و ما کاملاً خود را در آن‌ می‌بینیم‌. پس‌ یک‌ شرط‌ إبصار و دیدن‌، قابلیّت‌ انعکاس‌ شعاع‌ است‌.همین‌ فرشی‌ که‌ روی‌ زمین‌ افتاده‌، اگر در شرائط‌ خاصّی‌ واقع‌ شود و بتوانیم‌ به‌ آن‌ صیقلی‌ بزنیم‌ که‌ همچون‌ آئینه‌ بدرخشد، آن‌ فرش‌ هم‌ عکس‌ چهر? ما را نشان‌ میدهد، کتاب‌ هم‌ نشان‌ میدهد، میکروفون‌ هم‌ نشان‌ میدهد؛ و تمام‌ اشیاء و چیزهائی‌ که‌ در مُحاذات‌ما و چهر? ما قرار گرفته‌اند، صورت‌ ما را نشان‌ میدهند.
موجودات‌ در حدود سع? خود نشاندهند? قدرت‌ و علم‌ و حیات‌ خداوند هستند
موجوداتی‌ که‌ حضرت‌ باری‌ تعالی‌ آفریده‌ است‌، هر کدام‌ به‌ نوب? خود و در حدود سع? ماهیّت‌ و قابلیّت‌ خود، نشان‌ دهند? قدرت‌ و عظمت‌ و علم‌ و حیات‌ حضرت‌ أحدی‌ هستند؛ و بالاخصّ از میان‌ آنها نفس‌ انسان‌، با قابلیّت‌ بیشتری‌ آفریده‌ شده‌ است‌ که‌ چنانچه‌ به‌ نور علم‌ و تقوی‌ و تزکیه‌ منوّر گردد و از خودبینی‌ بیرون‌ آمده‌ و حق‌بین‌ شود، بواسط? صفائی‌ که‌ پیدا میکند، میتواند انعکاس‌ دهند? اسماء و صفات‌ کلّیّ? الهیّه‌ بوده‌ باشد؛ و کارهائی‌ که‌ از آن‌ صورت‌ میگیرد، چون‌ بدون‌ شائب? کدورت‌ نفسانی‌ است‌، صد در صد پاک‌ و طاهر خواهد بود. معجزات‌ انبیاء و ائمّه‌ علیهم‌ السّلام‌ و کرامات‌ اولیای‌ خدا از این‌ قبیل‌ است‌.
معجزات‌ در عین‌ آنکه‌ به‌ پیامبران‌ استناد دارد به‌ خدای‌ تعالی منتسب‌ است‌
این‌ معجزات‌ در عین‌ آنکه‌ به‌ آن‌ پیامبران‌ استناد دارد، به‌ خدای‌ تعالی‌ منتسب‌ است‌؛ پس‌ فعل‌ دو نسبت‌ دارد: از نقط? نظر آنکه‌ از ناحی? منبع‌ جود و اصل‌ وجود نازل‌ شده‌ است‌، حقّاً اختصاص‌ به‌ ذات‌ اقدس‌ حضرت‌ احدیّت‌ دارد؛ و از نقط? نظر آنکه‌ از این‌ ناحیه‌ و از این‌ دریچ? نفسانی‌ عبور نموده‌ و بدین‌ حدّ، محدود و بدین‌ قید، مقیّد گردیده‌ است‌، استناد به‌ صاحب‌ آن‌ فعل‌ چون‌ زید و عمرو و پیامبران‌ و اولیاء و غیرهم‌ دارد.
اشعار حکیم‌ سبزواری‌ (قدّه‌) دربار? استناد افعال‌ انسان‌ به‌ خداوند
مرحوم‌ حکیم‌ سبزواری‌ قدّس‌ اللهُ نفسَه‌ دربار? استناد افعال‌ انسان‌ به‌ خداوند متعال‌ در مبحث‌ «عمومُ قدرتِه‌ تعالی‌ لکلّ شی‌ءٍ» فرماید:

وَ الشَّیْءُ لَمْ یوجِدْ مَتَی‌ لَمْ یوجَدا                 وَ بِاخْتیارٍ اخْتیارٌ ما بَدا (1)

وَ کَیْفَ فِعْلُنا إلَیْنا فُوِّضا                       وَ إنَّ ذا تَفْویضَ ذاتِنا اقْتَضَی‌ (2)

إذْ خُمِّرَتْ طینَتُنا بِالْمَلَکَه                     ‌ وَ تِلْکَ فینا حَصَلَتْ بِالْحَرَکَه (3)

لَکِنْ کَما الْوُجودُ مَنْسوبٌ لَنا         فَالْفِعْلُ فِعْلُ اللَهِ وَ هْوَ فِعْلُنا (4)[1]

1 ـ اشیاء تا وقتی‌ که‌ موجود نشوند، نمی‌توانند اثری‌ یا فعلی‌ را از خود ایجاد نمایند (پس‌ در هنگامیکه‌ اصل‌ وجود انسان‌ و سائر موجودات‌، غیری‌ است‌ و اختصاص‌ و بستگی‌ به‌ ذات‌ حقّ تعالی‌ دارد، چگونه‌ ممکن‌ است‌ اثر و فعل‌ آنها غیری‌ نباشد و تعلّق‌ به‌ ذات‌ حضرت‌ قیّوم‌ نداشته‌ باشد؟) و اختیار ما دیگر نمی‌تواند مستند به‌ اختیار دیگر بوده‌ باشد.
2
 ـ و چگونه‌ افعال‌ ما به‌ ما واگذار شده‌ است‌؟ و مگر نه‌ اینستکه‌ این‌ واگذاری‌، اقتضای‌ واگذاری‌ و تفویض‌ ذات‌ ما را می‌نماید (و بطلان‌ آن‌ مسلّم‌ است‌).
3 ـ چون‌ سرشت‌ ما با ملکات‌ ما تخمیر شده‌ است‌، و معلوم‌ است‌ که‌ ملکات‌ ما بواسط? تکرّر حرکات‌ و سکنات‌ در ما پدید می‌آید (بنابراین‌ اگر حرکات‌ به‌ ما واگذار شده‌ بود، بالطّبع‌ و بالملازمه‌ ملکات‌ نیز که‌ نتیج? افعال‌ است‌ به‌ ما واگذار شده‌، و بنابراین‌ طینت‌ و سرشت‌ ما نیز واگذاری‌ و تفویضی‌ بود؛ و این‌ غلط‌ است‌).
4 ـ (لیکن‌ کسی‌ گمان‌ نبرد که‌ این‌ امر اقتضای‌ جبر میکند؛ زیرا ما در مقام‌ نقض‌ تفویض‌ هستیم‌ و برای‌ روشن‌ شدن‌ مطلب‌ و بیان‌حقیقت‌ امر میگوئیم‌ که‌:) همانطور که‌ وجود در عین‌ آنکه‌ به‌ ما نسبت‌ دارد به‌ خدای‌ تعالی‌ نسبت‌ دارد، فعل‌ نیز در عین‌ آنکه‌ فعل‌ ماست‌ فعل‌ حضرت‌ حیّ قیّوم‌ است‌.و از میان‌ افراد موجودات‌، انسان‌ که‌ قوّه‌ و قابلیّت‌ تحقّق‌ اسم‌ اعظم‌ حقّ را دارد، بیشتر از بقیّ? موجودات‌، ظهورات‌ حضرت‌ حقّ را متجلّی‌ میکند.

حضرت‌ رسول‌ اکرم‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ مصداق‌ أعلی‌ و مر آت‌ أتمّ اسماء و صفات‌ خداوند است‌

خاصّه‌ انبیاء عظام‌ و ائمّ? کرام‌، بالاخصّ وجود مبارک‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ که‌ مصداق‌ أعلی‌ و مر آت‌ أتمّ و اکمل‌ أسماء و صفات‌ کلّیّ? اوست‌، و همه‌ را در خود تحقّق‌ داده‌ و به‌ فعلیّت‌ در آورده‌ است‌.
مرحوم‌ حکیم‌ سبزواری‌ قدَّس‌ اللهُ سرَّه‌ در این‌ باره‌ فرماید:
وَ کَما اُوتیَ جَوامِعَ الْکَلِمِ التَّدْوینیِّ کَذَلِکَ اُوتیَ لِوُجودِهِ الَّذی‌ هُوَ رَحْمَةٌ لِلْعالَمینَ جَوامِعَ الْکَلِمِ التّکْوینیِّ، کَیْفَ لا؟!
آنکه‌ اوّل‌ شد پدید از جیب‌ غیب‌                             بود نور پاک‌ او بی‌هیچ‌ ریب‌
بعد از آن‌، آن‌ نور مطلق‌ زد علم‌                 گشت‌ عرش‌ و کرسی‌ و لوح‌ و قلم‌
یک‌ علم‌ از نور پاکش‌ عالم‌ است ‌             یک‌ علم‌ ذرّیّت‌ است‌ و آدم‌ است‌[2]

آری‌، وقتی‌ این‌ معانی‌ در انسان‌ تجلّی‌ میکند که‌ انسان‌ کامل‌گردد؛ یعنی‌ تمام‌ جهات‌ استعداد و قابلیّت‌ او به‌ فعلیّت‌ برسد و آئین? وجودش‌ سراسر خدا نما شود.چه‌ خوب‌ عارف‌ جامی‌ سروده‌ است‌:
تا بود باقی‌ بقایای‌ وجود                         کی‌ شود صاف‌ از کدر جام‌ شهود
تا بود پیوند جان‌ و تن‌ بجای ‌                     کی‌ شود مقصود کلّ بُرقع‌ گشای‌
تا بود قالب‌ غبار چشم‌ جان‌                         کی‌ توان‌ دیدن‌ رخ‌ جانان‌ عیان‌
کیفیّت‌ تجلّی‌ نور حقّ در انسان‌ و سائر موجودات‌
باری‌، کیفیّت‌ تجلّی‌ ذات‌ حقّ، اختصاص‌ به‌ فرشتگان‌ و انبیاء و اولیاء و انسان‌ ندارد؛ بلکه‌ هر موجودی‌ که‌ در عالم‌ لباس‌ وجود می‌پوشد، یا از خود اثری‌ به‌ ظهور میرساند، در اثر تجلّی‌ و ظهور ذات‌ حقّ تعالی‌ در آن‌ موجود است‌.مثلاً: الا?ن‌ که‌ بنده‌ مشغول‌ تکلّم‌ هستم‌، این‌ سخن‌ گفتن‌ اذن‌ پروردگار است‌ در من‌، و الاّ لب‌ تکان‌ نمی‌خورد. اذن‌ یعنی‌ چه‌؟ آیا به‌ معنای‌ این‌ است‌ که‌ خداوند به‌ ما گفته‌ است‌: من‌ به‌ شما اجازه‌ میدهم‌ تکلّم‌ کنید و ما در پاسخ‌ می‌پذیریم‌ و لفظاً قبول‌ می‌کنیم‌؟نه‌، معنای‌ اذن‌ این‌ نیست‌، وگرنه‌ می‌بینیم‌ بسیاری‌ بدون‌ این‌ اذن‌ لفظی‌ کار می‌کنند، پس‌ باید کارشان‌ بدون‌ اذن‌ خدا صورت‌ گرفته‌ باشد، با آنکه‌ میدانیم‌ بدون‌ اذن‌ خدا یک‌ برگ‌ از درخت‌ نمی‌افتد.(معاشناسی علامه تهرانی ج8 ص21)
[1] ـ «غرر الفرآئد»: منظوم?سبزواری‌، طبع‌ناصری‌، ص‌ 174 و 175
[2] ـ «غرر الفرآئد» سبزواری‌، در حاشی?ص‌ 178

 


حقیقت‌ معنای‌ اذن‌ خداوند

حقیقت‌ معنای‌ اذن‌ خداوند

معنای‌ اذن‌ این است‌ که‌: خدا ما را طوری‌ آفرید، ادراکات‌ ما راطوری‌ عنایت‌ کرد، اجزاء بدن‌ و اعضاء و جوارح‌ را طوری‌ آفرید، قوا و استعدادهای‌ ما را طوری‌ تعیین‌ فرموده‌ و تنظیم‌ نمود، که‌ تمام‌ این‌ جهات‌ می توانند، اگر در یک‌ شرائط‌ خاصّی‌ قرار گیرند، معانی‌ کلّیّه‌ای‌ را ادراک‌ کنند به‌ اذن‌ خدا و به‌ تجلّی‌ او و به‌ قوّه‌ و حول‌ او و به‌ رحمت‌ او، و سپس‌ آن‌ معانی‌ را به‌ قالب‌ الفاظ‌ در آورده‌، مرتّباً و منظّماً القاء نمایند.و در هر حال‌ خداوند بر هم? این‌ امور سیطره‌ دارد، و این‌ معانی‌ و این‌ الفاظ‌ نیز از معدن‌ وجود و علم‌ او بر این‌ فکر افاضه‌ میگردد و به‌ خارج‌ سرایت‌ میکند.این‌ است‌ معنای‌ اذن‌، و اگر آن‌ نباشد هزار سال‌ هم‌ بگذرد لب‌ قدرت‌ تکان‌ خوردن‌ را ندارد، و چون‌ حرکت‌ کند به‌ اذن‌ خدا بوده‌ است‌. یعنی‌ چه‌؟ یعنی‌ تا تمام‌ اسباب‌ و شرائطی‌ را که‌ خداوند مقرّر فرموده‌ حاصل‌ نشود، و سپس‌ اراد? حضرت‌ او به‌ ایجاد موجودی‌ از این‌ اسباب‌ و شرائط‌ و مُعِدّات‌ تعلّق‌ نگیرد، اذن‌ خدا پیدا نشده‌ است‌.فرض‌ کنید: ما ساعتی‌ درست‌ می‌کنیم‌، برایش‌ شیشه‌ میگذاریم‌، چرخ‌ دنده‌ می گذاریم‌ پاندول‌ و عقربه‌ و فنر میگذاریم‌ و تمام‌ جهات‌ را در آن‌ مراعات‌ می‌کنیم‌؛ امّا این‌ ساعت‌ هنوز کار نمی‌کند چرا؟چون‌ یکی‌ از پیچهایش‌ خوب‌ محکم‌ نشده‌ است‌. آن‌ شرط‌ آخرین‌ که‌ آمد و پیچ‌ محکم‌ شد، ساعت‌ به‌ کار می‌افتد.
رادیو برای‌ ما خبری‌ را نمی‌آورد، چون‌ یک‌ جای‌ آن‌ نقص‌ فنّی‌ دارد، یک‌ سیم‌ آن‌ قطع‌ است‌؛ وقتی‌ آن‌ سیم‌ متّصل‌ شد، تمام‌ اسباب‌ و شرائط‌ مِن‌ حیث‌ المجموع‌ تأثیر در آن‌ مفعول‌ می‌کنند و آن‌ منظور و نتیجه‌ حاصل‌ می‌شود.این‌ اذن‌ خداست‌، یعنی‌ سنّت‌ حتمیّه‌ و ناموسی‌ که‌ در این‌ قرار داده‌ تا به‌ دنبالش‌ اثر پدیدار شود.این‌ حقیقت‌ تجلّی‌ خداست‌، ظهور خداست‌، اذن‌ و اجاز? خداست‌.در این‌ رادیو چنین‌ است‌ که‌ باید اسباب‌ و شرائط‌ طوری‌ تنظیم‌ گردد که‌ موج‌ را تبدیل‌ به‌ صدا کند، صوتی‌ مسموع‌ و از جنس‌ ملفوظ‌ تحویل‌ به‌ ما دهد؛ پس‌ این‌ صوت‌، صدای‌ خداست‌.معنایش‌ این‌ نیست‌ که‌ صدای‌ خدا را از جای‌ دیگر آورده‌ و آن‌ خارج‌ را به‌ ما تحویل‌ میدهد؛ بلکه‌ خود این‌ صدا، صدای‌ خداست‌ و ظهور خداست‌ که‌ بدینوسیله‌ بدین‌ قسم‌ در این‌ آلت‌ ظاهر شده‌ است‌.(معادشناسی علامه تهرانی محمد حسین ج8ص26)


دوزخ دارای صراط است

دوزخ دارای صراط است
قالَ اللهُ الحَکیمُ فی‌ کِتابهِ الکَریمِ:

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُواْ لَمْ یَکُنِ اللَهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقًا * إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ خَـ?لِدِینَ فِیهَا أَبَدًا وَ کَانَ ذَ"لِکَ عَلَی‌ اللَهِ یَسِیرًا.(سوره نساء ایات 169-168)
«بدرستیکه‌ آن‌ کسانی‌ که‌ کافر شدند و ستم‌ نمودند، البتّه‌ چنین‌ نیست‌ که‌ خداوند ایشان‌ را بیامرزد، و چنین‌ نیست‌ که‌ خداوند به‌ راهی‌ ایشان‌ را رهبری‌ کند مگر به‌ راه‌ دوزخ‌ که‌ در آن‌ جاودان‌ و مخلّد بمانند؛ و این‌ عمل‌ برای‌ خدا کاری‌ آسان‌ است‌.»
دوزخ دارای صراط است
از این‌ آیه‌ استفاده‌ میشود که‌ جهنّم‌ دارای‌ طریق‌ و راهی‌ است‌ که‌ کافران‌ و ظالمان‌ از آن‌ راه‌ به‌ جهنّم‌ میرسند، و این‌ طریقی‌ است‌ که‌ می‌پیمایند.

أُحْشُرُواْ الَّذِینَ ظَلَمُواْ وَ أَزْوَ"جَهُمْ وَ مَا کَانُوا یَعْبُدُونَ * مِن‌ دُونِ اللَهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَی‌" صِرَ"طِ الْجَحِیمِ * وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَّسْئُولُونَ * مَا لَکُمْ لَا تَنَاصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مَسْتَسْلِمُونَ. [سوره صافات ایات 26-21]
«اینک‌ در موقف‌ قیامت‌ و بازپرسی‌ در حشر حاضر کنید کسانی‌ را که‌ ستم‌ کرده‌اند! و نیز جفت‌هایشان‌ را و آنچه‌ را که‌ غیر از خداوند معبود قرار دادند! و جملگی‌ را بسوی‌ صراط‌ جهنّم‌ هدایت‌ کنید! و همه‌ را در موقف‌ سؤال‌ و عرْض‌ نگاه‌ دارید؛ که‌ البتّه‌ آنها مورد سؤال‌ و بازپرسی‌ قرار میگیرند که‌: چرا شما یکدیگر را در راه‌ خدا و کمال‌ تقرّب‌ خود یاری‌ نکردید؟ و البتّه‌ همه‌ آنها در آن‌ روز به‌ حال‌ ذلّت‌ و تسلیم‌ در می‌آیند.»
در آیه‌ شریفه‌ نیز راهی‌ بسوی‌ جحیم‌ بیان‌ شده‌ است‌ و مراد از جحیم‌ همان‌ دوزخ‌ و جهنّم‌ است‌، زیرا هر آتشی‌ که‌ در هوا و مسیر باد قرار گیرد و یا بوسیله‌ دستگاه‌ دَمِ کوره‌ به‌ آن‌ پیوسته‌ هوا دهند و برافروختگی‌ و آتشگیری‌ او شدید باشد آن‌ را جَحیم گویند. و از مادّ? جَحِمَتِ النّارُِ جَحْمًا و جَحَمًا، و جَحُمَتِ النّارُِ جُحومًا به‌ معنای‌ روشن‌ شدن‌ و آتش‌ گرفتن‌ مادّ?‌ آتشی‌ و اضطرام‌ و لهیب‌ آوردن‌ آن‌؛ و از باب‌ جَحَمَ ـَ جَحْمًا متعدّی‌ آن‌، یعنی‌ آتش‌ زدن‌ و برافروختن‌ و آتش‌ انداختن‌ و شعله‌ور کردن‌ آن‌ استعمال‌ شده‌ است‌.
صراط‌ بسوی‌ جهنّم‌ یکی‌ از منازلی‌ است‌ که‌ کافران‌ و ستمگران‌ در پیش‌ دارند. و راهی‌ است‌ که‌ مؤمنان‌ نیز باید از آن‌ عبور کنند و به‌ بهشت‌ بروند، و این‌ راه‌ یا روی‌ جهنّم‌ و یا داخل‌ آنست‌؛ و به‌ قول‌ معروف‌ پلی‌ است‌ که‌ زده‌ میشود و از آن‌ باید عبور مردم‌ باشد. و عوام‌ آنرا پل‌ صراط‌ میگویند، و البتّه‌ این‌ تعبیر غلط‌ است‌ چون‌ پل‌ و صراط‌ یک‌ معنی‌ دارد و اضافه‌ اسم‌ به‌ مرادف‌ خود صحیح‌ نیست‌؛ نظیر شبِ لیلةُ الرَّغائب‌ و سنگِ حَجَر الاسود.
باری‌، باید دانست‌ که‌ آیا این‌ پل‌ کجا زده‌ میشود؟ روی‌ جهنّم‌ و یا در داخل‌ آن‌؟ و آیا باید همه‌ افراد از روی‌ آن‌ عبور کنند یا بعضی‌؟ و آیا هر کس‌ بخواهد به‌ بهشت‌ برود حتماً باید از این‌ صراط‌ بگذرد یا نه‌ بهشت‌ راه‌ دیگر هم‌ دارد؟ و اصولاً حقیقت‌ صراط‌ چیست‌؟ چرا انسان‌ برای‌ اینکه‌ در بهشت‌ برود از روی‌ این‌ پل‌ باید عبور کند؟ چه‌ ملازمه‌ای‌ است‌ بین‌ بهشت‌ رفتن‌ و عبور از صراط‌ نمودن‌؟شکّ نیست‌ که‌ تمام‌ افراد بشر که‌ در دنیا زندگی‌ میکنند، هر یک‌ در باطن‌ و وجدان‌ خود یک‌ هدف‌ و مقصدی‌ دارند که‌ برای‌ وصول‌ به‌ آن‌ هدف‌ حرکت‌ میکنند؛ اعمّ از اینکه‌ آن‌ مقصد را بدانند و یا ندانند.و در هر حال‌ خواه‌ و ناخواه‌ هر کس‌ در ذات‌ و واقعیّت‌ خود روی‌ آن‌ مقصد در حرکت‌ است‌، و افعال‌ و اعمالی‌ که‌ انجام‌ میدهد روی‌ غرضی‌ است‌ که‌ میخواهد نقاط‌ ضعف‌ را در خود ترمیم‌ کند و حاجات‌ باطنی‌ و نفسانی‌ خود را بواسطه‌ این‌ اعمالی‌ که‌ بجای‌ می‌آورد برآورده‌ کند.( معادشناسی. علامه محمد حسین تهرانی ج 8 ص 15-14)


خواب‌ عجیب‌ جوانی‌ در مسجد گوهرشاد

خواب‌ عجیب‌ جوانی‌ در مسجد گوهرشاد که‌ دلالت‌ بر عالم‌ غیب‌ دارد
یکی‌ از رفقا و دوستان‌ ما که‌ جنب? رحمیّت‌ و قوم‌ و خویشی‌ نیز دارد تقریباً در حدود بیست‌ سال‌ قبل‌ برای‌ زیارت‌ عتب? مبارک? آستان‌ علیّ بن‌ موسی‌ الرّضا علیه‌ السّلام‌ به‌ صوب‌ مشهد مقدّس‌ رهسپار شد، و حال‌ خوبی‌ داشت‌. دو سه‌ روز ماند و برگشت‌، و در وقت‌ مراجعت‌ خوابی‌ عجیب‌ که‌ در آنجا دیده‌ بود تعریف‌ کرد.گفت‌: در هنگام‌ ورود داخل‌ در حرم‌ نشدم‌ بلکه‌ مؤدّبانه‌ کنار درِ حرم‌ ایستادم‌ و سلام‌ عرض‌ کردم‌، و با خود گفتم‌: من‌ که‌ به‌ امام‌ و حقّ آن‌ حضرت‌ معرفت‌ واقعیّه‌ ندارم‌ نباید داخل‌ حرم‌ شوم‌ تا زمانیکه‌ حضرت‌ حاجت‌ مرا بدهند و مرا به‌ حقّ خود و خدای‌ خود عارف‌ کنند.شب‌ جمعه‌ بود و هوا خیلی‌ سرد بود. در نیم? شب‌ که‌ در یکی‌ از رواقهای‌ پشت‌ سر نزدیک‌ به‌ کفشداری‌ خوابم‌ برده‌ بود در خواب‌ دیدم‌ حضرت‌ تشریف‌ آوردند و با سر انگشت‌ پا چند مرتبه‌ به‌ من‌ زدند و فرمودند: برخیز! برخیز کار کن‌؛ بدون‌ کار درست‌ نمی‌شود.من‌ خودم‌ را انداختم‌ روی‌ پاهای‌ آنحضرت‌ که‌ ببوسم‌، آن حضرت‌ مثل‌ کسی‌ که‌ خجل‌ شده‌ و شرمنده‌ باشد خم‌ شدند و زیر بازوهای‌ مرا گرفتند و نگذاردند که‌ من‌ ببوسم‌ و فرمودند: اینکارها چیست‌ ؟برخاستم‌ رفتم‌ در صحن‌ مسجد گوهرشاد وضو گرفتم‌ و در یکی‌ از ایوانهای‌ مسجد عبایم‌ را بخود پیچیدم‌ و مشغول‌ خواندن‌ دعای‌ کمیل‌ شدم‌.در بین‌ دعا خواب‌ بر من‌ غلبه‌ کرد، خوابم‌ برد. در خواب‌ دیدم‌ شخصی‌ که‌ محاسن‌ قرمز حنائی‌ داشت‌ نزد من‌ آمد و لطف‌ بسیار کرد و گفت‌: میخواهی‌ برویم‌ با هم‌ گردش‌ کنیم‌ ؟گفتم‌: بسیار خوب‌! با هم‌ حرکت‌ کردیم‌، مرا دور تا دور کر? زمین‌ حرکت‌ داده‌ بصورت‌ پرواز در بالای‌ هر شهری‌ تمام‌ افراد آن‌ شهر را میدیدم‌ و خوب‌ و بد آنها را می‌شناختم‌. و از دریاها و اقیانوسها عبور کردیم‌ و به‌ زیارت‌ قبر حضرت‌ رسول‌ و صدّیق? کبری‌ و ائمّ? بقیع‌ علیهم‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ رفتیم‌ و پس‌ از آن‌ به‌ زیارت‌ نجف‌ أشرف‌ و کربلای‌ معلّی‌ و ائمّ? کاظمین‌ و سامرّاء علیهم‌ السّلام‌ مشرّف‌ شدیم‌.
آن‌ مرد در هر جا برای‌ من‌ زیارتنامه‌ میخواند، و مطالبی‌ عجیب‌ برای‌ من‌ نقل‌ میکرد و در بین‌ راهها دائماً با من‌ مشغول‌ تکلّم‌ بود.من‌ از بسیاری‌ از حالات‌ بزرگان‌ و ارحام‌ و عاقبت‌ امر آنها سؤال‌ میکردم‌ و پاسخ‌ می‌گفت‌: و از حالات‌ بسیاری‌ از مردگان‌ از اجداد و ارحام‌ و بزرگان‌ سؤال‌ می‌کردم‌ و همه‌ را یک‌ به‌ یک‌ جواب‌ میداد.سپس‌ مرا به‌ آسمانها برد و به‌ ملاقات‌ فرشتگان‌ و ارواح‌ انبیاء و اولیاء مشرّف‌ شدیم‌، و در بهشت‌ها گردش‌ کردیم‌، و انواع‌ و اقسام‌ نعمت‌های‌ بهشتی‌ را ملاحظه‌ کردیم‌؛ چیزهائی‌ که‌ قابل‌ توصیف‌ نیست‌. و از روی‌ جهنّم‌ در یک‌ طرفة‌ العین‌ عبور کردیم‌ و کیفیّت‌ عذابها را دیدیم‌ که‌ قابل‌ توصیف‌ نیست‌.پس‌ از این‌ سیرها بمن‌ گفت‌: میخواهی‌ برگردیم‌ ؟ گفتم‌: آری‌.
با هم‌ برگشتیم‌. چون‌ در مسجد گوهرشاد وارد شدیم‌ و می‌خواست‌ برود گفت‌: تمام‌ این‌ گردشها و سیرها پنج‌ دقیقه‌ طول‌ کشیده‌ است‌.
گفتم‌: فقط‌ پنج‌ دقیقه‌ ؟ گفت‌: پنج‌ دقیقه‌ که‌ گفتم‌ برای‌ آنستکه‌ وحشت‌ نکنی‌ و الاّ پنج‌ دقیقه‌ طول‌ نکشیده‌ است‌ بلکه‌ در یک‌ آن‌ انجام‌ گرفته‌ است‌؛ آنجا که‌ زمان‌ نیست‌، ساعت‌ نیست‌، دقیقه‌ نیست‌.
پس‌ با کمال‌ بشارت‌ و رحمت‌ خداحافظی‌ کرد و رفت‌. گفتم‌: کجا می‌روی‌ ؟ من‌ با شما کار دارم‌! در پاسخ‌ گفت‌: من‌ باید بروم‌. إن‌شاءالله‌ هر وقت‌ لازم‌ باشد نزد شما خواهم‌ آمد.
گفتم‌: خیلی‌ از عجائب‌ و غرائب‌ را در این‌ زمان‌ کوتاه‌ به‌ من‌ نشان‌ دادی‌ و مرا به‌ بسیاری‌ از نقاط‌ زمین‌ و عالم‌ بالا بردی‌!گفت‌: هیچ‌ عجیب‌ نیست‌! خداحافظی‌ کرد و رفت‌.
من‌ از خواب‌ بیدار شدم‌، به‌ ساعت‌ نگاه‌ کردم‌ دیدم‌ که‌ پنج‌ دقیقه‌ است‌ که‌ چرتم‌ برده‌، شروع‌ کردم‌ به‌ خواندن‌ بقیّ? دعای‌ کمیل‌.
این‌ خواب‌ به‌ اندازه‌ای‌ عجیب‌ بود و مطالبش‌ بقدری‌ جالب‌ و طولانی‌ بود که‌ قابل‌ ذکر نیست‌. إجمالاً آنکه‌ این‌ آقا در مدّت‌ سه‌ روز این‌ خواب‌ را برای‌ ما نقل‌ می‌کرد؛ بدین‌ طریق‌ که‌ صبح‌ می‌آمد و نقل‌ می‌کرد تا قریب‌ ظهر که‌ به‌ مسجد می‌رفتیم‌، و بعدازظهر می‌آمد و نقل‌ می‌کرد بقیّ? آنرا تا نزدیک‌ غروب‌ که‌ آماد? مسجد می‌شدیم‌، و به‌ همین‌ منوال‌ تا سه‌ روز نقل‌ خوابش‌ طول‌ کشید.

این‌ خواب‌ بقدری‌ عجیب‌ بود که‌ در همان‌ ایّام‌ که‌ حقیر به‌ همدان‌ به‌ محضر حضرت‌ آیة‌ الله‌ جمال‌ السّالکین‌، و زَین‌ الفقهآءِ و المجتهدین‌ و آیة‌ الحقّ و الیقین‌ آقای‌ حاج‌ شیخ‌ محمّد جواد أنصاری‌ همدانی‌ رضوانُ اللهِ تعالَی‌ علیه‌ شرفیاب‌ شدم‌ و خواب‌ او را نقل‌ کردم‌، ایشان‌ تعجّب‌ نمودند و فرمودند: این‌ از خوابهائی‌ است‌ که‌ در زمانه‌ نظیر آن‌ یافت‌ نمی‌شود و یا لاأقلّ بسیار کم‌ است‌ و معلوم‌ می‌شود که‌ خواب‌ بیننده‌ بسیار قابل‌ و مستعدّ است‌.(معادشناسی علامه محمد حسین  تهرانی ج1 ص 182-180)


معنای‌ زینت‌ و غرور بودن‌ دنیا، و اثر آن‌

معنای‌ زینت‌ و غرور بودن‌ دنیا، و اثر آن‌

راه‌ مؤمن‌ حقیقت‌ است‌ و واقع‌؛ راه‌ کافر زینت‌ است‌ و غرور. زینت‌ چیزی‌ است‌ که‌ انسان‌ را از حقّ به‌ باطل‌ می‌گرایاند، و باطل‌ را به‌ چهر?‌ حقّ و زشتی‌ را بصورت‌ جمال‌ و زیبائی‌ در نظر جلوه‌ می‌دهد. شخصی‌ که‌ خود را زینت‌ می‌کند برای‌ آنست‌ که‌ خود را نیکو بنمایاند، زن‌ که‌ زینت‌ می‌کند، گیسوان‌ و چهر?‌ خود را می‌آراید، دست‌بند و گردن‌بند و گوشوار می‌بندد برای‌ آنستکه‌ معایب‌ خود را نیکو جلوه‌ دهد یا بر حُسن‌ خود بیفزاید؛ و چون‌ دارای‌ حسن‌ واقعی‌ نیست‌ و زینت‌ دارای‌ حُسن‌ است‌، با زینت‌ نمودن‌، دید? ناظر را از زشتی‌ خود و نارسائی‌ حسن‌ خود معطوف‌ به‌ حسن‌ زینت‌ می‌کند و در نتیجه‌ شخص‌ ناظر دیده‌اش‌ از نظر به‌ صاحب‌ زینت‌ و ادارک‌ زشتی‌ او به‌ حسن‌ زینت‌ منعطف‌ می‌شود و بالمآل‌ و المجاز صاحب‌ زینت‌ را نیکو و حَسن‌ می‌یابد.

اگر دست‌ زن‌ به‌ اندازه‌ای‌ دارای‌ حسن‌ و زیبائی‌ باشد که‌ از زینت‌ دست‌بند وانگشتری‌ بی‌نیاز باشد، هیچگاه‌ زن‌ به‌ خود دست‌بند نمی‌بندد و انگشتری‌ به‌ انگشت‌ نمی‌کند و سینه‌ و بازوان‌ و گوش‌ خود را به‌ بازوبند و سینه‌بند و گوشوار نمی‌آراید، زیرا در این‌ صورت‌ این‌ قبیل‌ زینت‌ها مانع‌ جلو? حُسن‌ و طراوت‌ خدادادی‌ او شده‌ و جلوی‌ نیکوئی‌ او را می‌گیرد و زینت‌ دیگر عنوان‌ زینت‌ ندارد.

پس‌ استعمال‌ تمام‌ اقسام‌ زینت‌ برای‌ برگردانیدن‌ نظر صائب‌ از واقع‌ و متن‌ امر به‌ جهات‌ اعتباری‌ و نسبت‌های‌ ناروا و مجازی‌ است‌. و در حقیقت‌ زینت‌ یعنی‌ خدعه‌ و گول‌ و نهادن‌ دام‌ گسترده‌ و حیله‌ برای‌ انعطاف‌ افکار و گرایش‌ به‌ سوی‌ زیبائیهای‌ مجازی‌؛ و همین‌ است‌ معنای‌ غرور. دنیا خانه‌ زینت‌ و دار غرور است‌ یعنی‌ انسان‌ را گول‌ می‌زند، اعتباریّات‌ فانیه‌ در نظر انسان‌ به‌ صورت‌ حقائق‌ واقعیّه‌ جلوه‌ نموده‌ و برای‌ بدست‌ آوردن‌ آن‌ حقائق‌ انسان‌ گرفتار دام‌ هوس‌ و مشغول‌ به‌ زینت‌ و غرور، پیوسته‌ با این‌ اعتباریّات‌ خیالیّه‌ نرد عشق‌ می‌بازد و با این‌ صورتهای‌ زشت‌ و قبیحه‌ از فنا و زوال‌ و بوار و نیستی‌، عقد معاشقه‌ برقرار می‌کند تا بالنّتیجه‌ سرمای? وجودی‌ و هستی‌ خود را به‌ رایگان‌ از کف‌ می‌دهد.

ولی‌ مرد راستین‌ ابداً به‌ زینت‌ دنیا توجّه‌ نمی‌کند. و با دید? واقع‌بین‌ حقیقتش‌ را نگریسته‌، به‌ امور اعتباریّه‌ و لذّتهای‌ فانیه‌ نسبت‌ بقا و دوام‌ نمی‌دهد. و خود را گول‌ نمی‌زند و با عجوز? آراسته‌ به‌ هزاران‌ مکر و فریب‌ و خدعه‌ و تزویری‌ که‌ هزاران‌ داماد را در آغوش‌ خویش‌ به‌ کام‌ مرگ‌ کشیده‌ است‌ عقد مناکحت‌ نمی‌بندد.

إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَی‌ الارْضِ زِینَةً لَّهَا لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً * وَ إِنَّا لَجَـ?عِلُونَ مَا عَلَیْهَا صَعِیدًا جُرُزًا.[سوره کهف  ایه 7]

«همانا ما آنچه‌ روی‌ زمین‌ است‌ زینت‌ قرار دادیم‌ تا مردمان‌ را بیازمائیم‌ که‌ کدامیک‌ گرایشش‌ به‌ حقیقت‌ بیشتر و کردار او نیکوتر است‌. و ما در عاقبت‌ کار آنچه‌ روی‌ زمین‌ است‌ به‌ صورت‌ یک‌ صحن? خاک‌ خالص‌ و بدون‌ خصوصیّت‌ و اثر قرار خواهیم‌ داد.»

در روی‌ زمین‌ آب‌ زینت‌ است‌. گیاهان‌ و درختان‌ و مناظر دلفریب‌ کوهها و آبشارها همه‌ زینت‌اند. پرندگان‌ و مرغان‌ زینتند. انعام‌ و چارپایان‌ زینتند. زنان‌ و فرزندان‌، ارحام‌ و عشیره‌، دوستان‌ و برادران‌ همه‌ زینتند. خداوند همه‌ را زینتِ مادّه‌ و هیولای‌ بدون‌ صورت‌ بدون‌ رنگ‌ و بو و بدون‌ جمال‌ و دلربائی‌ قرار داده‌ تا مردم‌ رابیازماید که‌ از این‌ عمر و رشته‌ زندگی‌ چه‌ بهره‌ می‌گیرند، چه‌ قسم‌ بیرون‌ می‌آیند، چگونه‌ پاک‌ و خالص‌ می‌شوند؛ چون‌ تمام‌ این‌ اشکال‌ و صور در آتشگردان‌ گردون‌ تبدیل‌ به‌ خاکستر می‌شود و این‌ طراوت‌ و جمال‌ تبدیل‌ به‌ صورتهای‌ کریهه‌ و مناظر عجیبه‌ می‌گردد، زمین‌ سرسبز به‌ صورت‌ بیابان‌ خشک‌ و لمْ یَزرعْ در می‌آید.

خدا در این‌ میانه‌ امتحان‌ میکند که‌ کدام‌ فرد در این‌ گیرودار و جلوه‌های‌ فریبنده‌ و دامهای‌ گسترده‌ گول‌ نمی‌خورد، و از قوانین‌ فطرت‌ و عقل‌ و اخلاق‌ فاضله‌ و عمل‌ صالح‌ و ایمان‌ به‌ آفریدگار این‌ عالم‌ غریب‌ و عبودیّت‌ در پیشگاه‌ مقدّس‌ او که‌ از صورت‌ و شکل‌ و رنگ‌ و بو بیرون‌ است‌ تجاوز نمی‌کند، و از انفاق‌ و ایثار که‌ لازم? توجّه‌ به‌ واقعیّت‌ است‌ دریغ‌ نمی‌نماید، و دل‌ به‌ این‌ رنگ‌ و آن‌ بو نمیدهد که‌ با از بین‌ رفتن‌ آنها دل‌ هم‌ تباه‌ شود و در دیار هلاک‌ مدفون‌ گردد.

أمیرالمؤمنین‌ علیه‌ السّلام‌ در ضمن‌ خطب? 155 از «نهج‌ البلاغة‌» می‌فرماید:

فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی‌ الظُّلُمَاتِ، وَ ارْتَبَکَ فِی‌الْهَلَکَاتِ، وَ مَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی‌ طُغْیَانِهِ، وَ زَیَّنَتْ لَهُ سَیِّی‌ءَ أَعْمَالِهِ؛ فَالْجَنَّةُ غَایَةُ السَّابِقِینَ، وَ النَّارُ غَایَةُ الْمُفَرِّطِینَ.

«کسیکه‌ در این‌ دنیا از اصلاح‌ نفس‌ خود غافل‌ گردد و به‌ غیر خود مشغول‌ شود (خواه‌ به‌ افساد غیر یا به‌ اصلاح‌) چنین‌ کسی‌ در تاریکیهای‌ عمیق‌ فرو رفته‌ و متحیّر خواهد شد، و در وادی‌ هلاک‌ سقوط‌ خواهد نمود. بطوریکه‌ خلاصی‌ از آن‌ نباشد، و ابلیسان‌ و راهزنان‌ شیطانی‌ پیوسته‌ او را در طغیان‌ و سرکشی‌ می‌کشانند و زشتی‌ کردار او را به‌ صورت‌ فریبنده‌ در نزد او جلوه‌ می‌دهند؛ پس‌ بهشت‌ نهایت‌ سفر افرادی‌ است‌ که‌ از طغیان‌ و زینت‌ اعراض‌ کرده‌ و به‌ نفس‌ خود واصلاح‌ آن‌ مشغول‌ شده‌اند و گوی‌ سبقت‌ را از همگنان‌ ربوده‌اند، و آتش‌ نهایت‌ سیر زیان‌کاران‌ و کوتاه‌نظران‌ و تقصیرکاران‌ است‌.»( معاد شناسی محمد حسین تهرانی ج1 ص38-36)